2012/01/07, 11:08 AM
8. ضربالمثلها را باور کنید. سخنان حکمتآمیز را با خود تکرار کنید. این ضربالمثلهای غنی زبان فارسی چکیدهی تمام پژوهشها و تحقیقاتِ روانشناسی و جامعهشناسی هستند.
بار کج به منزل نمیرسد یا با هر دست بدهی با همان دست میگیری ...
تجربه: چند سال پیش که هنوز در اتاق عمل کار میکردم، یک اتفاق جالبی افتاد. من در اتاق 4 بودم و یکی از همکارانم در اتاق 2 که در یک سمتِ سالن اصلی قرار داشتند. اطلاع دادند که دو تا سزارین دارد میآید. این همکار من که به طبع به استیشن نزدیکتر بود خواست زرنگی کند و رفت دستِ بیمار لاغر را گرفت و بُرد به اتاقش که مثلاً عمل زود تمام بشود و اینها. خانم چاق به من رسید. من که داشتم کارهای همکارم را میدیدم فقط لبخند زدم و رفتم سر کارم. میدانید چی شد؟
تجربه چندین ساله به من آموخته بود که آدمهای لاغر عروق خونی سطحی بیشتری دارند و همین کنترل خونریزی را موقع برشهای جراحی سخت میکند و عمل طولانی میشود ولی بیماران چاق هر چند سنگین هستند و کنترل حجم چربیشان سخت است ولی میزان خونریزیشان خیلی کمتر است و این باعث سریع شدن کار میشود. عمل من تمام شده بود و تحویل ریکاوری داده بودیم ولی هنوز آن همکارم مشغول بود! و به شدت عصبانی چون تیرش به سنگ خورده بود!
9. موسیقی بدون کلام گوش دهید تا خستگیتات در برود!
گوشی من همیشه تعدادی موسیقی بدون کلام داشت تا موقع کار ذهن مرا آرام کند. خیلی از رزیدنتها سر اینکه من سر عملهاشان باشم اصرار داشتند چون من عادت به گوش دادن به موسیقی داشتم!
تجربه به من نشان داده بود که موسیقی از خستگی ذهنی جلوگیری میکند و همین باعث بهبود وضعیت جسمانی میشود. برای همین من معروف بودم به اینکه هر چه بیشتر کار میکنم و طبعاً خستهتر میشوم خوش اخلاقتر میشوم!
(موسیقی بدون کلام خیلی بهتر از موسیقی با کلام است چون معمولاً موسیقیهای با کلام با طیف وسیعی از خاطرات تلخو شیرین همراه هستند و بیشتر باعث پراکندگی تمرکز فکری میشوند
)
10. تا میتوانید لبخند بزنید و خوشبین باشید.
خیلی از بچهها میگویند دوست ندارند مردم تا فهمیدند ما ام.اس داریم شروع کنند به نسخه پیچیدن!
یادتان باشد این عادتِ همه ما است. از تب کردن ساده و جوش جوانی زدن بگیر تا سرطان و غیره، رفتار همه مردم همین است: دستورالعمل صادر کردن. وقتی قبول کردید که این یک عادت است، با آن کنار خواهید آمد. وقتی کسی شروع کرد به توصیههای مفید، شما با لبخند گوش بدهید و ابداً جبهه نگیرید! چون: جبهه گرفتن و اخم کردن انرژی منفی را به سمت شما جذب خواهد کرد. و مهمتر اینکه همین انرژی منفی آن میزان انرژی مثبتی را که در اثر توجه و تمرکز آن شخص به سمت شما در جریان است دفع خواهد کرد.
سعی کنید انرژیهای مثبت را هر چند کوچک جذب کنید!
11. سعی کنید مسافرت بروید. اگر شرایط خانوادگی اجازه سفرهای بین شهری نمیدهد، به سفر در همان شهر خودتان بروید. از دیدنیها و مناطق توریستی شهرتان دیدن کنید. با دوستانتان این کار را بکنید و از ذوق و سلیقهی گذشتگان لذت ببرید. اگر در شهرهای دیگر دوستی دارید یا فامیلی، در نزدیکترین فرصت ممکن ترتیب یک مسافرت کوتاه را بدهید. سعی کنید مدت مسافرت خستهکننده نباشد تا برایتان شیرین و انرژیزا باشد.
در حین مسافرت به قابلیتهاتان فکر کنید. به اینکه میتوانید راه بروید و اینکه چقدر وقتی در یک چنین محیطهایی هستید احساس خستگی دیرتر سراغ شما میآید فکر کنید. با مسافرت به خودتان ثابت میکنید که میتوانید!
من سال 89 که مجبور شدم از عصا استفاده کنم، تصمیم گرفتم برای نمایشگاه کتاب بیایم تهران. مادرم قبول نمیکرد ولی من اصرار کردم. بلیط گرفتم و با دوستانم هماهنگ کردم تا در فرودگاه منتظرم باشند. روز دوم هم رفتم قم زیارت حضرت معصومه (ع). دیدار دوستان و عوض شدن حال و هوا، به من و به مادرم ثابت کرد که من حتی با عصا هم میتوانم مانند گذشته بروم مسافرت و حتی بیشتر لذت ببرم!
...
بار کج به منزل نمیرسد یا با هر دست بدهی با همان دست میگیری ...
تجربه: چند سال پیش که هنوز در اتاق عمل کار میکردم، یک اتفاق جالبی افتاد. من در اتاق 4 بودم و یکی از همکارانم در اتاق 2 که در یک سمتِ سالن اصلی قرار داشتند. اطلاع دادند که دو تا سزارین دارد میآید. این همکار من که به طبع به استیشن نزدیکتر بود خواست زرنگی کند و رفت دستِ بیمار لاغر را گرفت و بُرد به اتاقش که مثلاً عمل زود تمام بشود و اینها. خانم چاق به من رسید. من که داشتم کارهای همکارم را میدیدم فقط لبخند زدم و رفتم سر کارم. میدانید چی شد؟
تجربه چندین ساله به من آموخته بود که آدمهای لاغر عروق خونی سطحی بیشتری دارند و همین کنترل خونریزی را موقع برشهای جراحی سخت میکند و عمل طولانی میشود ولی بیماران چاق هر چند سنگین هستند و کنترل حجم چربیشان سخت است ولی میزان خونریزیشان خیلی کمتر است و این باعث سریع شدن کار میشود. عمل من تمام شده بود و تحویل ریکاوری داده بودیم ولی هنوز آن همکارم مشغول بود! و به شدت عصبانی چون تیرش به سنگ خورده بود!
9. موسیقی بدون کلام گوش دهید تا خستگیتات در برود!
گوشی من همیشه تعدادی موسیقی بدون کلام داشت تا موقع کار ذهن مرا آرام کند. خیلی از رزیدنتها سر اینکه من سر عملهاشان باشم اصرار داشتند چون من عادت به گوش دادن به موسیقی داشتم!
تجربه به من نشان داده بود که موسیقی از خستگی ذهنی جلوگیری میکند و همین باعث بهبود وضعیت جسمانی میشود. برای همین من معروف بودم به اینکه هر چه بیشتر کار میکنم و طبعاً خستهتر میشوم خوش اخلاقتر میشوم!
(موسیقی بدون کلام خیلی بهتر از موسیقی با کلام است چون معمولاً موسیقیهای با کلام با طیف وسیعی از خاطرات تلخو شیرین همراه هستند و بیشتر باعث پراکندگی تمرکز فکری میشوند
![wink2 wink2](https://mscenter.ir/images/smilies/wink2.gif)
10. تا میتوانید لبخند بزنید و خوشبین باشید.
خیلی از بچهها میگویند دوست ندارند مردم تا فهمیدند ما ام.اس داریم شروع کنند به نسخه پیچیدن!
یادتان باشد این عادتِ همه ما است. از تب کردن ساده و جوش جوانی زدن بگیر تا سرطان و غیره، رفتار همه مردم همین است: دستورالعمل صادر کردن. وقتی قبول کردید که این یک عادت است، با آن کنار خواهید آمد. وقتی کسی شروع کرد به توصیههای مفید، شما با لبخند گوش بدهید و ابداً جبهه نگیرید! چون: جبهه گرفتن و اخم کردن انرژی منفی را به سمت شما جذب خواهد کرد. و مهمتر اینکه همین انرژی منفی آن میزان انرژی مثبتی را که در اثر توجه و تمرکز آن شخص به سمت شما در جریان است دفع خواهد کرد.
سعی کنید انرژیهای مثبت را هر چند کوچک جذب کنید!
11. سعی کنید مسافرت بروید. اگر شرایط خانوادگی اجازه سفرهای بین شهری نمیدهد، به سفر در همان شهر خودتان بروید. از دیدنیها و مناطق توریستی شهرتان دیدن کنید. با دوستانتان این کار را بکنید و از ذوق و سلیقهی گذشتگان لذت ببرید. اگر در شهرهای دیگر دوستی دارید یا فامیلی، در نزدیکترین فرصت ممکن ترتیب یک مسافرت کوتاه را بدهید. سعی کنید مدت مسافرت خستهکننده نباشد تا برایتان شیرین و انرژیزا باشد.
در حین مسافرت به قابلیتهاتان فکر کنید. به اینکه میتوانید راه بروید و اینکه چقدر وقتی در یک چنین محیطهایی هستید احساس خستگی دیرتر سراغ شما میآید فکر کنید. با مسافرت به خودتان ثابت میکنید که میتوانید!
من سال 89 که مجبور شدم از عصا استفاده کنم، تصمیم گرفتم برای نمایشگاه کتاب بیایم تهران. مادرم قبول نمیکرد ولی من اصرار کردم. بلیط گرفتم و با دوستانم هماهنگ کردم تا در فرودگاه منتظرم باشند. روز دوم هم رفتم قم زیارت حضرت معصومه (ع). دیدار دوستان و عوض شدن حال و هوا، به من و به مادرم ثابت کرد که من حتی با عصا هم میتوانم مانند گذشته بروم مسافرت و حتی بیشتر لذت ببرم!
...
مرا آفرید، آنکه دوستم داشت.