2010/04/17, 10:05 PM
سلام.من اصلا نمی دونم با خودم دارم چه کار می کنم؟غیر از خواهرم و استادام هیچ کس این قضیه رو نمی دونه.حتی پدر مادرم!!!
نمی دو نم کار درستی می کنم یا نه؟همش از نگاه ترحم آمیز دیگران می ترسم.
به همه گفتم دکترم گفته از درس خوندن زیاد چشمات نمی بینه!!!
الانم تو خوابگاهم.تنها روزامو می گذرونم.دانشچوی ترم آخرم.
اول نفر کلاسمون بودم.داشتم واسه ارشد می خوندم که چشمم درگیر شد.
الان هیچ انگیزه ای واسه ادامه زندگیم ندارم.
همش می خوام به خودم تلقین کنم که هیچی نیست؟ولی تو دلم اصلا این احساسو ندارم.
نمیدونم.همش احساس میکنم آدمایی که حرفای امیدوارکننده میزنن شعار میدن...
نمیدونم...
نمی دو نم کار درستی می کنم یا نه؟همش از نگاه ترحم آمیز دیگران می ترسم.
به همه گفتم دکترم گفته از درس خوندن زیاد چشمات نمی بینه!!!
الانم تو خوابگاهم.تنها روزامو می گذرونم.دانشچوی ترم آخرم.
اول نفر کلاسمون بودم.داشتم واسه ارشد می خوندم که چشمم درگیر شد.
الان هیچ انگیزه ای واسه ادامه زندگیم ندارم.
همش می خوام به خودم تلقین کنم که هیچی نیست؟ولی تو دلم اصلا این احساسو ندارم.
نمیدونم.همش احساس میکنم آدمایی که حرفای امیدوارکننده میزنن شعار میدن...
نمیدونم...
پرواز را خواهم آموخت.همچون تو،همچون دیروز...