2011/09/19, 09:25 AM
من قبل از این که ام اس بگیرم هیچی از نوجوونی و جوونیم نفهمیدم خواهر بزرگترم منو میبرد خونش بچه هاشو نگه دارم مسافرتم میرفتن منو میبردن برای نگه داری بچه ها اونم چه بچه هایی دست شیطونو از پشت بستن تازه پخت و پز و بشور بصابم با من بود انقدرم خواهرم ایرادهای الکی می گرفت و قر میزد چون 11 سالم ازم بزرگتر بود هیچی نمی تونستم بگم اما الان سه چهار سالی از دستش نجات پیدا کردم خدا رو صد هزار مرتبه شکر

تمام چراغ های خانه روشن است
و من صدای خنده ات را
بلندتر از همیشه نقاشی می کنم
لطفی کن، به کسی چیزی نگو
بگذار همسایه ها خیال کنند تو آمده ای....
و من صدای خنده ات را
بلندتر از همیشه نقاشی می کنم
لطفی کن، به کسی چیزی نگو
بگذار همسایه ها خیال کنند تو آمده ای....