2011/08/31, 04:55 PM
من اوایل که دچار این بیماری شده بودم خیلی گریه میکردم وکلا خودمو باخته بودم تعداد حملاتم خیلی نزدیک شده بود و ترس ازآینده بیماری داشت منو دیوانه میکرد مدت 2 ماهه که دچار سرطان سینه شدم طبیعتا بایدباتوجه به روحیه داغونم از بین میرفتم ولی به خودم گفتم دیگه بسه باید محکم باشی و هردوشونو از بین ببری فقط خودم میتونم به خودم کمک کنم اول باید ذهنم و درست کنم هزار تا چیز مهمتر توی زندگیم هست که به خاطر اونها هم که شده باید محکم باشم الان عمل کردم وتوی این مدت اصلا حمله نداشتم تادوهفته آینده باید شیمی درمانی روشروع کنم واصلا ازاین مساله ناراحت نیستم درصورتیکه با مدرسه رفتن پسرم هم همزمان میشه ولی میدونم که من میتونم واز پسش برمیام