2011/09/29, 12:04 AM
بیماری من از زمستون 62 به مرحله حاد رسید یعنی چشم راستم یکدفعه سفید میدید به چشم پزشکان
زیادی مراجعه کردیم ودر آخر با تزریق آمپولی در تخم چشم راستم بعد از مدتی بینائی ام برگشت .
یادم نیست بعد ار چه مدتی دوباره دوبینی گرفتم که چشم پزشکم منوبه دکتر مغزو اعصاب معرفی کردو
اونجا با یک معاینه سطحی به من گفته شد که بیماری ام اس داری و من هم که این بیماری را نمیشناختم
اهمیتی ندادم و فراموش شد ( ناراحتی نداشتم )
سالها گذشت ومن ازدواج کردم و باز خوب بودم و فرزند اولم به دنیا آمد . اصلا بیماری کاملا فراموشم شده
بود نا اینکه چشمم دچار نیستاکموس شد چون بکی از افوام ام اس گرفته بود و ناتوان شده بود من از ام اس
اطلاعاتی کسب کرده بودم برای همین چشمم که نیستاگموس شد فورا دکتر رفتم و با کورتون خوب شدم
خلاصه ناراحتی های من اوایل فقط چشمی بود تا کم کم پای راستم ستکین شد دخترم اول ابتدائی بود
ومن باید هر روز او را به مدرسه میبردم و می آوردم با کورتورن خوب میشدم ولی باز یعد از مدتی حالم بد
میشد اینراهم بگم که اینترفرونها هنوز کشف نشده بودندو فقط درمان درد کورتون بود.
الان که در خدمتتان هستم بدون کمک چند فدم ناقابل بیشتر نمیتوانم بردارم وبقیه راه را باید با کمک دحترم
بروم ولی خدا رو شکر در خانه همه کارهایم را انجام میدهم ومشکلی ندارم فقط بخاطر خستگی کارها را
کمی آهسته انجام میدهم . من آدم عجول و زود رنجی بودم همه کارهام سر وقت بود وهیچ کاری را پشت
گوش نمی انداختم وقتی شاغل بودم علاوه بر کار خودم کارهای دوستم هم انجام میدادم و در اداره به
مسئولیت پذیر بودن معروف بودم . امیدوارم خسته تان نکرده باشم به امید سلامتی همه دوستان
مهم این نیست که در کجای این دنیا ایستاده ایم
مهم اینست که در چه راستائی گام برمیداریم.
مهم اینست که در چه راستائی گام برمیداریم.