2011/11/03, 09:23 PM
من فکر هرچیزی رو میکردم جز ام اس (حتی سرطان)راستش رو هم بگم از ام اس هیچی جز اسمش و اینکه باعث کوری و فلجی می شه نمیدونستم. تا خودمم مبتلا شدم و کم کم درموردش اطلاعاتم بیشتر شد
وقتی دکتر بهم گفت فقط زور میزدم که جلو دکتر و مامان بابام اشکم نریزه نه هیچی میشنیدم نه میتونستم جواب سوالایی که دکتر ازم میپرسید رو بگم. اولین چیزی ام که به خدا گفتم این بود که چرا نخواستی به بزرگترین آرزوی همه زندگیم برسم؟؟؟؟
البته بعدش ازش عذرخواهی کردم چون هنوزم اگه بخواد به هرچیزی میتونم برسم.
وقتی دکتر بهم گفت فقط زور میزدم که جلو دکتر و مامان بابام اشکم نریزه نه هیچی میشنیدم نه میتونستم جواب سوالایی که دکتر ازم میپرسید رو بگم. اولین چیزی ام که به خدا گفتم این بود که چرا نخواستی به بزرگترین آرزوی همه زندگیم برسم؟؟؟؟
البته بعدش ازش عذرخواهی کردم چون هنوزم اگه بخواد به هرچیزی میتونم برسم.