2011/11/11, 12:42 AM
اون هفته سه روز کاملا پاهام لس شده بود اصلا نمیتونستم راه برم یکروز دم اذان صبح بود شبش آمپول زده بودم به شدت تشنم شده بود اومدم برم آب بخورم تا اومدم از تخت بیام پایین خوردم زمین اصلا نمیتونستم راه برم یه شدت تب داشتم برای یه چکه آب زار میزدم هیچکس نبود به من آب بده به هربدبختی بود خودمو رسوند آشپزخونه اینقدر گریه کردم صدای اذان از مسجد میامد تو همون حال از خدا خواستم که هیچکدوممونو زمینگیر و محتاجه کسی نکنه و به هممون سلامتی بده
بزرگترین مصیبت انسان آن است که نه سواد کافی برای حرف زدن داشته باشد نه شعور کافی برای خاموش ماندن...