2012/01/10, 12:42 PM
(2011/05/02, 11:16 PM)MFhealth نوشته است: بعضی اوقات از ام اس میترسم یعنی از آینده میترسم.از اینکه منو برای انجام کارهای روزمره به دیگران وابسته کنه یا دیگه نتونم سر کار برم.اما این احساس فقط ماله روزایی که آمپول میزنم بعد سعی میکنم منطقی فکر کنم و خدا رو شکر کنم به خاطر سلامتی فعلیم و انرژی منفی ندم.
امروز داشتم این موضوع رو دوباره می خوندم تا به ارسال خودم رسیدم. جالب بود احساسم از اون زمان تا حالا کلی تغییر کرده. راستشو بخواید اون موقع خیلی بیشتر از اینی که اینجا نوشته بودم می ترسیدم و وقتی میدیدم بعضی از بچه ها می نویسن ام اس رو دوست دارن حرصم می گرفت فکر می کردم احساساتی شدن و دارن به خودشون روحیه میدن. حالا واقعا نظرم تغییر کرده. دیگه حتی از فلج شدن هم نمی ترسم.
نظر prime برای من خیلی جالب بود و خیلی به حال من نزدیک.
دیدم یه دوستی می گفت که از بی خبر اومدن ام اس می ترسه. ولی به نظر من ام اس خیلی هم بی خبر نمیاد. اتفاقا همیشه با دعوت میاد و حتی قبل از اینکه بیاد در می زنه. این ماییم که یادمون میره که دعوتش کردیم و این ماییم که صدای اومدنشو نمی شنویم.
وقتی که غرق کار میشیم و به خودمون بی توجهی می کنیم درست همون موقع است که داریم دعوتش می کنیم. وقتی مایوس می شیم داریم مهمونیشو طولانی تر میکنیم.اگه باهاش صلح کنیم خیلی راحت تر می تونیم کنترلش کنیم.
نمی دونم شاید باز هم در آینده نظرم تغییر کرد.
با درد بساز چون دواي تو منم، در كس منگر كه آشناي تو منم