2011/09/17, 12:51 PM
قبلا گفتم که من 20 ساله که ms دارم در طی این سالها فراز ونشیبهای زیادی رو تحمل کردم....اون سالهای اول دکترم دکتر ایلخانی بود که من خیلی ممنون ایشون هستم..مدتها فقط داروی خوراکی بود تا تازه آمپول آوانکس اومده بود من مدت 2 سال کامل میزدم وخودتون می دونید که جای آمپول در دراز مدت چقدر دردناک میشه..بعد 2 سال به بهبودی 100% رسیدم تا جادیکه دکتر گفت دیگه نیاز به هیچ دارویی نداری اینقدر خوشحال بودم که نگو گفت طبق آماری که من دارم تا این لحظه تو دومین نفری هستی که بهبودی کامل داشته.....پرسیدم دوباره کی بیام گفت هیچ وقت چون نیازی به من نداری نمی دونید چه حالی داشتم انگار دوباره به دنیا اومدم........تا مدتها خیلی مراقب خودم بودم بودم که حالم بد نشه حدود یکسالونیم گذشت..خیلی حالم خوب بود...تا اینکه یک روزکه تنها تو خونه بودم پدرم زنگ زد ودر موردی که اصلا من مقصر نبودم سرم داد کشیدبا ورتون نمی شه گوشی تلفن تو دستم خشک شد...اون دادشو زد وقطع کرد تا عصر که همسرم بیاد خونه تمام بدنم بیحس بود چشمام بسختی میدید راه نمی تونستم برم حتی بیشتر صورتم بیحس بود زبونم گلوم........خلاصه با یک داد کشیدن ساده 10 سال زحمت دود شد رفت هوا......دکترم خیلی عصبانی بود که چرا رعایت نکردی با اینهمه عذاب خوب شدی...بسترشدن بیمارستان همان ودر طی سالها چندین بار عود وفروکش کردن همان البته دکترم واقعا خوب بود اینکه من الان تحت نظر دکتر صحرائیان هستم بخاط بیمارستانه
امارضا ممنونم که من رو طلبیدی به زیارتت اومدم وکلی با شما حرف زدم