2011/11/16, 01:41 PM
من باز هم مشهد میخوام
راستی مامانم هم گفته بود که از طرفش اعلام کنم خیلی بهش خوش گذشته بود و اینکه چقدر همه بچه ها دوست داشتنی، صمیمی و مهربون بودند. در ضمن گفته که ازتون بخوام حتما به تغذیه اهمیت بدید چون در شرایط شماها فقط با انجام این کار ساده (فقط اولش کمی سخته) هیچ جای نگرانی نیست.
منهم سفرنامه ننوشته بودم:
من بلیط سهمیه ای دارم. سهمیه ام همون قطار کویر بود اما قطار مورد نظر جای خالی نداشت، بنابراین با پرداخت هزینه اضافی رفت و برگشت بلیط قطارسبز گرفته بودم. اما بعدش پشیمون شدم که حتی اگر قطار راحت نباشه اما در کنار دوستان بودن ارزش زیادی داره و بهمون بیشتر خوش میگذره. بنابراین با حسین هماهنگ کردم و بلیط برگشتم را پس دادم چون چندساعت زودتر باید با بقیه خداحافظی میکردم که برام خوشایند نبود.
ما ساعت 17:20 حرکت کردیم. قطار خیلی راحت بود و دوتا هم فیلم سینمایی تماشا کردیم. خوب هم خوابیدیم تا 4صبح که رسیدیم.
به تاکسی راه آهن گفتم: هتل شمس العماره
فکر میکردم راننده سریع گازشو میگیره و میره، که با تعجب گفت: کجا هست؟!
اون وقت صبح فکرمیکردم باید همه خواب باشند یا گوشیها خاموش و من از کجا بدونم شمس العماره کجاست
زنگ زدم به حسین که جواب داد و آدرس را گفت. رفتیم در خیابان مورد نظر و تنها موجود زنده در اونوقت (شب یا صبح) آقایی رفتگر مشغول رفت و روب برگهای پاییزی بود که راننده سکوت شب را برهم زد و در مورد شمس العماره پرسید.
ایشون هم راهنمایی کرد که همینطوری مستقیم میرید تا به یک چراغ قرمز میرسید و میپیچید سمت راست..
رفتیم و رفتیم اما اثری از چراغ در هیچ رنگی نبود تا رسیدیم به خیابان اصلی و مجدد دور خودمون چرخیدیم تا رسیدیم جای اولمون و همون آقای لباس نارنجی..
ایشون قبول زحمت کردند و گفتند من جلوتر میرم شما هم بیایید دنبالم. چند قدم که رفت جلوتر به چراغی اشاره کرد که جلوی یک ساختمان نیمه کاره در حال ساخت برای احتیاط قرار داده بودند و گفت این همون چراغ قرمزه
ما رسیدیم به شمس العماره
بقیه داستان را در فرصتی دیگه تعریف میکنم. الان وقتم کمه
راستی مامانم هم گفته بود که از طرفش اعلام کنم خیلی بهش خوش گذشته بود و اینکه چقدر همه بچه ها دوست داشتنی، صمیمی و مهربون بودند. در ضمن گفته که ازتون بخوام حتما به تغذیه اهمیت بدید چون در شرایط شماها فقط با انجام این کار ساده (فقط اولش کمی سخته) هیچ جای نگرانی نیست.
منهم سفرنامه ننوشته بودم:
من بلیط سهمیه ای دارم. سهمیه ام همون قطار کویر بود اما قطار مورد نظر جای خالی نداشت، بنابراین با پرداخت هزینه اضافی رفت و برگشت بلیط قطارسبز گرفته بودم. اما بعدش پشیمون شدم که حتی اگر قطار راحت نباشه اما در کنار دوستان بودن ارزش زیادی داره و بهمون بیشتر خوش میگذره. بنابراین با حسین هماهنگ کردم و بلیط برگشتم را پس دادم چون چندساعت زودتر باید با بقیه خداحافظی میکردم که برام خوشایند نبود.
ما ساعت 17:20 حرکت کردیم. قطار خیلی راحت بود و دوتا هم فیلم سینمایی تماشا کردیم. خوب هم خوابیدیم تا 4صبح که رسیدیم.
به تاکسی راه آهن گفتم: هتل شمس العماره
فکر میکردم راننده سریع گازشو میگیره و میره، که با تعجب گفت: کجا هست؟!
اون وقت صبح فکرمیکردم باید همه خواب باشند یا گوشیها خاموش و من از کجا بدونم شمس العماره کجاست
زنگ زدم به حسین که جواب داد و آدرس را گفت. رفتیم در خیابان مورد نظر و تنها موجود زنده در اونوقت (شب یا صبح) آقایی رفتگر مشغول رفت و روب برگهای پاییزی بود که راننده سکوت شب را برهم زد و در مورد شمس العماره پرسید.
ایشون هم راهنمایی کرد که همینطوری مستقیم میرید تا به یک چراغ قرمز میرسید و میپیچید سمت راست..
رفتیم و رفتیم اما اثری از چراغ در هیچ رنگی نبود تا رسیدیم به خیابان اصلی و مجدد دور خودمون چرخیدیم تا رسیدیم جای اولمون و همون آقای لباس نارنجی..
ایشون قبول زحمت کردند و گفتند من جلوتر میرم شما هم بیایید دنبالم. چند قدم که رفت جلوتر به چراغی اشاره کرد که جلوی یک ساختمان نیمه کاره در حال ساخت برای احتیاط قرار داده بودند و گفت این همون چراغ قرمزه
ما رسیدیم به شمس العماره
بقیه داستان را در فرصتی دیگه تعریف میکنم. الان وقتم کمه
من هم ام اس داشتم.