2012/10/05, 12:57 AM
آیا این فراگیری، به ما کمک می کند که استرسهای مختلف را کنترل کنیم؟
معمولا در مورد آنچه پیرامونمان اتفاق میافتد، تفسیرهای گوناگونی داریم. این تفسیرها میتواند به شکل مخرب و ویرانگر باشد که در این صورت باعث ایجاد ناخوشایندی و ناتوانی در افکار و رفتار ما شده و امکان یک زندگی سالم ومناسب را از ما سلب میکند. در حالی که با تفسیر معقول و غیرشتابزده مسایل (به گونهای که به خودمان فرصت ارزیابی همه جانبه مسئله را بدهیم) با وجود همه گرفتاریهای روزمره، میتوانیم در نهایت زندگی موفقی داشته باشیم. اگرچه در آغاز ماجرا، همه چیز ناامیدکننده و غمانگیز بنظر بیاید. اگر شما به این مسئله شک کردهاید که آیا در الگوهای فکری مخرب، گیرافتادهاید یا نه، میتوانید این سوال را از خود بپرسید که براستی این گونه اندیشیدن، چه سودی برای شما درپی دارد. و اما اگر این روش برخورد با مسایل هیچ سودی برای شما ندارد، پس بدانید که با بکارگیری این نوع الگوها، شما بدترین دشمن برای خود هستید. آیا واقعا شما میخواهید فردی باشید که معمولا باید به زور او را وادار به کاری کرد و خودش قدرت شناخت مسایل و تصمیمگیری مناسب ندارد؟ اگر این چنین نیست، شما میتوانید با توجه به موارد زیر، از این وضعیت خارج شوید:
اول از همه عقاید ویرانگر را که به طور مرتب با خود تکرار میکنید بشناسید.سپس، تلاش کنید عقاید درستی را جایگزین آنها کنید تا به شما کمک کند در زندگی رشد و پیشرفت داشته باشید. برای آشنایی با این نوع افکار و رفتار،مثالهایی در هر دو بعد، افکار منفی و مثبت اندیشی در همان مورد را دنبال می کنیم:
▪ افکار منفی: زندگی نیازی به شور و عشق نداردو برای انجام هر کاری تنها موافقت دیگران کافی است.
▪ مثبت آن: من بر احترامگذاری به "خود" خودم و عشق ورزیدن به هرچیزی که شوری را در من برمیانگیزد، تاکید دارم.
▪ منفی: من نمیتوانم به احساساتم کمک کنم، چون هیچ کنترلی بر آنها ندارم.
▪ مثبت آن: من بر احساساتم کنترل زیادی دارم و تمرین میکنم به خودم در این مورد راست بگویم.
▪ منفی: شادی و خوشحالی رهآورد کم تحرکی، راحتی، بی خیالی و عدم فعالیت است.
▪ مثبت آن: افراد وقتی خیلی شاد هستند که فعال و مجذوب ایجاد خلاقیتاند و یا اینکه خود را وقف دیگران میکنند.
▪ منفی: من به کسانی نیاز دارم که بزرگتر و باقدرتتر هستند و میتوانند از من مراقبت کرده و به من کمک کنند.
▪ مثبت آن: اینکه من برپاهای خودم به ایستم و به تواناییهایم برای رویایی با مشکلات زندگی اطمینان کنم، خیلی بهتر است.
▪ منفی: من نیازدارم که دیگران مرا فردی شایسته، باهوش، موفق و قابل احترام بدانند.
▪ مثبت آن: من تلاش میکنم کارهایم را انجام دهم حتی اگر نتوانم بهترین باشم.من خودم را با همه محدودیت هایم میپذیرم.
▪ افکار منفی: من نمیتوانم به خاطر کارهای بدی که کردهام خودم را ببخشم.
▪ مثبت آن: من از هر آنچه تاکنون برایم اتفاق افتاده، درس میگیرم و تلاش میکنم تجربیاتم را به گونهای به کار گیرم که بهتر مرا با زندگیام در آینده، هماهنگ کند.
▪ منفی: ناخوشایندی من به عوامل سطحی و خارجی وابسته است که از سوی افراد و اساسا حوادث بوجودآمده، به من تحمیل شده است.
▪ مثبت آن: من میپذیرم که بیشترین ناخوشایندیها معمولا نتیجه رفتار و ادامه عکسالعمل های خود فرد است تا اینکه به برخوردهای دیگران مربوط باشد.
▪ منفی: هر چیزی را که من و زندگیام را تحت تاثیر قرار داده است را تا پایان عمر، با قدرت دنبال خواهم کرد.
▪ مثبت آن: من سعی میکنم از تجربیات قبلی خود درس بگیرم اما درصورتی که ضروری نباشد، با آنها خود را کنترل نمیکنم و به طور مداوم رفتارم را زیر ذرهبین قرار نمیدهم.
▪ منفی: آنچه دیگران انجام میدهند برای من خیلی مهم است و من باید همواره تلاش کنم که آنها در جهت آنچه من میخواهم حرکت کنند.
▪ مثبت آن: اگر دیگران در برابر خواست های من به طور مداوم کوتاه میآیند، این به دلیل درستی تصمیمات و خواستهای من نیست. بلکه ممکن است برخی فشارها آنها را وادار به نشاندادن چنین عکس العمل هایی کند.
▪ منفی: اجتناب از رویارویی با مشکلات زندگی و مسئولیت های مختلف آسانتر از رویارویی مستقیم با آنهاست.
▪ مثبت آن: در یک مسیر طولانی، آسانترین راه معمولا سختترین آنهاست. تنها راهحل مشکلات سخت، رویایی با آنها و تلاش عملی برای حل این مسایل است.
افکار منفی: وقتی احساس میکنم کاری خطرناک است، باید به شدت در مورد آن نگران باشم.
▪ مثبت آن: در صورتی میتوانیم کاری را به بهترین وجه انجام دهیم که تلاش کنیم آن را در حد امکان بدون آسیب و یا با آسیب پذیری کمتر و به صورت قابل کنترل دنبال کنیم. اگر این کار امکانپذیر باشد بعد از آن میتوانیم هوشیارانه و بدون اتلاف انرژی، نگرانی ها را متوقف کنیم.
▪ منفی: این خیلی وحشتناک است که کارها آن گونه که من میخواهم پیش نروند.
▪ مثبت آن: سعی میکنم شرایط محیطی را به گونهای تغییر دهم یا تحت کنترل درآورم که رضایت بیشتری در من ایجاد شود.به این ترتیب، وقتی موقعیتام را بخوبی بشناسم و آن را بپذیرم، میتوانم از بروز مسایلی که بنظرم وحشتناک هستند، جلوگیری کنم
کلمهها، عقاید شکل گرفته و افکار بیان شده هستند. به عبارت ساده آنچه میگویی فکری است که بیان میشود. کلمهها و اندیشهها دارای امواجی نیرومند هستند که به زندگی و امورمان شکل میدهند.
امروزه ثابت شده که کلمات منفی نیروی منفی به سمت شخص میفرستند و او را به سمت منفی و بیماری سوق میدهند! به طور مثال وقتی به ما میگویند خسته نباشی در اصل خستگی را به یادمان میآورند و ناخودآگاه احساس خستگی میکنیم (با خودتان امتحان کنید). اما اگر به جای آن از یک عبارت مثبت استفاده شود نه تنها نیروی از دست رفته، ترمیم و خستگی جسم را از بین میبرد، بلکه نیروی مثبت و سازندهای را به افراد هدیه میدهیم.
▪ به جای دستت درد نکنه؛ بگوییم: ممنون از محبتت، سلامت باشی.
▪ به جای ببخشید مزاحمتون شدم؛ بگوییم: از اینکه وقت خود را در اختیار من گذاشتید متشکرم.
▪ به جای گرفتارم؛ بگوییم: در فرصت مناسب با شما خواهم بود.
▪ به جای دروغ نگو؛ بگوییم: راست میگی؟ راستی؟
▪ به جای خدا بد نده؛ بگوییم: خدا سلامتی بده.
▪ به جای شکست خورده؛ بگوییم: با تجربه.
▪ به جای مگه مشکل داری؛ بگوییم: مگه مسالهای داری؟
▪ به جای فقیر هستم؛ بگوییم: ثروت کمی دارم.
▪ به جای بد نیستم؛ بگوییم: خوب هستم.
▪ به جای به درد من نمیخورد؛ بگوییم: مناسب من نیست.
▪ به جای مشکل دارم؛ بگوییم: مساله دارم.
▪ به جای جانم به لبم رسید؛ بگوییم: چندان هم راحت نبود.
▪ به جای فراموش نکنی؛ بگوییم: یادت باشه.
▪ به جای داد نزن؛ بگوییم: آرام باش.
▪ به جای من مریض و غمگین نیستم؛ بگوییم: من سالم و با نشاط هستم.
▪ به جای غم آخرت باشد؛ بگوییم: شما را در شادیها ببینم.
وقتی بعد از مدتی هم دیگر را میبینیم، به جای توجه کردن به نقاط ضعف هم دیگر و نام بردن از آنها مثل:
چقدر چاق شدی؟ چقدر لاغر شدی؟ چقدر خسته به نظر میآیی؟ چرا موهات را این قدر کوتاه کردی؟ چرا ریشت را بلند کردی؟ چرا توهمی؟ چرا رنگت پریده؟ چرا تلفن نکردی؟ چرا حال مرا نپرسیدی؟ و... بهتر است بگوییم: چه قدر خوشحال شدم تو را دیدم، و ... عبارات دیگری که نه تنها بیانگر نقاط ضعف طرف مقابل ما نیست، بلکه نوعی اعتماد به نفس را به مخاطبمان القا میکند.
اظهارات منفی خود را تبدیل به گفتههای مثبت کنید
چنانچه سختی منفی بر زبان جاری میکنید یا منفی فکر مینمائید، پیش از آنکه دچار ذهنیت منفی شوید، بلافاصله کوشش کنید جای اندیشهی منفی را با یک فکر مثبت و سودمند عوض نمائید. بهجای اینکه بگوئید:”من سخنران خوبی نیستم.“ بگوئید: ”من سخنران خوبی هستم.“ بهجای گفتن: ”من مریضم.“ بگوئید: ”حالم خوبه.“ تا آنجا که ممکن است یاد بگیرید که مثبت بیندیشید تا از این راه، نظرهای مثبت و عبارتهای آرامبخش در ذهنتان ریشه بدواند. هنگامیکه تصمیم میگیرید تغییری مثبت ایجاد کنید، تشویق و تقویت میشوید در این امر تلاش نمائید.
ادامه دارد.................................
معمولا در مورد آنچه پیرامونمان اتفاق میافتد، تفسیرهای گوناگونی داریم. این تفسیرها میتواند به شکل مخرب و ویرانگر باشد که در این صورت باعث ایجاد ناخوشایندی و ناتوانی در افکار و رفتار ما شده و امکان یک زندگی سالم ومناسب را از ما سلب میکند. در حالی که با تفسیر معقول و غیرشتابزده مسایل (به گونهای که به خودمان فرصت ارزیابی همه جانبه مسئله را بدهیم) با وجود همه گرفتاریهای روزمره، میتوانیم در نهایت زندگی موفقی داشته باشیم. اگرچه در آغاز ماجرا، همه چیز ناامیدکننده و غمانگیز بنظر بیاید. اگر شما به این مسئله شک کردهاید که آیا در الگوهای فکری مخرب، گیرافتادهاید یا نه، میتوانید این سوال را از خود بپرسید که براستی این گونه اندیشیدن، چه سودی برای شما درپی دارد. و اما اگر این روش برخورد با مسایل هیچ سودی برای شما ندارد، پس بدانید که با بکارگیری این نوع الگوها، شما بدترین دشمن برای خود هستید. آیا واقعا شما میخواهید فردی باشید که معمولا باید به زور او را وادار به کاری کرد و خودش قدرت شناخت مسایل و تصمیمگیری مناسب ندارد؟ اگر این چنین نیست، شما میتوانید با توجه به موارد زیر، از این وضعیت خارج شوید:
اول از همه عقاید ویرانگر را که به طور مرتب با خود تکرار میکنید بشناسید.سپس، تلاش کنید عقاید درستی را جایگزین آنها کنید تا به شما کمک کند در زندگی رشد و پیشرفت داشته باشید. برای آشنایی با این نوع افکار و رفتار،مثالهایی در هر دو بعد، افکار منفی و مثبت اندیشی در همان مورد را دنبال می کنیم:
▪ افکار منفی: زندگی نیازی به شور و عشق نداردو برای انجام هر کاری تنها موافقت دیگران کافی است.
▪ مثبت آن: من بر احترامگذاری به "خود" خودم و عشق ورزیدن به هرچیزی که شوری را در من برمیانگیزد، تاکید دارم.
▪ منفی: من نمیتوانم به احساساتم کمک کنم، چون هیچ کنترلی بر آنها ندارم.
▪ مثبت آن: من بر احساساتم کنترل زیادی دارم و تمرین میکنم به خودم در این مورد راست بگویم.
▪ منفی: شادی و خوشحالی رهآورد کم تحرکی، راحتی، بی خیالی و عدم فعالیت است.
▪ مثبت آن: افراد وقتی خیلی شاد هستند که فعال و مجذوب ایجاد خلاقیتاند و یا اینکه خود را وقف دیگران میکنند.
▪ منفی: من به کسانی نیاز دارم که بزرگتر و باقدرتتر هستند و میتوانند از من مراقبت کرده و به من کمک کنند.
▪ مثبت آن: اینکه من برپاهای خودم به ایستم و به تواناییهایم برای رویایی با مشکلات زندگی اطمینان کنم، خیلی بهتر است.
▪ منفی: من نیازدارم که دیگران مرا فردی شایسته، باهوش، موفق و قابل احترام بدانند.
▪ مثبت آن: من تلاش میکنم کارهایم را انجام دهم حتی اگر نتوانم بهترین باشم.من خودم را با همه محدودیت هایم میپذیرم.
▪ افکار منفی: من نمیتوانم به خاطر کارهای بدی که کردهام خودم را ببخشم.
▪ مثبت آن: من از هر آنچه تاکنون برایم اتفاق افتاده، درس میگیرم و تلاش میکنم تجربیاتم را به گونهای به کار گیرم که بهتر مرا با زندگیام در آینده، هماهنگ کند.
▪ منفی: ناخوشایندی من به عوامل سطحی و خارجی وابسته است که از سوی افراد و اساسا حوادث بوجودآمده، به من تحمیل شده است.
▪ مثبت آن: من میپذیرم که بیشترین ناخوشایندیها معمولا نتیجه رفتار و ادامه عکسالعمل های خود فرد است تا اینکه به برخوردهای دیگران مربوط باشد.
▪ منفی: هر چیزی را که من و زندگیام را تحت تاثیر قرار داده است را تا پایان عمر، با قدرت دنبال خواهم کرد.
▪ مثبت آن: من سعی میکنم از تجربیات قبلی خود درس بگیرم اما درصورتی که ضروری نباشد، با آنها خود را کنترل نمیکنم و به طور مداوم رفتارم را زیر ذرهبین قرار نمیدهم.
▪ منفی: آنچه دیگران انجام میدهند برای من خیلی مهم است و من باید همواره تلاش کنم که آنها در جهت آنچه من میخواهم حرکت کنند.
▪ مثبت آن: اگر دیگران در برابر خواست های من به طور مداوم کوتاه میآیند، این به دلیل درستی تصمیمات و خواستهای من نیست. بلکه ممکن است برخی فشارها آنها را وادار به نشاندادن چنین عکس العمل هایی کند.
▪ منفی: اجتناب از رویارویی با مشکلات زندگی و مسئولیت های مختلف آسانتر از رویارویی مستقیم با آنهاست.
▪ مثبت آن: در یک مسیر طولانی، آسانترین راه معمولا سختترین آنهاست. تنها راهحل مشکلات سخت، رویایی با آنها و تلاش عملی برای حل این مسایل است.
افکار منفی: وقتی احساس میکنم کاری خطرناک است، باید به شدت در مورد آن نگران باشم.
▪ مثبت آن: در صورتی میتوانیم کاری را به بهترین وجه انجام دهیم که تلاش کنیم آن را در حد امکان بدون آسیب و یا با آسیب پذیری کمتر و به صورت قابل کنترل دنبال کنیم. اگر این کار امکانپذیر باشد بعد از آن میتوانیم هوشیارانه و بدون اتلاف انرژی، نگرانی ها را متوقف کنیم.
▪ منفی: این خیلی وحشتناک است که کارها آن گونه که من میخواهم پیش نروند.
▪ مثبت آن: سعی میکنم شرایط محیطی را به گونهای تغییر دهم یا تحت کنترل درآورم که رضایت بیشتری در من ایجاد شود.به این ترتیب، وقتی موقعیتام را بخوبی بشناسم و آن را بپذیرم، میتوانم از بروز مسایلی که بنظرم وحشتناک هستند، جلوگیری کنم
کلمهها، عقاید شکل گرفته و افکار بیان شده هستند. به عبارت ساده آنچه میگویی فکری است که بیان میشود. کلمهها و اندیشهها دارای امواجی نیرومند هستند که به زندگی و امورمان شکل میدهند.
امروزه ثابت شده که کلمات منفی نیروی منفی به سمت شخص میفرستند و او را به سمت منفی و بیماری سوق میدهند! به طور مثال وقتی به ما میگویند خسته نباشی در اصل خستگی را به یادمان میآورند و ناخودآگاه احساس خستگی میکنیم (با خودتان امتحان کنید). اما اگر به جای آن از یک عبارت مثبت استفاده شود نه تنها نیروی از دست رفته، ترمیم و خستگی جسم را از بین میبرد، بلکه نیروی مثبت و سازندهای را به افراد هدیه میدهیم.
▪ به جای دستت درد نکنه؛ بگوییم: ممنون از محبتت، سلامت باشی.
▪ به جای ببخشید مزاحمتون شدم؛ بگوییم: از اینکه وقت خود را در اختیار من گذاشتید متشکرم.
▪ به جای گرفتارم؛ بگوییم: در فرصت مناسب با شما خواهم بود.
▪ به جای دروغ نگو؛ بگوییم: راست میگی؟ راستی؟
▪ به جای خدا بد نده؛ بگوییم: خدا سلامتی بده.
▪ به جای شکست خورده؛ بگوییم: با تجربه.
▪ به جای مگه مشکل داری؛ بگوییم: مگه مسالهای داری؟
▪ به جای فقیر هستم؛ بگوییم: ثروت کمی دارم.
▪ به جای بد نیستم؛ بگوییم: خوب هستم.
▪ به جای به درد من نمیخورد؛ بگوییم: مناسب من نیست.
▪ به جای مشکل دارم؛ بگوییم: مساله دارم.
▪ به جای جانم به لبم رسید؛ بگوییم: چندان هم راحت نبود.
▪ به جای فراموش نکنی؛ بگوییم: یادت باشه.
▪ به جای داد نزن؛ بگوییم: آرام باش.
▪ به جای من مریض و غمگین نیستم؛ بگوییم: من سالم و با نشاط هستم.
▪ به جای غم آخرت باشد؛ بگوییم: شما را در شادیها ببینم.
وقتی بعد از مدتی هم دیگر را میبینیم، به جای توجه کردن به نقاط ضعف هم دیگر و نام بردن از آنها مثل:
چقدر چاق شدی؟ چقدر لاغر شدی؟ چقدر خسته به نظر میآیی؟ چرا موهات را این قدر کوتاه کردی؟ چرا ریشت را بلند کردی؟ چرا توهمی؟ چرا رنگت پریده؟ چرا تلفن نکردی؟ چرا حال مرا نپرسیدی؟ و... بهتر است بگوییم: چه قدر خوشحال شدم تو را دیدم، و ... عبارات دیگری که نه تنها بیانگر نقاط ضعف طرف مقابل ما نیست، بلکه نوعی اعتماد به نفس را به مخاطبمان القا میکند.
اظهارات منفی خود را تبدیل به گفتههای مثبت کنید
چنانچه سختی منفی بر زبان جاری میکنید یا منفی فکر مینمائید، پیش از آنکه دچار ذهنیت منفی شوید، بلافاصله کوشش کنید جای اندیشهی منفی را با یک فکر مثبت و سودمند عوض نمائید. بهجای اینکه بگوئید:”من سخنران خوبی نیستم.“ بگوئید: ”من سخنران خوبی هستم.“ بهجای گفتن: ”من مریضم.“ بگوئید: ”حالم خوبه.“ تا آنجا که ممکن است یاد بگیرید که مثبت بیندیشید تا از این راه، نظرهای مثبت و عبارتهای آرامبخش در ذهنتان ریشه بدواند. هنگامیکه تصمیم میگیرید تغییری مثبت ایجاد کنید، تشویق و تقویت میشوید در این امر تلاش نمائید.
ادامه دارد.................................
زندگی باور می خواهد آن هم از جنس امید؛
که اگر سختی راه ، به تو یک سیلی زد
یک امید از ته قلب به تو گوید
که خدا هست هنوز....
که اگر سختی راه ، به تو یک سیلی زد
یک امید از ته قلب به تو گوید
که خدا هست هنوز....