(2011/11/30, 07:05 PM)فرناز نوشته است: من وبرا دیدن طلا مس نبردن1روز خونه تنها دیدم.وای چقدر گریه کردم
تواشپزخونه لیوان شکوندم.چون اون موقع تو اوج حملم بودم.
رناز جونم خوبه باز تنها بودی
من بین یه عالمه آدم بودم هرجای فیلم یکم غمگین بود همه برمیگشتن نگام میکردن

گریه هم نتونستم بکنم
همش بغض شد تا اخر شبم گلوم درد میکرد

پخش نکن بهتره هااااا
کمتر حرص میخوریم

"یک راند دیگر مبارزه کن"
وقتی پاهایت چنان خسته اند که بزور راه میروی...
وقتی پاهایت چنان خسته اند که بزور راه میروی...