2010/04/18, 08:42 AM
(2010/04/17, 10:05 PM)Atefeh نوشته است: سلام.من اصلا نمی دونم با خودم دارم چه کار می کنم؟غیر از خواهرم و استادام هیچ کس این قضیه رو نمی دونه.حتی پدر مادرم!!!
نمی دو نم کار درستی می کنم یا نه؟همش از نگاه ترحم آمیز دیگران می ترسم.
به همه گفتم دکترم گفته از درس خوندن زیاد چشمات نمی بینه!!!
الانم تو خوابگاهم.تنها روزامو می گذرونم.دانشچوی ترم آخرم.
اول نفر کلاسمون بودم.داشتم واسه ارشد می خوندم که چشمم درگیر شد.
الان هیچ انگیزه ای واسه ادامه زندگیم ندارم.
همش می خوام به خودم تلقین کنم که هیچی نیست؟ولی تو دلم اصلا این احساسو ندارم.
نمیدونم.همش احساس میکنم آدمایی که حرفای امیدوارکننده میزنن شعار میدن...
نمیدونم...
عاطفه جان، فکر کنم اگه پدر و مادرتو هم در جریان بیماریت قرار بدی خیلی بهتره و مطمئن باش که اول خودت آرومتر میشی و میتونی رو کمک عزیزات هم حساب کنی.
هیچ کس از نگاه ترحم انگیز دیگران خوشش نمیاد، ولی موضوع مهمی که فراموشش کردی اینه که پدر و مادر آدم با دیگران فرق میکنند.
توی زندگی، هیچ کسی نمیتونه هیچ وقت جای دلسوزی پدر و مادرتو بگیره.
و نباید این دلسوزیو با ترحم اشتباه بگیری، اگه دلسوزی یعنی ترحم، پس همه بچه ها از زمان تولد مورد ترحم پدر و مادرشون بودند و هستند و خواهند بود.
خیلی ها همین شعار ها رو بهش عمل کردن و دارن باهاش زندگی میکنند، این دیگه بستگی به خودت داره که اونو شعار بدی و عمل هم بکنی یا شعار بدی و عمل نکنی.
شخصيت منو با برخوردم اشتباه نگير!
شخصيت من چيزيه كه "من" هستم اما برخوردِ من بستگي به اين داره كه "تو" كي هستي...!
شخصيت من چيزيه كه "من" هستم اما برخوردِ من بستگي به اين داره كه "تو" كي هستي...!