2012/01/15, 05:41 PM
قبل از این که پزشکم به من بگه که دچار بیماری ام اس شدم خودم یقین پیدا کرده بودم که مبتلا به این بیماری شدم.
اردیبهشت 87 وقتی دکترم MRI منو دید پلاک ها رو به پدرم نشون داد اما چون در مورد فشار عصبی شدیدی که در اون قرار گرفته بودم شنیده بود و تست های روان شناسی که انجام داده بودم این مسأله رو تأیید می کردن ایشون گفتن من الان قطعا نمی گم MS ولی دی ماه همون سال وقتی علائمی که در بدنم وجود داشت رو براشون نوشتم و خودم پرسیدم آقاد دکتر من MS دارم فقط با سرشون تأیید کردن.
من کاملا به دکترم اعتماد دارم. دقیقا به حرفای من گوش می کنن و جواب می دن. توی مطب هم احساس ناراحتی نمی کنم.
البته پزشک من جراح مغز و اعصاب هستن ولی هنگام عضویت در انجمن MS به من گفتن بهتره تحت نظر یک پزشک مغز و اعصاب باشم ولی من این قدر از پزشکم راضی هستم که این کار رو نمی کنم.
اردیبهشت 87 وقتی دکترم MRI منو دید پلاک ها رو به پدرم نشون داد اما چون در مورد فشار عصبی شدیدی که در اون قرار گرفته بودم شنیده بود و تست های روان شناسی که انجام داده بودم این مسأله رو تأیید می کردن ایشون گفتن من الان قطعا نمی گم MS ولی دی ماه همون سال وقتی علائمی که در بدنم وجود داشت رو براشون نوشتم و خودم پرسیدم آقاد دکتر من MS دارم فقط با سرشون تأیید کردن.
من کاملا به دکترم اعتماد دارم. دقیقا به حرفای من گوش می کنن و جواب می دن. توی مطب هم احساس ناراحتی نمی کنم.
البته پزشک من جراح مغز و اعصاب هستن ولی هنگام عضویت در انجمن MS به من گفتن بهتره تحت نظر یک پزشک مغز و اعصاب باشم ولی من این قدر از پزشکم راضی هستم که این کار رو نمی کنم.
تمام چراغ های خانه روشن است
و من صدای خنده ات را
بلندتر از همیشه نقاشی می کنم
لطفی کن، به کسی چیزی نگو
بگذار همسایه ها خیال کنند تو آمده ای....
و من صدای خنده ات را
بلندتر از همیشه نقاشی می کنم
لطفی کن، به کسی چیزی نگو
بگذار همسایه ها خیال کنند تو آمده ای....