•  قبلی
  • 1
  • ...
  • 67
  • 68
  • 69(current)
  • 70
  • 71
  • ...
  • 102
  • بعدی 
امتیاز موضوع:
  • 14 رأی - میانگین امیتازات : 4.86
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
تیم دوچرخه سواری ام اس
از هفته پيش به اين فكر بودم كه آخر هفته بريم پيش بچه ها. براي همين با عليرضا صحبت كردم كه پنجشنبه جمعه كجان و مشخص شد دامغان هستند. از تهران تا دامغان براي ما كه غرب تهرانيم حداقل 5 ساعت راه هست. براي همين امكان يه سفر 1 روزه عملا خيلي سخت بود. از طرفي به چندتا از دوستان هم كه گفتم اگر دوست دارين بياين با وجودي كه واقعا از ته دل دوست داشتن بيان شرايطشون فراهم نبود. .

به هر حال صبح پنجشنبه حدود 8 عليرضا زنگ زد و من و بيدار كرد كه ما داريم ميريم دامغان كي مياين؟ گفتم ظهر راه مي افتيم. باز خوابيديم تا سرحالتر باشيم. از 2 روز قبل توي اينترنت گشت زده بودم تا يه جاي خوب پيدا كنم اونجا و يك هتل مرتبط با سازمان گردشگري رو پيدا كردم. حالت سنتي بود و ظاهرش توي عكس ها خوب بود. زنگ زدم از تهران و يك اتاق رزرو كردم. حدود ساعت 1 راه افتاديم. توي مسير به سمت پاكدشت و گرمسار مدام به اين فكر مي كردم توي اين جاده پر از كاميون بچه ها چطور مي خوان دوچرخه سواري كنند. تا سمنان همچنان شرايط كويري و باد شديد ادامه داشت جاده هم انقدر بي رونق بود كه حوصله آدم سر مي رفت توي كمربندي سمنان پليس مارو نگه داشت. اومدم از ماشين پياده بشم كه سريع گفت پشت خوردو توقف كن تا بيام سراغت. بعد از دو سه دقيقه يه پليس ميونسال اومد طرف ماشين و مدارك رو گرفت و گفت عجله داري؟ مي خواي فيلمتو بذارم ببيني؟ گفتم نه جناب سروان ممنون نمي خواد. به هر حال يه قبض جريمه داد دستمون و ولمون كرد.
دامغان كه رسيديم توي پارك ساعت 6 بود ناهار خورديم و زنگ زدم عليرضا كه برنامه چي باشه. قرار شد برم كيك بخرم بيان هتل ما. ما هم رفتيم يه كيك اردكي خريديم و اومدم دم پارك كنار هتل كه ون بچه ها اومد. حسين با دست داشت مارو نشون مي داد و باورش نميشد اونجا باشيم. مرتب مي گفت تو از كجا مي دونستي ما كجاييم آخه؟! بعدم رفتيم توي آلاچيق و كيك و چاي خورديم و كلي حرف زديم. شبم با بچه ها رفتيم دم هتلشون و بهمون قرمه سبزي دادن. من خيلي نگران تغذيه بچه ها بودم و متاسفانه خيلي هم بيراه نبود. مخصوصا سينا كه وقتي ديدم داره برنج و ته ديگ مي خوره موندم چطوري آخه انقدر توان داره پا بزنه.
جمعه حدود 10:30 بود كه بچه ها اومدن پيش ما و رفتيم چشمه علي. وقتي شيما رو ديدم داره از پله ها بالا مياد واقعا داشتم از تعجب شاخ در مي آوردم در عين حال كه خيلي خوشحال بودم. پدر و مادر مهربون شيما مي تونن يه الگوي خوب براي همه خونواده ها باشن براي داشتن يك خونواده سالم و پر انرژي.
خلاصه بابا شيما برف شادي رو زد و ريخت روي غذاي پاييني ها. بعد داد دست اين عليرضا اول ريخت رو صورت هانيه و بعد آتيشش زد و بعد دستمال آتيش گرفت و ابروي حسين سوخت و داشت همه چيز منفجر مي شد كه مامان شيما اسپري رو از دست بچه ها دور كرد.
بعد هم كه يكم مافيا بازي كرديم و فربود همه رو گول زد تو بازي و هندونه خورديم و از بچه ها خدافظي كرديم.
حالا يه چند كلمه اي با اين چهارتا دوستمون حرف بزنم.
مي خوام بهتون بگم كه همه دوستاتون از ته دلشون دوست داشتن كه پيشتون بودن و مي دونم كه كلي دلشون براتون تنگ شده و لحظه شماري مي كنن تا دوباره بتونن ببيننتون و ما چند نفر صرفا به عنوان يه نماينده بوديم كه بگيم برامون خيلي مهمين و سلامتيتون برامون از همه چيز بالاتره.
مي دونم كه خيلي سختي كشيدين و كسي شايد نتونه درك كنه كه چقدر مي تونه دوري از خونواده و دوستان و يك شب خواب آروم روي آدم تاثير بذاره اما شماها عليرغم اين مشكلات روحيه اتون مثل قبل بلكه پرانرژي تر بود و اين به ما اميد مي ده كه توي اين مسيرتون مشكلات رو پشت سر مي ذارين و همه ما رو سرافراز مي كنين.

هميشه مردم لباس هاي كهنه و پوسيده اشون رو دور مي ندازن دارم به اين فكر مي كنم كه چرا بعضي ها افكار كهنه و پوسيدشون رو هيچ وقت دور نمي ندازن
 تشکر شده توسط : baran1390 , kaveh_plus , رنگین کمان , atefe , hanie , sooorooosh , khatoon25 , anaram , nanaz , naz.gigili , ساغر , edarzi , Hasty , Narges , هاجی , esmaeil , nahid , بهــار , بی تـــا , nafass , neda.n , Ghost , Prime , N00shin , fireboud , Sina , parisa2011 , shokolat , O#!!! , toktam* , blue sky , Ali 324 , ELI , hamid t , شيدا رها , جامعه حمایت از بیماران M.S , nead
شیما و مهدی عزیز
واقعا مرسی بابت گزارش خوب و عالیتون
خوشحالیم هممون که اگه م نتونستیم بریم و دوستانمونو ببینیم و ولو یکم از خستگیشون و یکنواختی روزهاشون کم کنیم ، شما این لطف و محبت بزرگ رو در حق ما به انجام رسوندید و به بچه ها نوید نزدیک بودن به مقصد رو دادید
میتونم حدس بزنم وقتی آئدم مدتها از همه دور باشه ،چقدر مزه میده دیدن و بودن با کسایی که دوسشون داره و رنگ و بوی تعلقاتش رو داره
به شخصه واقعا ممنون و خوشحالم از این حرکت بسیار ززیبایی که کردید
امیدوارم دوستان ورزشکارمون هم بعد از یه تعطیلات آخر هفته ی خوب انرژی و توان لازم رو برای سپری کردن روزهای آخر سفرشون پیدا کرده باشن و هرچند میدونم هرچقدر به مقصد نزدیکتر میشن ، حوصله اشون بیشتر سر میره و توی دلشون میخواد زودتر سوار ماشین بشن و خودشونو برسونن خونه و قطعا همین خستگی بیشتری رو واسشون بوجود میاره ، ولی تسلیم نشن همچنان با اراده ی فولادینشون بتونن این 4 ، 5 روز رو هم طاقت بیارن
آرزو میکنم شرایط جوی خوبی توی مسیرشون حالم باشه و جاده خلوت باشه و کامیون ها و دوده های کمتری سر راهشون قرار بگیره و آفتای ملو بتابه و باد توقنده نباشه و کلی هم سرپایینی داشته باشه
love28love28love28love28love28
آنارام باشید
 تشکر شده توسط : MAHDI , kaveh_plus , nanaz , naz.gigili , ساغر , hanie , edarzi , Hasty , Narges , khatoon25 , nahid , nafass , Prime , fireboud , N00shin , Sina , parisa2011 , shokolat , neda.n
شیما جان ممنون بابت کار قشنگی که کردی ... از پدر و مادر مهربونت هم متشکریم!love28 عکسهات هم خیلی عالی بودن مرسی..
هانیه خانوم و آقا مهدی از شما هم به خاطر اینکه باعث شادی بچه ها و دادن روحیه به اونا شدین خیلی خیلی ممنونicon_question

به امید دیدار بچه ها در تهران... هر چی به اون روز نزدیک میشیم انگار قلب آدم بیشتر می زنه...happy0064.gificon_biggrin
هزار مرتبه بیماری از سلامت به
تو گر کنی قدمی رنجه بر عیادت من...
 تشکر شده توسط : Hasty , MAHDI , hanie , هاجی , naz.gigili , بهــار , anaram , Prime , fireboud , N00shin , Sina , shokolat
شیما جان ومامان وبابای شمای عزیز دست همهگی درد نکنهicon_questionicon_questionicon_question
راستش من خیلییییی کم اشکم در میاد اما دیشب بهد مدتها وقتی فیلم این ورزشکاران رو دیدم بی اختیار اشکم دراومد sad2sad2sad2sad2sad2
خواستم بگم واقعا از همه شما ممنونم که به ماها ثابت کردین که ما میتونیم وداستان سر فقط همون خواستن توانستن استicon_questionicon_questionicon_questionicon_question
از بابت گزارشهای زیبای سینا علیرضا وحتی فربود یکدنیا ممنونم اما هیچ جوری نمیتونم قبول کنم آقای کاکاوند حتی یک خط هم برای ما ننوشتنconfused2confused2confused2confused2
بهر جهت مواظب خودتون باشید موفق وسربلند برگردید منتظر دیدارتون هستیمicon_questionicon_questionicon_questionicon_questionicon_questionicon_questionicon_questionicon_question
امارضا ممنونم که من رو طلبیدی به زیارتت اومدم وکلی با شما حرف زدم love28
 تشکر شده توسط : edarzi , MAHDI , هاجی , hanie , nahid , naz.gigili , بهــار , nanaz , Prime , fireboud , N00shin , Sina , parisa2011 , shokolat , nead
وای خدایا چقدر عالی شد که این همه خوش گذشته سوپرایزها یکی پس از دیگری، مرسی از مهدی و هانیه عزیزم و شیما جون و خانواده مهربونش برای این انرژی که به بچه ها دادن ، خدا میدونه چقدر دل همه ما میخواست که اونجا باشیم و جشن بگیریم هم تولد حسین و هم موفقیت بچه ها رو برای برگشتتون لحظه شماری می کنیم
نبایـــد وایســــم باید بـــرم جلوتـــر
نبـــایـــد وایســـم
نبـــایــــد وایسیـــم
بریم برسیــــم به چیزایی که خواستیــــم
agreement2

 تشکر شده توسط : MAHDI , هاجی , hanie , khatoon25 , naz.gigili , بهــار , anaram , nafass , Prime , fireboud , N00shin , Sina , Hasty , shokolat
خوش بحالتون اونا با مامان و باباشون اومده بودن استقبالت چقدر منم دوست داشتم ولی مامان و بابای من میگن چون تو خودت دوست نداری کسی بفهمه ام اس داری ماهم باهات راه نمیایم و مخالفن ولی خب من با ادمهای ام اسی مشکلی ندارم که اینجا دوست ندارم کسی بدونن

بهرحال rolleyes عادت کردم دیگه به تنهایی کنار اومدن با همه چیز بیخیال دیگه کاری از دستم بر نمیاد هیشکیم حامیم نیست confused2
 تشکر شده توسط : هاجی , hanie , Prime , fireboud , N00shin , Sina , ساغر , Hasty , shokolat , edarzi , شيدا رها
مارکوپولو های عزیز دلمون حسابی تنگ شده براتون هاااااااااااااااااااااااااااااااااا
امروز هم ک بسلامتی رسیدین سمنان
خسته نباشینhappy0065.gif
آدَم ها را بدون اینڪــہ
بـــہ وُجودِشآن نیاز داشتہ باشے دوســـــت بـِــــدار . . .
ڪــارے که خـــــدا با تـــو مے ڪُــند. . .!
 تشکر شده توسط : hanie , Prime , fireboud , N00shin , Sina , ساغر , Hasty , shokolat , Ali 324
ای ول بابا...agreement2
دم همگی گرم
icon_questionicon_questionicon_question
رنگین کمان پاداش کسانی است که تا انتهای باران ایستاده اند.
 تشکر شده توسط : anaram , Prime , fireboud , N00shin , Sina , ساغر , Hasty , shokolat , شيدا رها
مهدي هانيه و شيماي عزيزم و پدر و مادر مهربون شيما جون يك دنيا ممنون به خاطر اينكه اين راه رو طي كردين و پيام محبت بچه ها رو به دوستاي عزيزمون رسوندين. به قول نرگس خدا مي دونه چقدر دلمون مي خواست كه اونجا كنارتون بوديم. بچه ها بي صبرانه چشم انتظار و دلتنگتونيم و براي رسيدن لحظه ورودتون ثانيه شماري مي كنيم. خدا به همراهتون.icon_questionicon_questionicon_questionicon_questionicon_question
 تشکر شده توسط : MAHDI , naz.gigili , hanie , بهــار , anaram , kaveh_plus , Prime , fireboud , N00shin , Sina , ساغر , Hasty , shokolat , Narges
ایولا به مهدی و شیما که با رفتنشون به بچه ها روحیه دادن و به نمایندگی از همه نشون دادن که چقد به فکرشونیم..agreement2agreement2
چوب کبریت ...
آتش از "سرش" شروع شد و به "جانش" افتاد.
مواظب افکارت باش.
 تشکر شده توسط : MAHDI , anaram , naz.gigili , hanie , kaveh_plus , Prime , fireboud , N00shin , Sina , ساغر , Hasty , نازلی , shokolat
  
  •  قبلی
  • 1
  • ...
  • 67
  • 68
  • 69(current)
  • 70
  • 71
  • ...
  • 102
  • بعدی 




کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
2 مهمان