2011/11/09, 10:33 PM
خوب من از اولین لحظات براتون میگم...لحظه ای که از ماشین پیاده شدم ناظر محجوب ومهربون سایتمون آقا فربود رو دیدیم.که نوشته ای در دست داشت واسم سایت روی او نوشته بود من ومهرانه (دخترم ) مثل گیجها رفتیم تو سالن اولین کسی که با روی باز وخندون خودشو معرفی کرد انیس (saina )بود خیلی مهربون وزیبا که کم کم با بچه هایی که با id می شناختم مواجه شدم نفر بدی پروانه مهربون وساغر عزیزم بودن البته آقا سینا وآقا حامد با پریا جان وژونای عزیزم بودند...کم کم سارا یا همون شکلات عزیز بعد نرگس ونفس وهدیه عزیز رو دیدم..مهسا هم بود ..الهام (eli) و الهه خوهر زاده زیبا ومهربونشو دیدیم.......تا وقتی که توی قطار مستقر شدیم...تو کوپه ما 6 نفر بودیم..من مهرانه الهام الهه و ساغر ودوست خوبش هیوا با هم بودیم ..قطار راره افتاد این وسط آقا خامد وعلیرضای مهربون مدام در رفت و آمد وتنظیم جاها بودند کم کم قطار راه افتاد بیشتر بچه ها تو کوپه ما نشسته بودند تقریبا 15 نفر توی یک کوپه 6 نفری کنار هم بودیم جو خیلی شاد بود خیلییییییی شاد بودیم تا جایی که یادم میاد تا ساعت 10.30 بیدار بودیم دراین بین کم کم همه میومدند ومی رفتن ساغر تند تند تو سایت قسمت گفت گو اعضا گزارش مینوشت.منم یک دفتر آورده بودم که مهشید..ساغر..مهرانه..الهام..آقا ناصر خاطره برام نوشتن....من از نوشته هاو عکسهاشون با هم عکس گرفتم که براشون می فرستم..
ساعت 3 رسیدیم مشهد از نظر من خیلی هوا خیلی عالی بود اما اکثرا می گفتند سرده من با 9 نفر از بچه ها تو یک اتاق خوابیدیم....من ونرگس ونفس روی یک تخت 2 نفره خوابیدیم.....صبح بچه ها میگفتند که می خواستند از مدل خوابیدن ما عکس بگیرند
خلاصه اونهایی که رفته بودند حرم تا صبح تو لابی نشستند تا ما بریم بیرون اونا بیان بخوابند.ما رفتیم حرم که خیلیییییییییییی با ابهت وعالی بود اولین عضو انجمن مشهد یعنی میلوی عزیز را دیدم به خودش هم گفتم همیشه تصوره دیگه ای داشتم اما مهم نبود مهم این بود که دیدمش.......خیلی خستم بقیه داستانو بعد کمی استراحت می نویسم.......
ساعت 3 رسیدیم مشهد از نظر من خیلی هوا خیلی عالی بود اما اکثرا می گفتند سرده من با 9 نفر از بچه ها تو یک اتاق خوابیدیم....من ونرگس ونفس روی یک تخت 2 نفره خوابیدیم.....صبح بچه ها میگفتند که می خواستند از مدل خوابیدن ما عکس بگیرند
خلاصه اونهایی که رفته بودند حرم تا صبح تو لابی نشستند تا ما بریم بیرون اونا بیان بخوابند.ما رفتیم حرم که خیلیییییییییییی با ابهت وعالی بود اولین عضو انجمن مشهد یعنی میلوی عزیز را دیدم به خودش هم گفتم همیشه تصوره دیگه ای داشتم اما مهم نبود مهم این بود که دیدمش.......خیلی خستم بقیه داستانو بعد کمی استراحت می نویسم.......
امارضا ممنونم که من رو طلبیدی به زیارتت اومدم وکلی با شما حرف زدم