2012/05/21, 07:48 PM
من رفتم همشهری جوان گرفتم... خیلی باحالید بچه ها!
منم sms می خوام....
منم sms می خوام....
هزار مرتبه بیماری از سلامت به
تو گر کنی قدمی رنجه بر عیادت من...
تو گر کنی قدمی رنجه بر عیادت من...
تیم دوچرخه سواری ام اس
|
||||||||||||||||||||||||||||||
2012/05/21, 07:48 PM
من رفتم همشهری جوان گرفتم... خیلی باحالید بچه ها!
منم sms می خوام.... هزار مرتبه بیماری از سلامت به
تو گر کنی قدمی رنجه بر عیادت من...
2012/05/21, 08:25 PM
ای ول؛اتفاقا امروز با دوستم بود که این اس ام اس اومد و نمیدونید با چه حس غروری بهش نشون دادم اس ام اس رو!خ
یلی هم عالیه فربد جان؛به منظور جلوگیری از سوتفاهمات و شایعات دوستم معصومه بود!!!مواظب خودتون باشید؛رو غذاهاتون بیشتر دقت کنید؛هرچی سینا میخوره شما هم همونو بخورید!سینا دقتش رو غذا بیشتره خب
وقتی نیستی،همه نیستن
نه که نیستن،هستن مثل تو نیستن
2012/05/21, 08:32 PM
خیلی جالبه ها
من یه شماره دیگم رو داده بودم به سایت ام اس سنتر که الان خاموشه اما اس ام اس به این خطم اومد که کسی زیاد نمیدونه به هر حال سپاس
ماییم و نوای بی نوایی.بسم لله اگر حرف مایی
2012/05/21, 08:41 PM
خوبه که خوبید علیرضا تو همه چیو بنویس نگرانی هم بخشی از سفره و چاشنی تمام حسهای خوبیه که شما 4 نفر باعث بوجود اومدنشون هستید
آنارام باشید
2012/05/21, 08:55 PM
سلام فکر کنم شهرزاد جان پرسیده بود من همراه اول ندارم ایرانسله اما اون پیام برام اومد خیلییییییییییییی خوشحال شدم
راستی بچه ها من میخوام بدونم برای باز گشت چه برنامهای دارید؟ همه میائین؟ مثل دیدار می مونه؟ کار خواصی انجام میشه؟ آخه می خوام اگه موردی هست برنامه ریزی کنم بیام خیلییییی دلم می خواد همه تو شادی ورود ورزشکارانمون سهیم باشیم امارضا ممنونم که من رو طلبیدی به زیارتت اومدم وکلی با شما حرف زدم
دو شنبه – بیابان را سراسر مه گرفته
امروز صبح اول وقت پا شدیم. این اول وقت یعنی بدون هیچ معطلی ای. حتی سینا که معمولا آخرین نفر پا میشه در عین نا باوری همه رو بیدار کرد. همه حس خوبی داشتیم. نرمش صبحگاهی هم کردیم. قبراق راه افتادیم به سمت میامی. 115 کیلومتر جلوی رومون بود و 4 نفر که کلی نشاط داشتن. مشکل اقامت در جاهای بین راهی و خصوصا بدون جا بودن، اینه که خستگی تو تنت می مونه. اما ما این خستگی رو با نشاط روحی جبران کرده بودیم. اما روزگار داستان دیگه ای رو برای ما رقم زد.... رکورد بدون استراحت ما در صبح به 50 کیلومتر هم می رسید. (صبح اول نیشابور به سبزوار) اما جالبه بدونید امروز صبح تنها تونستیم 15 کیلومتر بریم. یعنی 15 کیلومتر که رفتیم خسته شدیم. بس که سربالایی سنگینی بود. علاوه بر اون باد هم مخالف بود. این سربالایی تا 40 کیلومتری میامی ادامه داشت باد هم که انگار امروز نمی خواست نظرش رو عوض کنه. اگر قبلا 500 متر سربایی داشت بعدش یه سرازیری جایزه داشتیم. اما الان نه هیچی. خلاصه رسمون کشیده شد. تو باد پا زدن مث این میمونه که تو پله برقی برعکس بدویی. امروز خبری از ملخ ها نبود. این باعث شد لذت بخش بشه پا زدن. البته از ساعت 9 و نیم آفتاب نشون داد که وارد استان کویری سمنان شدیم. جایی از بدنمون نبود که نپوشونده باشیم. حتی دیروز که بجای شلوار شورت دوچرخه سواری پوشیده بودیم. سوختیم. امروز دوباره شلوار رو ترجیح دادیم. از ترس گرمازدگی تو قمقمه هامون یکی دوتا قرص جوشان ویتامین سی لیمویی هم انداختیم. کرم ضد آفتاب رو هم به صورتامون زدیم. SPT95 که فکر کنم تقلبیه. مال دکتری به نام ژیلا. احمد (فیلمبردار) امروز کلی ژانگور بازی در آورد. چون سربالایی بود. اون سریع تر با ون می رفت جلو و از بالای تپه ها از ما فیلم می گرفت. یا روی پل ها و یا حتی اونطرف خیابون. جالب بود امروز بخاطر این شیب همه ما رو تشویق می کردن. حتی راننده ها هم وقتی کنار ما می اومدن یه ماشالایی چیزی می گفتن. 3- 4 باری واستادیم. ساعت 10 بود که جلیقه های خنک کننده رو پوشیدیم. اما کله مون رو چه میکردیم. ؟! گاهی آب قمقمه رو که گرم میشد میریختیم سرمون اما این فقط 10 دقیقه کارساز بود. با سینا یکم در مورد اینکه بچه های متولد میامی چه کلاسی برای بقیه میذارن حرف زدیم. قرار شد برنامه ی بعدی مون از میامی (نیشابور) تا میامی(امریکا) باشه. البته فکر کردیم که تو آب چطوری پا بزنیم. تو مصافت طولانی ارتفاع زین خیلی مهمه. اگر بالا باشه درد سرشونه و کتف می گیری عوضش مسلط هستی. اگرم پایین باشه پاهات درد میگیره و دوچرخه جون نداره بره. من هنوز ارتفاع مناسبم رو پیدا نکردم. سر راه تویکی از این پیچ ها و گردنه یه کاروانسرا دیدیم. خیلی قیافه ی جالبی داشت. از دوردست شبیه قلعه بود به نام کاروانسرای میاندشت.. رفتیم داخلش درب بزرگی داشت. نزدیک 2 هزار متری بود. دور تا دور حجره حجره بود و بازسازی شده بود. قیافه ی خوشگلی داشت. اغلب جاهاش سنگفرش شده بود و حس خوبی به آدم میداد حسی بین نوستالژی و ترس.دم نوشته بود سه تا ولی دو تا آب انبار داشت. که رفتیم داخل یکیشون. پله های بلندی داشت یاد مادرم افتادم. تهش هم لوله رد کرده بودن و یه سری آب جمع شده بود. احمد می گفت جن داره کلی مسخره اش کردیم. البته هیچوقت نمیشه فهمید احمد جدیه را شوخی. داشتیم خارج می شدیم که یه سرباز دم در آب انبار جلومون رو گفت. سینا هنوز داشت شوخی می کرد. به سربازه گفت شنیدم جن ها به صورت انسان هم درمیان.! سربازه ریش گذاشته بود و لاغر اندام بود. از لای یونیفورمش گردنبند آهورامزداش معلوم بود. عمو حسن (راننده) با استرس پرسید تنهایی اینجایی؟ همه منتظر شدیم که بگه آره و فرار کنیم. ولی گفت نه 2 نفر دیگه هم هستند. اونا هم کم کم سرو کله شون پیدا شد. یه سرباز دیگه و یه کارمند پیر اداره ی میراث فرهنگی با یه نیزه ی هخامنشی!!!! دم در هدایت شدیم و بهمون گفتن که برای یه ساعت استراحت هم باید مجوز بگیرید. خلاصه کلی حرف زدیم. دو تا آقا و خانم گردشگر هم اومدن و با ما دم در موندن. مرده موی فر داشت و لاغر بود و سبیل داشت. انگار بازنشسته بود. زنه هم یه مانتوی نخی رنگ رنگی پوشیده بود. جا افتاده بودن و گمونم بازنشسته. کلی در مورد ام اس براشون گفتیم و حرکتمون . هیچی نمی دونستن. البته اولش مرده گفت که: "در مورد کم خونیه؛ قیافه ها رنگ پریده میشه و تغییر میکنه". قیافه ی خودش رو بعد از اینکه گفتیم خودمون هم ام اس داریم باید میدیدی. عین کم خونی ها رنگ پریده بود! آخرش باهامون عکس گرفتن و رفتیم. اینجا بود که مهدی گفت بذار یکم من پشت چرخت بشینم. (که داستانش رو براتون میگم.) پازدیم تا میامی. میامی یه بیابون بود. یه بیابون واقعی. یه جایی دستشویی بین راهی هم بود که فقط چیپس داشت. همه گشنه بودیم . فکر کنم نزدیک 80 تا سرویس بهداشتی فقط برای مردونه داشت اما یه رستوران نبود. اینجا من یه سری نکته رو بگم. آفتاب تا مغز استخوان رسیده بود. دیگه نباید پا می زدیم. از طرفی هر چی گشتیم جایی تو ده برامون نبود که بمونیم. حتی نتونستیم غذای خوبی پیدا کنیم. واقعا دوروز پشت هم نمیشد بیابون موند. (تجربه ی خوبی شد.) برنامه ریختیم بریم شاهرود. اول قرار شد بعد از ظهر 60 کیلومتر باقی مونده رو پا بزنیم. راننده ها گفتن ما بدلیل نصب بنر ها چراغ نداریم و عصر خطرناکه. ما هم دیدیم منطقیه. فربود و حسین حتی تلاش کردن که ادامه بدن رکاب زدن رو ولی همه به این نتیجه رسیدیم تو این دمای هوا پا زدن خودکشیه. تصمیم گرفتیم این 60 کیلومتر رو با ماشین بریم. در کل فرقی نمی کرد. بنابراین یه روز بیشتر در شاهرود می مونیم. رفتیم یه رستوران اول شاهرود فست فود بود. من هر کاری کردم نتونستم برای یارو توضیح بدم که اگر بجای گوشت گوجه بذاری تو نون پیترات، سینا می تونه بخوره. هی میگفت بعد چی بریزم. آخرش سینا فلافل خورد بیچاره! تو اون هاگیر واگیر هم یه کامیون زد به یه پراید و زنه جیغ و داد گریه کرد. بعد دیدیم چراغ پراید فقط خط افتاده. تو شاهرود یه جایی تو کمربندی شهر یه مسافرخونه هستیم. به نام آزادی. سه طبقه است و ما طبقه آخریم. با کتک ساک هامون رو بردیم بالا. اتاق ها رو با تخت فرش کردن و سینا برای رفتن رو تختش از من باید بپره (که نمی پره!). یه تلویزیون 4 اینچ و یه یخچال داریم. یه پنجره هم چسبیه به سقف کار کردن که ویو خاصی نداره. اما هر چی که هست بهترین جاست بجای میامی. مهدی (تدارکات) امروز دوچرخه منو گرفت بره یه دور بزنه یه جوری دم جاده خورد زمین که خدا بهش رحم کرد. بیچاره داره تموم میشه. تازه از مسمومیت رهایی پیدا کرد به چنگ مصدومیت گرفتار شد. مچ دست راستش ضرب دید. شب رفت عکس بگیره دو تا دختر هم از روی بنر های ماشین دیده بودنش و فردا قراره باهامون صحبت کنن گویا مادر یکی شون ام اس داره . رئیس یه دانشگاهی هم تو شاهرود پیغام پسغوم داده بریم پیشش! خلاصه شاهرود شهر بزرگیه. خیلی امروز خسته ایم. بچه ها از 9 و نیم خوابیدن. ما دارو هامون رو مصرف میکنیم. به یاد شما هستیم. هر کس هرچی شماره مربوط داشت داد به اینا فربود هم زحمت کشید پیگیری کرد. گویا قراره هر روز اس ام اسی که ما میدیم و برای شما ارسال کنن. مراقب خودتون باشید ما به یاد شما هستیم. این حرکت آواتار دوچرخه تون هم خیلی چسبید. ممنون. دیدید که سورپرایز ما هم الکی نبود پس! دوستتون داریم. به امید دیدار. -------------- در آخر از همه ی کسایی که زنگ میزنن پخ میدن. زنگ میزنن یکی دیگه سلام میرسونن دعا میکنن یاد میکنن همه تشکر میکنم. و به خودم قول دادم بعد که اومدم تهران و پشت میزم با یه لیوان قهوه دوباره به مرور و مرتب کردن خاطرات پرداختم حتما کامنت های شما رو هم ذخیره و لایک کنم. یه وقت فکر نکنید من از عمد بعضی رو لایک میکنم گاهی نمیشه یا نمیره یا هر چی... اگه تلخم مثل گریه اگه تنهام اگه تاریک
اگه از ترانه دورم اگه با مرثیه نزدیک اگه ناباور چشمام تو تماشای تو مونده اگه اون نگاه اول منو پای تو نشونده: How wonderful life is while you're in the world
(2012/05/21, 09:23 PM)Prime نوشته است: با سینا یکم در مورد اینکه بچه های متولد میامی چه کلاسی برای بقیه میذارن حرف زدیم. قرار شد برنامه ی بعدی مون از میامی (نیشابور) تا میامی(امریکا) باشه. البته فکر کردیم که تو آب چطوری پا بزنیم. یعنی عاشفتونم (2012/05/21, 09:23 PM)Prime نوشته است: داشتیم خارج می شدیم که یه سرباز دم در آب انبار جلومون رو گفت. سینا هنوز داشت شوخی می کرد. به سربازه گفت شنیدم جن ها به صورت انسان هم درمیان.!خیلی خوبی سینا لایکککککککککککککککک اینبار واقعا با صدای بلند قهقهه زدم (2012/05/21, 09:23 PM)Prime نوشته است: سینا برای رفتن رو تختش از من باید بپره (که نمی پره!).چه انتظاراتی داری علی. (2012/05/21, 09:23 PM)Prime نوشته است: . شب رفت عکس بگیره دو تا دختر هم از روی بنر های ماشین دیده بودنش و فردا قراره باهامون صحبت کنن گویا مادر یکی شون ام اس داره .چقد دختر سره راهتون پیدا میشه من دیگه کم کم دارم غیرتی میشهر (2012/05/21, 09:23 PM)Prime نوشته است: رئیس یه دانشگاهی هم تو شاهرود پیغام پسغوم داده بریم پیشش! خلاصه شاهرود شهر بزرگیه.کلا سفرنامه ی امروزتون منو یاده دوران باستان انداخت چه فضای بیایبونی و مشقتی که واسه پیمودن راه کشیدید ، چه اون قلعه و حکایتاش ، چه این رئیس دانشگاه آزباد که به سان حکمای دوران باستان ملت رو وااسه پابوسی و عرض احترام اظهار میکردن (2012/05/21, 09:23 PM)Prime نوشته است: خیلی امروز خسته ایم.آره . معلومه . استراحت کنین که خیلی نیاز دارین بهش ب (2012/05/21, 09:23 PM)Prime نوشته است: گویا قراره هر روز اس ام اسی که ما میدیم و برای شما ارسال کنن. عالیه . مرسی بچه ها (2012/05/21, 09:23 PM)Prime نوشته است: این حرکت آواتار دوچرخه تون هم خیلی چسبید. ممنون. دیدید که سورپرایز ما هم الکی نبود پس!واقعیتشو بخواید دوچرخه ها ایده ی بسیار خوبی بود و ما خودمون هم ا کارمون بسیرا شعف زده شده ایم شما همه کاراتون عالیه خیلی دوستون داریم کلی مواظب خودتون باشید ضد آفتابتون رو 2 ساعتی یه بار تجدید کنید آب زیاد بخورید مثل عربای بادیه نشین تا میتونید سر و کله اتونو بپوشونید که آب بدنتون از دست نره به غذاهاتون بیشتر توجه کنید
آنارام باشید
2012/05/21, 09:52 PM
واقعا نمی دونم چی بگم !! وقتی گزارش های بچه ها رو می خونم به وجد میام !! انگار خودم همراهشونم !!
ازتون بابت همه ی سختی هایی که می کشید تا بتونید به مردم بگید ام اسی ها هم حقه زندگی دارن و زنده اند از صمیم قلب متشکرم !! شماها افتخار مایید موفق باشید
قال الله تعالی :
من با هر بنده ام طوری رفتار می کنم که انگار همین یک بنده را دارم اما بنده ی من طوری رفتار می کند که انگار همه خدایش هستند بجز من !!!!!!!!
2012/05/21, 09:55 PM
حرف ندارید موفق باشید
2012/05/21, 09:56 PM
فکر کنم اینجا همه یه دوره تندخوانی نصرت رو پشت سر گذاشتند. من شروع می کنم به خوندن وقتی میام تشکر بزنم می بینم اولش هیچی نبوده اما یهو ده تا تشکر هست. راستش رو بگید نکنه نخونده تشکر می زنید. خیلی جلوی دست و دلم رو گرفتم که کسی رو لوس نکنم اما چون احساس می کنم که علیرضا بچه ی با کیفیتی هست باید بگم بی اغراق نوشته هات خیلی قشنگه. اما منم برای شما بگم که نمی دونم بگم سوء استفاده یا فقط استفاده و بهتره بگم بهره برداری هایی از این کارت ام اس که نکردم. جای دشمنتون خالی امروز درست هفت روز بود که مامانم بیمارستان بستری بود. خدا رو سپاس که امروز مرخص شد و گل از گل دل من وا شد و صورتم خندان. آره بچه ها جونم براتون بگه اگه بدونید با این کارته چقده قانون شکنی کردم هر ساعتی که دلم خواست و بازم به قول علیرضا با کیفیت رفتم بالا. یعنی اینکه آسانسور رو برام نگه می داشتند و مربوط به هر طبقه ای هم که بود منو با عزت و احترام می بردند طبقه پنج.
وقتی تنها شدی تنها تر از تمام غریبان روزگار
از قیل و قال حادثه باری دلت گرفت بر خویش تکیه کن برعرش
|
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: |
27 مهمان |