دخترک با چهره خیلی معصوم و دوست داشتنیش چشمهاش رو صاف میدوخت توی چشمهات و میگفت : هم اکنون نیازمند یاری سبزتان هستیم . فکر کنم اون سالهای دور ، هر بار که دخترک میشست تو قاب تلویزیون و این جمله رو می گفت یه لرزش ، یه حس تعریف نشده دل همه امون رو تکون میداد . حالا دارم از پله های همون جا بالا میرم ، از پله های بنیاد امور بیماری های خاص، و در حالیکه نگاه اون دختر کوچولو هنوز جلوی چشمهامه صداش توی گوشم می پیچه
این بار اما برای من و برای خیلی های دیگه مثل من ، بازارچه بنیاد یه حال و هوای دیگه داره . یه بمب انرژی ، یه غرفه با بچه هایی که خیلی ها فکر می کنن ، دنیا براشون تموم شده اما کافیه توی همین دو روز بازارچه ببینیشون ودهنت از تعجب باز بمونه و با خودت بگی اینا این همه انرژی و شور رو از کجا اوردن ، که حتی به عنوان یه آدم سالم که نام بیماری رو با خودش یدک نمی کشه ، کم بیاری در مقابلشون
وقتی وارد سالن میشی ، پیدا کردنشون کار سختی نیست ، کافیه رد یه رنگ خوش رنگ نارنجی رو دنبال کنی . اونوقت میرسی به غرفه ای که انرژی عجیبی داره ، غرفه ای که روی یه بنر کنارش نوشته شده : ام اس سنتر
صبح روز پنج شنبه است و بازارچه هنوز خلوته ، با این حال ام اس سنتری ها کلی فروش داشتن ،اصن مگه هیچ موجود زنده ای از دست این ، نازنین و آرزو و افسانه و مونا که توی غرفه فروش رو بر عهده دارن جون سالم به در می بره !! روی میز کار دست بچه ها چشم نوازه ، سفالهای رنگ شده نازنین و افسانه ، دستبندهای میهن ، کارت پستالهای هیلدا ، جا موبایلی هاو سنجاق سرهای بافت کار دست و ماهی های پولکیه آرزو که چقدرم طرفدار داشت ، گل های نارنجی مونا و سی دی های آموزشی کامیار ، کتابای ام اس که فربود با خودش آورده بود و گذاشته بود برای فروش و چیزای دیگه که ممکنه از ذهنم دور مونده باشه و بچه ها می تونن کسری هاش رو اضافه کنن . کنار غرفه، مونا بساط نقاشی روی صورتش رو برای بچه ها علم کرد ه. اولین مشتریش یه دختر شیطون کوچولوئه و البته خیلی زود روی مچ هر کدوم از ما یه پرچم ایران نقاشی شده !!
بخش خوشمزه ماجرا یه طبقه پایین تره ، جایی که مادرای مهربون انواع و اقسام غذا و خوراکی برای فروش به نغع بیماران خاص گذاشتن . قسمت جذاب ماجرا این که ام اس سنتر در این قسمت هم حضور فعال داشت و مادر عزیز نازنین به همراه برادرش با شله زرد خوشمزه اش اونجا بود و مادر مهربون متین هم برای فروش همراهیشون می کرد .
سه تفنگدار سایت هر کدوم یه جوری هوای غرفه ها رو دارن . مهسا که کنار بچه ها نشسته و هر جا به کمک احتیاج دارن همراهیشون می کنه . حمید حسابی حواسش هست که به هر کی میاد دم غرفه کارت ام اس سنتر داده بشه و همه چی مرتب باشه . فربود هم که دیگه کلیه اصول بازاریابی رو نمیدونم از کجا آورده و مشتری جذب می کنه .
فراموش کردم که بگم کامیار هم برای سی دی های آموزشیش یه لپ تاپ گذاشته که سی دی ها رو معرفی می کنه . در راستای بازاریابی فربود همین بس که بدونید یه سی دی آموزشی کودکان سه تا هفت سال به هیلدا فروخت و یکی از کارت پستالهای هیلدا رو به فربود بهمنی و داشت تلاش می کرد یکی از دستبندهای میهن رو حتی به خودش بفروشه . از این طرف جدیت نازنین تو فروش کلی دیدنی بود .اگه کسی نمی شناختش فکر میکرد دوازده ساله فروشنده است .
عصر همون روز دومین متین سایت به همراه مهدی خیری به جمع بچه ها اضافه شد و حمید و فربود بی معطلی هر دو رو برای فروش شله زرد فرستادن پایین . دوستامون هم نامزدی نکردن و یه بیست و دوتایی شله زرد فروختن .
غرفه ام اس سنتر حسابی شلوغ بود هم از خریدارا و هم از بچه های خود سایت که همیشه یه ده دوازده نفری پای ثابت داشت .
روز دوم وقتی به غرفه رسیدم نزدیکی های ظهر بود از همون دور از نگاه پیروز مندانه نازنین و افسانه و فربود فهمیدم یه خبری هست . تقریبا بیشتر غرفه رو فروخته بودن !! و داشتن میگشتن دنبال چیزای جدید برا فروش . حمید هم که این میون با یه عالمه تراکت معرفی بیماری ام اس از راه رسید و کلی خوشحال بود از این که از این فرصتم میشه برای معرفی بیماری استفاده کرد . فروشنده های روز دوم شله زرد طبقه خوراکی ها امروز سه تا نیروی تازه نفس بودن . شهرزاد و مریم و مهزاد . و البته یه خوراکی جدید اضافه شده به نام حلیم که دستپخت مهدیه بود و از کرج تا تهران با خودش آورده بود . جدی جدی مفهوم واقعی همیاری رو میشد تو این دو روز دید . روز دوم مونا جاش حسابی خالی بود . همون روز اولم با وجود داشتن عوارض کنارمون موند و برای روز دوم اصلا حالش خوب نبود . یه نکته خیلی جالب این بود که شور و شلوغی غرفه ام اس سنتر در هر دو روز توجه دوربین تصوویربرداریه موجود در سالن رو جلب کرده بود و فکر کنم از هر ده تا تصویرش ، شیش تا برای ام اس سنتر بود .
خب در ساعتهای پایانی روز دوم ام اس سنتر دیگه تقریبا خالی از اجناس بود و بچه ها متوسل شده بودن به وسایلی که باهاش غرفه رو تزیین کرده بودن . حمید یه سری خرت و پرت تزیینی دست گرفته بود و نازنین و آرزو و افسانه سعی می کردن روشون قیمت بذارن !! از این طرف فربود که برای فروش هر چیزی یه توجیهی میذاشت که ضد آب بودن عنصر مشترک همه اش بود . یه میوه درخت کاج رنگ شده برداشته بود و به دخترا می گفت این بخت باز کنه و اگه من امروز اینجام برا اینه که مامان بزرگم یکی از اینا خریده بود !! فکر کنم اگه دو روز دیگه بچه ها اونجا میموندن در و دیوارای بنیاد رو هم می فروختن .
هر چقدر که از انرژی و هیجان موجود در غرفه ام اس سنتر بگم ، بازم کمه . بچه های ام اس یه بار دیگه به تمامی خودشون رو ثابت کردن . و همه اینا میسر نبود بدون حضور بچه هایی که این دو روز با تمام وجود گرمی می بخشیدن : نازنین ، افسانه ، آرزو ، مونا ،کامیار، میهن ، هیلدا ، فربود بهمنی ، مهدیه ، متین ، اون یکی متین ، مهدی ، مریم ، شهرزاد ، مهزاد
دوستای خوب دیگه مون که از یک تا چند ساعت در کنار ام اس سنتر بودن : سجاد ، ابراهیم ، حسام ، سینا ، پرستو ،آرش تدوینگر همیشه همراه کارهای تصویری ام اس سنتر و سمیرا
خانواده های عزیزی که همراهیمون کردن : خانواده نازنین ، متین ، آرزو که در آماده سازی و فروش غرفه های غذا همراهی کردن ، خانواده فربود که با خرید خوبشون انرژی دادن به بچه ها و خواهر میهن عزیز
مثل همیشه حمید ، مهسا و فربود برای ام اس سنتر یه نام ماندگار دیگه رقم زدند .
و البته مرسی از آرزو عزیزی که این دو روز نتونست باشه اما تلاشش برای شکل گیری این روزا قابل تقدیره .
جای همه اونایی که نیومدن خالی . اونایی که راه دورن و اونایی که نزدیک بودن و برنامه هاشون جور نشد که باشن ، جاتون واقعا خالی بود . اونایی ام که این وسطا تنبلی کردن ، یه فرصت خیلی خوب برا کنار هم بودن رو از دست دادن
یه چیز دیگه ، روز آخر یکی از مسئولین بنیاد برای شما ، برای شما ام اس سنتری های نازنین یه پیغام داد ، گفت : از تک تک بچه های ام اس سنتر ممنونم . حضورتون در بازارچه بنیاد فوق العاده بود و انرژی و شورتون باور نکردنی .
جمعه غروبه و نمه بارونی شروع به باریدن کرده . وقتی از درب سالن بازارچه بیرون می اومدم تو چهره تک تک بچه های ام اس سنتر، یه حس خوب بود ، حس خوب موفقیت . جلوی در برگشتم و به سالن نگاه کردم . لبخند خدا رو میشد دید . نه اون دور دورا و توی اسمونا که تو چهره یه دختر با چشمهای معصوم که توی گوشت زمزمه می کرد : هم اکنون نیازمند یاری سبزتان هستیم .
با تشکر از ندا برای تهیه گزارش زیباش.
این بار اما برای من و برای خیلی های دیگه مثل من ، بازارچه بنیاد یه حال و هوای دیگه داره . یه بمب انرژی ، یه غرفه با بچه هایی که خیلی ها فکر می کنن ، دنیا براشون تموم شده اما کافیه توی همین دو روز بازارچه ببینیشون ودهنت از تعجب باز بمونه و با خودت بگی اینا این همه انرژی و شور رو از کجا اوردن ، که حتی به عنوان یه آدم سالم که نام بیماری رو با خودش یدک نمی کشه ، کم بیاری در مقابلشون
وقتی وارد سالن میشی ، پیدا کردنشون کار سختی نیست ، کافیه رد یه رنگ خوش رنگ نارنجی رو دنبال کنی . اونوقت میرسی به غرفه ای که انرژی عجیبی داره ، غرفه ای که روی یه بنر کنارش نوشته شده : ام اس سنتر
صبح روز پنج شنبه است و بازارچه هنوز خلوته ، با این حال ام اس سنتری ها کلی فروش داشتن ،اصن مگه هیچ موجود زنده ای از دست این ، نازنین و آرزو و افسانه و مونا که توی غرفه فروش رو بر عهده دارن جون سالم به در می بره !! روی میز کار دست بچه ها چشم نوازه ، سفالهای رنگ شده نازنین و افسانه ، دستبندهای میهن ، کارت پستالهای هیلدا ، جا موبایلی هاو سنجاق سرهای بافت کار دست و ماهی های پولکیه آرزو که چقدرم طرفدار داشت ، گل های نارنجی مونا و سی دی های آموزشی کامیار ، کتابای ام اس که فربود با خودش آورده بود و گذاشته بود برای فروش و چیزای دیگه که ممکنه از ذهنم دور مونده باشه و بچه ها می تونن کسری هاش رو اضافه کنن . کنار غرفه، مونا بساط نقاشی روی صورتش رو برای بچه ها علم کرد ه. اولین مشتریش یه دختر شیطون کوچولوئه و البته خیلی زود روی مچ هر کدوم از ما یه پرچم ایران نقاشی شده !!
بخش خوشمزه ماجرا یه طبقه پایین تره ، جایی که مادرای مهربون انواع و اقسام غذا و خوراکی برای فروش به نغع بیماران خاص گذاشتن . قسمت جذاب ماجرا این که ام اس سنتر در این قسمت هم حضور فعال داشت و مادر عزیز نازنین به همراه برادرش با شله زرد خوشمزه اش اونجا بود و مادر مهربون متین هم برای فروش همراهیشون می کرد .
سه تفنگدار سایت هر کدوم یه جوری هوای غرفه ها رو دارن . مهسا که کنار بچه ها نشسته و هر جا به کمک احتیاج دارن همراهیشون می کنه . حمید حسابی حواسش هست که به هر کی میاد دم غرفه کارت ام اس سنتر داده بشه و همه چی مرتب باشه . فربود هم که دیگه کلیه اصول بازاریابی رو نمیدونم از کجا آورده و مشتری جذب می کنه .
فراموش کردم که بگم کامیار هم برای سی دی های آموزشیش یه لپ تاپ گذاشته که سی دی ها رو معرفی می کنه . در راستای بازاریابی فربود همین بس که بدونید یه سی دی آموزشی کودکان سه تا هفت سال به هیلدا فروخت و یکی از کارت پستالهای هیلدا رو به فربود بهمنی و داشت تلاش می کرد یکی از دستبندهای میهن رو حتی به خودش بفروشه . از این طرف جدیت نازنین تو فروش کلی دیدنی بود .اگه کسی نمی شناختش فکر میکرد دوازده ساله فروشنده است .
عصر همون روز دومین متین سایت به همراه مهدی خیری به جمع بچه ها اضافه شد و حمید و فربود بی معطلی هر دو رو برای فروش شله زرد فرستادن پایین . دوستامون هم نامزدی نکردن و یه بیست و دوتایی شله زرد فروختن .
غرفه ام اس سنتر حسابی شلوغ بود هم از خریدارا و هم از بچه های خود سایت که همیشه یه ده دوازده نفری پای ثابت داشت .
روز دوم وقتی به غرفه رسیدم نزدیکی های ظهر بود از همون دور از نگاه پیروز مندانه نازنین و افسانه و فربود فهمیدم یه خبری هست . تقریبا بیشتر غرفه رو فروخته بودن !! و داشتن میگشتن دنبال چیزای جدید برا فروش . حمید هم که این میون با یه عالمه تراکت معرفی بیماری ام اس از راه رسید و کلی خوشحال بود از این که از این فرصتم میشه برای معرفی بیماری استفاده کرد . فروشنده های روز دوم شله زرد طبقه خوراکی ها امروز سه تا نیروی تازه نفس بودن . شهرزاد و مریم و مهزاد . و البته یه خوراکی جدید اضافه شده به نام حلیم که دستپخت مهدیه بود و از کرج تا تهران با خودش آورده بود . جدی جدی مفهوم واقعی همیاری رو میشد تو این دو روز دید . روز دوم مونا جاش حسابی خالی بود . همون روز اولم با وجود داشتن عوارض کنارمون موند و برای روز دوم اصلا حالش خوب نبود . یه نکته خیلی جالب این بود که شور و شلوغی غرفه ام اس سنتر در هر دو روز توجه دوربین تصوویربرداریه موجود در سالن رو جلب کرده بود و فکر کنم از هر ده تا تصویرش ، شیش تا برای ام اس سنتر بود .
خب در ساعتهای پایانی روز دوم ام اس سنتر دیگه تقریبا خالی از اجناس بود و بچه ها متوسل شده بودن به وسایلی که باهاش غرفه رو تزیین کرده بودن . حمید یه سری خرت و پرت تزیینی دست گرفته بود و نازنین و آرزو و افسانه سعی می کردن روشون قیمت بذارن !! از این طرف فربود که برای فروش هر چیزی یه توجیهی میذاشت که ضد آب بودن عنصر مشترک همه اش بود . یه میوه درخت کاج رنگ شده برداشته بود و به دخترا می گفت این بخت باز کنه و اگه من امروز اینجام برا اینه که مامان بزرگم یکی از اینا خریده بود !! فکر کنم اگه دو روز دیگه بچه ها اونجا میموندن در و دیوارای بنیاد رو هم می فروختن .
هر چقدر که از انرژی و هیجان موجود در غرفه ام اس سنتر بگم ، بازم کمه . بچه های ام اس یه بار دیگه به تمامی خودشون رو ثابت کردن . و همه اینا میسر نبود بدون حضور بچه هایی که این دو روز با تمام وجود گرمی می بخشیدن : نازنین ، افسانه ، آرزو ، مونا ،کامیار، میهن ، هیلدا ، فربود بهمنی ، مهدیه ، متین ، اون یکی متین ، مهدی ، مریم ، شهرزاد ، مهزاد
دوستای خوب دیگه مون که از یک تا چند ساعت در کنار ام اس سنتر بودن : سجاد ، ابراهیم ، حسام ، سینا ، پرستو ،آرش تدوینگر همیشه همراه کارهای تصویری ام اس سنتر و سمیرا
خانواده های عزیزی که همراهیمون کردن : خانواده نازنین ، متین ، آرزو که در آماده سازی و فروش غرفه های غذا همراهی کردن ، خانواده فربود که با خرید خوبشون انرژی دادن به بچه ها و خواهر میهن عزیز
مثل همیشه حمید ، مهسا و فربود برای ام اس سنتر یه نام ماندگار دیگه رقم زدند .
و البته مرسی از آرزو عزیزی که این دو روز نتونست باشه اما تلاشش برای شکل گیری این روزا قابل تقدیره .
جای همه اونایی که نیومدن خالی . اونایی که راه دورن و اونایی که نزدیک بودن و برنامه هاشون جور نشد که باشن ، جاتون واقعا خالی بود . اونایی ام که این وسطا تنبلی کردن ، یه فرصت خیلی خوب برا کنار هم بودن رو از دست دادن
یه چیز دیگه ، روز آخر یکی از مسئولین بنیاد برای شما ، برای شما ام اس سنتری های نازنین یه پیغام داد ، گفت : از تک تک بچه های ام اس سنتر ممنونم . حضورتون در بازارچه بنیاد فوق العاده بود و انرژی و شورتون باور نکردنی .
جمعه غروبه و نمه بارونی شروع به باریدن کرده . وقتی از درب سالن بازارچه بیرون می اومدم تو چهره تک تک بچه های ام اس سنتر، یه حس خوب بود ، حس خوب موفقیت . جلوی در برگشتم و به سالن نگاه کردم . لبخند خدا رو میشد دید . نه اون دور دورا و توی اسمونا که تو چهره یه دختر با چشمهای معصوم که توی گوشت زمزمه می کرد : هم اکنون نیازمند یاری سبزتان هستیم .
با تشکر از ندا برای تهیه گزارش زیباش.