2011/11/04, 09:32 AM
اول که فهمیدم ام اس دارم خیلی داغون شدم کاملا تعطیل شدم از نظر روحیه هرکی منو میدید میفهمید از افسردگی دارم میمیرم. داشتم بهتر میشدم که دکتر گفت تزریق یکروز درمیون و ... اینم خیلی روم تاثیر گذاشت ولی بالاخره به اینم عادت کردم حتی به درد و تبش.به روی خودم نمی آوردم یعنی که مامان اینا کمتر نگران باشن. تا دیشب...
دیروز خیلی دلم گرفته بود یاد تموم نداشته هام افتاده بودم مخصوصا اونایی که داشتم ولی الان از دست دادمشون. خیلی سعی کردم تقصیر ام اس نندازمشون. (ولی هست) فقط گریه میکردم البته یواشکی تا وقت تزریق. وقتی تموم شد دیدم همه دارو زیر پوستم جمع شده اومده بالا خیلیم درد و سوزش داشت خیلی ترسیدم تا حالا اینطوری نشده بود! خلاصه سکته کردما.نیم ساعتی تو گریه صبرکردم ولی بهتر نشد و کبودم شد.نمیدونستم که بایدچیکار کنم !دیگه تا همین امروز صبح اذیتم کرده. بدیشم اینه که به هیچکی نمیتونم بگم و اینکه نمیدونم دلیلش چیه یا ....
خلاصه به غیراز درد و تزریق و ضعف ام اس تنهاییه بیشتر اذیت میکنه
دیروز خیلی دلم گرفته بود یاد تموم نداشته هام افتاده بودم مخصوصا اونایی که داشتم ولی الان از دست دادمشون. خیلی سعی کردم تقصیر ام اس نندازمشون. (ولی هست) فقط گریه میکردم البته یواشکی تا وقت تزریق. وقتی تموم شد دیدم همه دارو زیر پوستم جمع شده اومده بالا خیلیم درد و سوزش داشت خیلی ترسیدم تا حالا اینطوری نشده بود! خلاصه سکته کردما.نیم ساعتی تو گریه صبرکردم ولی بهتر نشد و کبودم شد.نمیدونستم که بایدچیکار کنم !دیگه تا همین امروز صبح اذیتم کرده. بدیشم اینه که به هیچکی نمیتونم بگم و اینکه نمیدونم دلیلش چیه یا ....
خلاصه به غیراز درد و تزریق و ضعف ام اس تنهاییه بیشتر اذیت میکنه