2011/08/18, 09:22 AM
دکترم منو فرستاد پیش استادش تا اون نظرشو بده،وقتی رفتم پیش استاد دکترم چیز خاصی بهم نگفت فقط گفت با دکترت صحبت می کنم برو پیشش.منم به هوای اینکه چیزی نیست خودم تنهایی رفتم پیش دکترم.لحظه ای که گفت مات و مبهوت مونده بودم و فقط دکتر رو نگاه می کردم.سعی کردم خودمو ناراحت نشون ندم ولی فهمید و هی امید بهم میداد.خودمم رفتم خونه به مامان و بابام گفتم.مامانم کارش تا یه هفته فقط گریه بود.بابام هم تا 2 روز قلبش درد میکرد ولی خدا رو شکر بهتر شد.حالا هم زیاد بهش فکر نمی کنم بعضی وقتا یادم میره که ام اس دارم.
خداوندا ، قرارم باش
یارم باش
جهان ، تاریکی ِ محض است
میترسم ؛ کنارم باش . . .
یارم باش
جهان ، تاریکی ِ محض است
میترسم ؛ کنارم باش . . .