•  قبلی
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4(current)
  • 5
  • 6
  • ...
  • 23
  • بعدی 
امتیاز موضوع:
  • 10 رأی - میانگین امیتازات : 4.3
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
مشاوره
#31
سلامممممممممم

بازم منم رامين ، دوست تازه اضافه شده به جمعتون. ( البته واژه ي دوست رو شما مي گفتين بهتر بود )icon_question

در مورد مشكل دوست خوبمون ياس :
اول خودت از همه بهتر مي دوني تمام اعضاي اينجا دوستت دارن .مگه نه بچه ها ؟
در مورد اينكه نمي دوني به چي بخندي هم جمله ي زير رو برات مي ذارم .
"تا عاقلان راهي براي خنده بيابند ديوانگان هزار بار خنديدن "

البته خاطرتان باشد كه اين جمله در مورد من صدق نمي كنه . آخ من يك استثنام . smiling

در مورد گناهي هم كه كردي : خوبه داري ميگي جووناي مردم از ترس تو سوراخ موش اجاره مي كردن ها .icon_biggrin
ولي در جواب نازنين خانم كه عاشق عيد بود بايد بگم من عاشق پسته ي عيدم .Rolleyes
اما از شوخي گذشته ، باور كنيد اين دنيا ارزش ناراحتي و اشك هيچ كدومتون رو ندارره .
از من بپرسين كه دنيا رو دارمTongue
خبراي دقيقي دارم در مورد ظهور . فقط اين رو بگم خيلي نزديكه . ان شا ا.. كه همتون اون روز رو ببينيد و البته من .
به ياد باباطاهر
خدايا داد از اين دل داد از اين دل
نگشتم يك زمان من شاد از اين دل
چو فردا دادخواهان داد خواهند
برآرم من دو صد فرياد از اين دل


موفق باشيHeart

يا رب اين آتش كه در جان من است
سرد كن آنسان كه كردي بر خليل
#32
ای بابا اقا رامین دلت خوشه اگه به خندیدن و شاد بودن باشه که همه من رو به شوخی و خوش خنده ای میشناسن در اوج ناراحتیمم میخندم من داشتم میگفتم ناراحتم بازم عید شد همه به فکر مرخصی و کارهاشونن من باید برم بشینم کنج خونه خدا شاهده این دم اخری اسفند و بهمن خودم رو کشتم هر روز میرفتم دنبال کار یه بارم گذاشتنم سرکار و یکی دیگه رو جایگزین کردن میدونین من چقد سختی کشیدم از رشته خودم کاذر گیرم نمیومد وارد رشته دیگه ای شدم خودم حتم داره خیلی بلدمشون ولی همش میگن باید رشته دانشگاهیت باشه رفتم دوره کاراموزیش و هزاران کوفت دیگه بار هزار سختی یه روز تو راه بودم و میرفتم و میومد م ولی بازم.........


نمیدونم اینجاست که باید بگم واقعا کم اوردم خسته شدم خسته از خدا میخوام نگاهی بهم بکنه فوق قبول شدم نشد برم نمیدونم صلاح نبود یا نه کار اینطور ام اس . وووو گرچه ام اسم خوبه ولی دید مردم خیلی بد ولی مهم نیست مهم اینکه من دوست دارم وارد اجتماع شم همین که اونم نشدهangry3
#33
گفتي كار ، دست گذاشتي رو دلم .
شخصا بي كار پنهانم .( دانشجو )
اما يه مدتي بود كه دنبال كار بودم خفن . خلاصه بعد از دو سه ماه الافي ( درست نوشتم ؟) فهميدم عجيب سر كار بودم . البته مشگل من ام اس نبود . فكر كنم اونجا كه مي رفتم خوششون ميومد مردم رو بذارن سر كار . angry

از اين كه در سو تفاهم بودم و زود قضاوتم كردم شرمنده:38:

اميدوارم به جايگاهي كه حقته برسي. Heart

يا رب اين آتش كه در جان من است
سرد كن آنسان كه كردي بر خليل
 تشکر شده توسط : Hasty
#34
(2011/02/22, 12:54 PM)رامين نوشته است: گفتي كار ، دست گذاشتي رو دلم .
شخصا بي كار پنهانم .( دانشجو )
اما يه مدتي بود كه دنبال كار بودم خفن . خلاصه بعد از دو سه ماه الافي ( درست نوشتم ؟) فهميدم عجيب سر كار بودم . البته مشگل من ام اس نبود . فكر كنم اونجا كه مي رفتم خوششون ميومد مردم رو بذارن سر كار . angry

از اين كه در سو تفاهم بودم و زود قضاوتم كردم شرمنده:38:

اميدوارم به جايگاهي كه حقته برسي. Heart

خواهش میکنم من الان دقیق پنج ساله بیکارم agreement2
 تشکر شده توسط : رامين
#35

با سلام خدمت همه دوستان
از اینکه با شما آشنا شدم بی نهایت احساس خوبی دارم . ولی بنا به دلایلی که خودم ایجاد کردم دائما در حال گریه هستم . اطرافیانم معتقدند خیلی ها دلشون می‌خواد جای من باشند. واقعا خنده داره! rolleyes گاهی اوقات مثل یه کاغذ احساس میکنم دارم مچاله میشم و هیچ راهی برای رها شدن از ناراحتی نیستconfused2 به نماز پناه میبرم ولی این روزا حواسم جمع نیستsad2 برام دعا کنید خیلی احساس شکست می کنم سه سال پیش شروع بیماریم با یه همچین احساسی بود. از فکر حمله و عود بیماری و گرفتن کورتن می ترسم. معتقدم ربیف داروی خوبیه و سه ساله با هم خیلی شبها تا صبح بیداریم. از همتون متشکرم بیشتر از این نمی تونم توضیح بدم . باز هم متشکرم
غزل
با سلام خدمت همه دوستان
از اینکه با شما آشنا شدم بی نهایت احساس خوبی دارم . ولی بنا به دلایلی که خودم ایجاد کردم دائما در حال گریه هستم . اطرافیانم معتقدند خیلی ها دلشون می‌خواد جای من باشند. واقعا خنده داره! rolleyes گاهی اوقات مثل یه کاغذ احساس میکنم دارم مچاله میشم و هیچ راهی برای رها شدن از ناراحتی نیستconfused2 به نماز پناه میبرم ولی این روزا حواسم جمع نیستsad2 برام دعا کنید خیلی احساس شکست می کنم سه سال پیش شروع بیماریم با یه همچین احساسی بود. از فکر حمله و عود بیماری و گرفتن کورتن می ترسم. معتقدم ربیف داروی خوبیه و سه ساله با هم خیلی شبها تا صبح بیداریم. از همتون متشکرم بیشتر از این نمی تونم توضیح بدم . باز هم متشکرم
غزل
برای اولین بار تولد را درک کنید فرصتهای ناب تکرار نمی شوند. من امشب هفت شهر آرزوهایم را گم کرده ام. اینجا ستاره ها پنهان شده اند. تا به خویش آمدم تمامم تباه شد........


 تشکر شده توسط : anaram , nahid , سحــــــــر , بی تـــا , roya-n
#36
غزل جان مهم اينه كه خودت ايمان بياري كه اينقدرها كه فك ميكني اوضاع بد نيست واستwink2
با فكر كردن به حمله و كورتون و هرچيز منفي ديگه اي هم فقط بستر و واسه بروز چنين مسائلي آماده ميكني
سعي كن خودت و سرگرم يه چيزايي كني كه توانايياي خودت و بتوني توش ببيني تا بهتر بتوني با خودت آشتي كني
گريه خيلي خوبه اما وقتي دائمي بشه ديگه چيزي جز كرختي و غم و غصه خيالبافياي منفي در پي نخواهد داشت
بهتر انرژيات و واسه خاموش كردن بيماريت بكار ببري
ههمون هم كم و بيش شكست و تو زندگيمون تجربه كرديم خاص تو تنها نيست عزيزم
"چقدر ابد زمان اندکی ست برای آنکه به کفایت کنارت باشم...
 تشکر شده توسط : anaram , غزل
#37
ا ا ا ا واسه چی افسرده بشی مهسا جونــــــــــــــم,من خودم دوستت میشم دیگه افسرده نمیشیlove51love51icon_questionfoodanddrink
#38
غزل جون برای هممون پیش میاد که مدتی همچین حسی رو داشته باشیم حال و هواتو عوض کن نه اینکه یه گوشه خونه بشینی و غصه بخوری مامان بزرگ من میگه از هرچیزی بترسی سرت میاد فکر کنم تا حدودی راست میگه.
با یه نفر که بهش اعتماد داری صحبت کن و حرفای تو دلت رو بهش بگو ،من وقتی میام تو سایت و با بچه های گل اینجا حرف میزنم خیلی آروم میشم هممون موفقیت،شکست،اشتباهات وتجربه هایی تو زندگیمون داریم و میتونیم یه جاهایی به هم کمک کنیم
میتونی با خونواده یا چند تا از دوستای با حالت بری خوش بگذرونی راستی کلیپIts my life(Bon jovi رو ببین ضرر نمیکنی
 تشکر شده توسط : غزل
#39
سلام

علیرضا (شوهرم) بعد از شنیدن خبر بیماریم ، هر روز بیشتر بهم محبت میکرد حدود دو ساله که با خبر شدم

مشکل جسمانی ندارم زیاد اما نگاه های سنگین خانواده شوهرم خیلی منو اذیت میکنه ، به گونه ای که فکر میکنم علاقه علیرضا روز به روز به من کمتر میشه

از تمام وجود عاشق علیرضام اما واقعا تحمل این وضع واسم سخته
#40
لادن جان فکر کنم زیاد مهم نیست که چه کسی چجوری نگاه میکنه
فقط خود علیرضاست که مهمه
و در این مورد هم خودت باید فکر کنی .... شاید هم تو اینجوری احساس میکنی که علیرضا روز به روز داره ..........
... وقتی تبر به جنگل آمد ، درختان فریاد زدند و گفتند :نگاه کنید دسته اش از جنس ماست !!. ... 1213.2

  
  •  قبلی
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4(current)
  • 5
  • 6
  • ...
  • 23
  • بعدی 




کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
46 مهمان