سلام
من نامزدم این مهمونه ناخوندرو داره (ام اسو می گم)
حدود چهار ساله پیش تو دومین یا سومین دیدارمون بود. یه دیدار معمولی تو دانشگاه بینه دو تا هم دانشگاهی، بهم گفت ام اس دارم می دونی چیه؟
گفتم فقط میدونم جزو بیماری های خاصه و چیزی درباره علتشو جزییتاش نمیدونم اونم خیلی آروم و با حوصله برام توضیح داد. آخرش خیلی حالم گرفته شد. گفتم شوخی می کنی! گفت نه دارم بعدم کارتشو نشونم داد
بعدش اومدم خونه تو نت هم سرچ کردم دیدم درسته همونیه که می گفت و تا حدودی هم فهمیدم چیه
دیدار بعدی بازم رفتم پیشش انگار نه انگار که ام اس داره و برخوردمم باهاش مثل قبل از دونستن این موضوع بود
ولی تو دلم غوغایی بود تا مدت ها. همیشه همه جا فکرم مشغول بود چند ماهی از خدا می پرسیدم چرا اون، چرا اون باید ام اس داشته باشه چرا باید انقدر سختی بکشه و تو فکر حکمتش بودم و همیشه براش دعا می کردم و میکنم
الان اون فرشته نامزدمه. یعنی همه زندگیمه . . .
من نامزدم این مهمونه ناخوندرو داره (ام اسو می گم)
حدود چهار ساله پیش تو دومین یا سومین دیدارمون بود. یه دیدار معمولی تو دانشگاه بینه دو تا هم دانشگاهی، بهم گفت ام اس دارم می دونی چیه؟
گفتم فقط میدونم جزو بیماری های خاصه و چیزی درباره علتشو جزییتاش نمیدونم اونم خیلی آروم و با حوصله برام توضیح داد. آخرش خیلی حالم گرفته شد. گفتم شوخی می کنی! گفت نه دارم بعدم کارتشو نشونم داد
بعدش اومدم خونه تو نت هم سرچ کردم دیدم درسته همونیه که می گفت و تا حدودی هم فهمیدم چیه
دیدار بعدی بازم رفتم پیشش انگار نه انگار که ام اس داره و برخوردمم باهاش مثل قبل از دونستن این موضوع بود
ولی تو دلم غوغایی بود تا مدت ها. همیشه همه جا فکرم مشغول بود چند ماهی از خدا می پرسیدم چرا اون، چرا اون باید ام اس داشته باشه چرا باید انقدر سختی بکشه و تو فکر حکمتش بودم و همیشه براش دعا می کردم و میکنم
الان اون فرشته نامزدمه. یعنی همه زندگیمه . . .
ذهنهای بزرگ دربارهی ایدهها صحبت میکنند.
ذهنهای متوسط دربارهی رویدادها ،
و ذهنهای کوچک دربارهی دیگران . . .
ذهنهای متوسط دربارهی رویدادها ،
و ذهنهای کوچک دربارهی دیگران . . .