2011/08/18, 11:01 AM
اولین علائم من سال 86 از چشمم شروع شد اما اون موقع توی ام آر ای پلاک نبود
اون سال سال اولی بود پشت کنکور بودم...
نزدیک عید بود که چشمم تار شد ودکترم گفت باید بستری شم
منم با نهایت اعتماد به نفس کتابامو بردم بیمارستان اما دریغ از یه جمله که اونجا بخونم
دکترم نسبت به کتابهای من آلرژی گرفته بود تا کتاب دستم میدید مثل دزدگیر آژیر میکشید!!!
بعدشم مگه چشمم گذاشت من درس بخونم باوجود درد چشمم مثل سیریش چسبیدم به کنکور تا به چیزی که میخوام برسم
تا کنکور 89 که بالاخره پزشکی که دوست داشتم قبول شدم
اولین ترم پزشکی توی امتحانهای فاینال بلههههههههههههههه
دست و پای راستم بی حس شد!منم میرفتم از استادام میپرسیدم که من یکی رو میشناسم با این علائم به نظرتون چه مریضییه؟
صدبار ازشون شنیدم ام اس بازم گفتم ولشون کن اینا بیخود میگن!!!
بیخیالش شدم تا عیدامسال...یه ام آر ای دیگه و...
دکترم ام آر ای رو که دید چند بار هی سرشو به نشانه کلافگی تکون داد بعد رو به منو مامان بابام کرد دید همه منتظریم فکر کنم بیچاره داشت سکته میکرد دوباره برگشت نتیجه رو یه بار دیگه خوند
برگشت رو به من گفت:تو خودت دکتری میدونی که هرکس باید...
پریدم تو حرفش که دکتر مریضیم؟
چند بار همینجوری اون با دلداری حرف زد منم هی پریدم تو حرفش
بعد یهو رو به من گفت مالتیپل اسکلوروزیس...
تا وقتی نگفت ام اس مامان بابام نفهمیدن چرا یهو من افتادم رو ویبره
خدارو شکر زود خودمو جمع کردم یه قطره اشکم اون روز نریختم؛از فرداشم بیمارستانو...
الهی واسه مامانم بمیرم از مطب که زدیم بیرون یهو زد زیر گریه ؛برگشتم بهش گفتم مگه چی شده اتفاقی نیافتاده که! من که خوبم،خوب هم میمونم چیزیم نیست که!!!! بهم گفت مامان دیگه میخواستی چی بشه که تو بهش بگی اتفاق...?!!!
بازتاب بعدش که گفتن خدا دوست نداشته به پزشکی برسی و الان که رسیدی اینطوری شدی همین الانم واسم عذابه...
انقدری که این حرف واسم سخت بود شنیدن خبر ام اس داشتن واسم سخت نبود
اون سال سال اولی بود پشت کنکور بودم...
نزدیک عید بود که چشمم تار شد ودکترم گفت باید بستری شم
منم با نهایت اعتماد به نفس کتابامو بردم بیمارستان اما دریغ از یه جمله که اونجا بخونم
دکترم نسبت به کتابهای من آلرژی گرفته بود تا کتاب دستم میدید مثل دزدگیر آژیر میکشید!!!
بعدشم مگه چشمم گذاشت من درس بخونم باوجود درد چشمم مثل سیریش چسبیدم به کنکور تا به چیزی که میخوام برسم
تا کنکور 89 که بالاخره پزشکی که دوست داشتم قبول شدم
اولین ترم پزشکی توی امتحانهای فاینال بلههههههههههههههه
دست و پای راستم بی حس شد!منم میرفتم از استادام میپرسیدم که من یکی رو میشناسم با این علائم به نظرتون چه مریضییه؟
صدبار ازشون شنیدم ام اس بازم گفتم ولشون کن اینا بیخود میگن!!!
بیخیالش شدم تا عیدامسال...یه ام آر ای دیگه و...
دکترم ام آر ای رو که دید چند بار هی سرشو به نشانه کلافگی تکون داد بعد رو به منو مامان بابام کرد دید همه منتظریم فکر کنم بیچاره داشت سکته میکرد دوباره برگشت نتیجه رو یه بار دیگه خوند
برگشت رو به من گفت:تو خودت دکتری میدونی که هرکس باید...
پریدم تو حرفش که دکتر مریضیم؟
چند بار همینجوری اون با دلداری حرف زد منم هی پریدم تو حرفش
بعد یهو رو به من گفت مالتیپل اسکلوروزیس...
تا وقتی نگفت ام اس مامان بابام نفهمیدن چرا یهو من افتادم رو ویبره
خدارو شکر زود خودمو جمع کردم یه قطره اشکم اون روز نریختم؛از فرداشم بیمارستانو...
الهی واسه مامانم بمیرم از مطب که زدیم بیرون یهو زد زیر گریه ؛برگشتم بهش گفتم مگه چی شده اتفاقی نیافتاده که! من که خوبم،خوب هم میمونم چیزیم نیست که!!!! بهم گفت مامان دیگه میخواستی چی بشه که تو بهش بگی اتفاق...?!!!
بازتاب بعدش که گفتن خدا دوست نداشته به پزشکی برسی و الان که رسیدی اینطوری شدی همین الانم واسم عذابه...
انقدری که این حرف واسم سخت بود شنیدن خبر ام اس داشتن واسم سخت نبود
If you live to be a hundred
I want to live to be
,a hundred minus one day
so I never have to live
.without you
I want to live to be
,a hundred minus one day
so I never have to live
.without you