[yas]

عمرا به کسی بگم بجز دکتراش چه عمومی چه متخصصاش چه مردم عادیش همشون سر و ته یه کرباسن چرا اصلا باید بگیم و همش توی استرس باشیم از نگاه کردنشون از طرز برخوردشون از دلسوزی بیجاشون
بیخیال کسی ندونه سنگینتره این نظر منه و تا حالا 5 ساله به کسی نگفتم و نخواهم گفت

[بنده خدا]

کل فامیل من که میدونن.اول که میگفتن ی بیماریه خارجی گرفتم همه ی فامیل برام غصه میخوردن و در تماس بودن فکر میکردن دیگه باید بوووووووووقه رحمتو سر بکشم.ولی الان 2 ساله که میبینن از همشون سالمترم و فقط پام لنگ میزنه. تازه هر کدوم از فامیل که زیارتی میره کلی بیادمه و برام دعا میکنه.تازه به مدیر عاملمم گفتم که یادش باشه زیاد رو اعصابم راه نره که اونوقت
ولی در کل بقول ی نفر که میگفت اگر بیماری یا مشکلت رو به افراد بگی شاید ی بنده آبروداری از خدا برات طلب شفا یا کمک کنه و دعاش مورد قبول واقع بشه.

[شهرزاد]

ولی برعکس علی آقا من.....

هیچ کسی نمیدونه حتی فامیله نزدیکم

فقط خانوادم و دوست خواهرم......

برام سخته که طوری رفتار کنم که نه بفهمند نه خودم اذیت بشم.....

وقتی حمله داشته باشم چقد سخته فیلم بازی کردنه فرده سالم

[nahid]

اگه گفتنش باعث گرفتن امتیاز یا راحتی کار باشه می ارزه ولی اگه هیچ فرقی نکنه و بدتر بشه ، نگیم بهتره . من به هیچ فامیلی نگفتم چون لزومی نداره ناراحت بشن ، سرکار هم فقط مجبور شدم به بعضی مافوقها بگم.

[maede]

من همه ميدونن فاميل غير فاميل هركي رو كه ببينم ميگم هر كيم كه نبينم براش پيغام ميدم
اما از نظر خواهرم نبايد كسي بدونه اما چون من ام اس رو مريضي مهمي نميدونم اصلا برام مهم نيست
تازه همه برام دعا ميكنن هرچيم ميگم بيخيال من شين نميشن كه !!!!!!!!!!!!!!!

[شهرزاد]

مائده جون چون اتفاقا من از ترحم بیزارم نمیگم

چون به قول ناهید جون وقتی سودی نداره می خوام چیکار بگم؟؟

[Parla]

فقط اعضای خونوادم میدونن
من بعضی وقت ها خودمم یادم میره ام اس دارم، حالا چه لزومی داره به بقیه بگم

[maede]

شهرزاد جونم دقيقا درسته اما اصلا برام مهم نيست تازه بهم كارررررررررررررررررررررم نميدن اينش خيلي خوبه همه هوامو دارن اما وقتايي كه قاطي ميكنم خيلي بددددددد
تازه اينكه نميرمم سركار بده

[بیخیال]

منم فکر میکنم نگم بهتره این طوری یه جور دیگه باهات برخورد میکنن من همین ماه پیش بیمارستان بستری شدم به پرستارم گفتم بنویس جهت بررسی هر کسی که اومد ملاقاتم گفتم برا چکاپ اومدم آخرشم گفتم بی حسی دست و پام از پوکی استخوانه همین طور شیر به نافم میبندنحتی نذاشتم مامانم بفهمه تا ناراحت نشه ولی به خواهرم خودم گفتمجز دایی و خاله و خواهرم کسی نمیدونه

[بنده خدا]

خانمومهادل شیر داشته باشید به همه بگید.شما که مشکلی ندارید.
حالا که من لنگ لنگان قدم برمیدارم همه میبینم اشکالی داره؟
هرکس بپرسه میگم قبلاً گامهای بلند تو زندگیم برمیداشتم اما حالا آهسته تر گام برمیدارم.
فقط وقتی میرید خونه بخت (بسلامتی) شیر میشید پوست از سر همسرتون میکنید