2012/01/03, 11:28 PM
من عقیده دارم که در حال زندگی کردن یکی از رموز شاد زندگی کردنه. متاسفانه من زیاد بلد نیستم در حال زندگی کنم. یا در آینده ام و یا در گذشته.
در آینده بودن به آدم استرس میده و باعث میشه اگه همچی همین جوری که تصور می کردی پیش نره عصبی و غمگین بشی و در گذشته بودن، کلا آدم رو غمگین میکنه چون حسرت لحظه ها رو می خوری یا یاد شکست هات میفتی.
اما یه تجربه خوب در مورد تمرینی در رابطه با زندگی در حال:
چند وقت پیش خواهرم رو بعد از چندین ماه اومده بود خونمون و همدیگه رو دیدیم و تصمیم گرفتیم بریم مهمونی ولی من طبق معمول یه عالمه کار داشتم و از همه مهم تر باید برای کلاس فردا کلی مطلب آماده می کردم. مونده بودم برم ویا بمونم کارام رو انجام بدم. چشام رو بستم و از خودم پرسیدم کدوم یکی لذت بخش تره و انتخاب کردم... رفتم مهمونی و کلی خوش گذشت وقتی برگشتم نتونستم کارم رو تموم کنم کمی خودم رو زدم به بیخیالی و با خودم گفتم فوقش کمی وراجی می کنم و اول کلاس هم مطالب جلسه گذشته رو مرور می کنم و بعد 4 تا سوال سخت میدم و کوئیز می گیرم خلاصه بعد از کلی فکر خبیثانه رفتم دانشگاه. چی فکر میکنید دانشگاه تعطیل بود(بارون اومده بود دانشگاه غرق شده بود)
و تمام مدت تو راه برگشت داشتم به این موضوع فکر می کردم که اگه دیشب نرفته بودم الان چه حسرتی می خوردم و چه شب قشنگ و خاطره انگیزی رو از دست میدادم.
در آینده بودن به آدم استرس میده و باعث میشه اگه همچی همین جوری که تصور می کردی پیش نره عصبی و غمگین بشی و در گذشته بودن، کلا آدم رو غمگین میکنه چون حسرت لحظه ها رو می خوری یا یاد شکست هات میفتی.
اما یه تجربه خوب در مورد تمرینی در رابطه با زندگی در حال:
چند وقت پیش خواهرم رو بعد از چندین ماه اومده بود خونمون و همدیگه رو دیدیم و تصمیم گرفتیم بریم مهمونی ولی من طبق معمول یه عالمه کار داشتم و از همه مهم تر باید برای کلاس فردا کلی مطلب آماده می کردم. مونده بودم برم ویا بمونم کارام رو انجام بدم. چشام رو بستم و از خودم پرسیدم کدوم یکی لذت بخش تره و انتخاب کردم... رفتم مهمونی و کلی خوش گذشت وقتی برگشتم نتونستم کارم رو تموم کنم کمی خودم رو زدم به بیخیالی و با خودم گفتم فوقش کمی وراجی می کنم و اول کلاس هم مطالب جلسه گذشته رو مرور می کنم و بعد 4 تا سوال سخت میدم و کوئیز می گیرم خلاصه بعد از کلی فکر خبیثانه رفتم دانشگاه. چی فکر میکنید دانشگاه تعطیل بود(بارون اومده بود دانشگاه غرق شده بود)
و تمام مدت تو راه برگشت داشتم به این موضوع فکر می کردم که اگه دیشب نرفته بودم الان چه حسرتی می خوردم و چه شب قشنگ و خاطره انگیزی رو از دست میدادم.
با درد بساز چون دواي تو منم، در كس منگر كه آشناي تو منم