ارسالها: 9
موضوعها: 1
تاریخ عضویت: Apr 2010
تشکر های اهدا شده: 1
تشکر های دریافت شده :6 بار در 3 پست
سال تشخيص بيماري : 87
دكتر معالج :
داروي مورد استفاده :
محل سکونت : shz
هی بچه ها تا حالا شده کسی بیاد عید دیدنی خونتون و به خاطر مریضیت بهت زخم زبون بزنه؟ تا حالا شده دختر خالت برای بازی پانتومیم کلمه ام اس را انتخاب کنه و اداشو در بیاره؟ من شده.اون موقع دوست داشتم ...... بپرسم چرا؟
ارسالها: 530
موضوعها: 25
تاریخ عضویت: Jan 2010
تشکر های اهدا شده: 2409
تشکر های دریافت شده :2925 بار در 1018 پست
سال تشخيص بيماري : مهر1388بیمار شد
دكتر معالج : دکتر بانکی
داروي مورد استفاده :
محل سکونت : تهران
شخصيت منو با برخوردم اشتباه نگير!
شخصيت من چيزيه كه "من" هستم اما برخوردِ من بستگي به اين داره كه "تو" كي هستي...!
ارسالها: 869
موضوعها: 71
تاریخ عضویت: Nov 2009
تشکر های اهدا شده: 4839
تشکر های دریافت شده :5566 بار در 2439 پست
سال تشخيص بيماري : آبان 88
دكتر معالج : رفته خارج ديگه برنمي گرده ...
داروي مورد استفاده :
محل سکونت : هرجا تو باشي
(2010/04/13, 01:47 PM)hadyeh نوشته است: هی بچه ها تا حالا شده کسی بیاد عید دیدنی خونتون و به خاطر مریضیت بهت زخم زبون بزنه؟ تا حالا شده دختر خالت برای بازی پانتومیم کلمه ام اس را انتخاب کنه و اداشو در بیاره؟ من شده.اون موقع دوست داشتم ...... بپرسم چرا؟
نه نشده! ولي لاقل فكر كنم تو اولين نفري بودي كه تونستي جواب پانتوميم دختر خالتو تو اون جمع بدي!!!!!
"چقدر ابد زمان اندکی ست برای آنکه به کفایت کنارت باشم...
ارسالها: 9
موضوعها: 1
تاریخ عضویت: Apr 2010
تشکر های اهدا شده: 1
تشکر های دریافت شده :6 بار در 3 پست
سال تشخيص بيماري : 87
دكتر معالج :
داروي مورد استفاده :
محل سکونت : shz
ارسالها: 560
موضوعها: 20
تاریخ عضویت: Feb 2010
تشکر های اهدا شده: 1190
تشکر های دریافت شده :2458 بار در 1164 پست
سال تشخيص بيماري : 89 ( CIS)
دكتر معالج : سید مسعود نبوی
داروي مورد استفاده :
محل سکونت : تهران
(2010/04/13, 01:47 PM)hadyeh نوشته است: هی بچه ها تا حالا شده کسی بیاد عید دیدنی خونتون و به خاطر مریضیت بهت زخم زبون بزنه؟ تا حالا شده دختر خالت برای بازی پانتومیم کلمه ام اس را انتخاب کنه و اداشو در بیاره؟ من شده.اون موقع دوست داشتم ...... بپرسم چرا؟
هدیه ی عزیز
ناراحت کننده است
بدین جهت که با وجود بیماری عقل و درک و فهمت از دختر خالت و مهمونتون بیشتره
شاید اون ها به ظاهر بیماری نداشته باشن ولی از هزار تا بیمار مریض تر و محتاج تر هستن چون قدرت فهم و درک توانایی ها ی خداوند رو ندارند
شعورشون هم به این مسائل نمی رسه
( هدیه جان ببخشید که اینجوری رک گفتم
آخه از اینجور آدما متنفرم تازه ادای آدمای با فرهنگ و با شعور رو هم در میارن....)
خدا یا کیفیت رو فدای کمیت نکن. کمتر خلق کن ولی آدم خلق کن!
ارسالها: 148
موضوعها: 1
تاریخ عضویت: Mar 2010
تشکر های اهدا شده: 61
تشکر های دریافت شده :227 بار در 121 پست
سال تشخيص بيماري : 1381
دكتر معالج :
داروي مورد استفاده :
محل سکونت :
2010/04/16, 02:26 AM
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2010/04/16, 02:28 AM، توسط ayda.)
یه چیزی تازگیا خیلی اذیتم میکنه نمیدونم به خاطر مشغله زیادمه یا به خاطر ام اس تمرکز ندارم و مطالعه تعطیل شده وهمش هی همه چی رو فراموش میکنم همیشه فکر میکنم که اگه قرار بود خودم هم توی اینکه کجام از کار بیافته بتونم نظری داشته باشم کجا رو باید پیش کش کنم طبق بررسی های به عمل اومده پاهامو از همه کمتر لازم دارم لااقل میشه بایه چیزی کم کاریشو جبران کرد فکر کنم خل شدم ولی خوب فکر کنین اگه این چرت و پرت ها رو تو خونه بگم چه قشقرقی به پا میشه و خوب اینها چیزاییه که خیلی مغزمو مشغول میکنه
ارسالها: 13
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Apr 2010
تشکر های اهدا شده: 68
تشکر های دریافت شده :35 بار در 14 پست
سال تشخيص بيماري : 88
دكتر معالج : دکتر سیگارودی
داروي مورد استفاده :
محل سکونت : تهران
سلام.من اصلا نمی دونم با خودم دارم چه کار می کنم؟غیر از خواهرم و استادام هیچ کس این قضیه رو نمی دونه.حتی پدر مادرم!!!
نمی دو نم کار درستی می کنم یا نه؟همش از نگاه ترحم آمیز دیگران می ترسم.
به همه گفتم دکترم گفته از درس خوندن زیاد چشمات نمی بینه!!!
الانم تو خوابگاهم.تنها روزامو می گذرونم.دانشچوی ترم آخرم.
اول نفر کلاسمون بودم.داشتم واسه ارشد می خوندم که چشمم درگیر شد.
الان هیچ انگیزه ای واسه ادامه زندگیم ندارم.
همش می خوام به خودم تلقین کنم که هیچی نیست؟ولی تو دلم اصلا این احساسو ندارم.
نمیدونم.همش احساس میکنم آدمایی که حرفای امیدوارکننده میزنن شعار میدن...
نمیدونم...
پرواز را خواهم آموخت.همچون تو،همچون دیروز...
ارسالها: 204
موضوعها: 1
تاریخ عضویت: Mar 2010
تشکر های اهدا شده: 540
تشکر های دریافت شده :749 بار در 367 پست
سال تشخيص بيماري : 88
دكتر معالج : دکتر فیاض نکو
داروي مورد استفاده :
محل سکونت :
(2010/04/17, 10:05 PM)Atefeh نوشته است: سلام.من اصلا نمی دونم با خودم دارم چه کار می کنم؟غیر از خواهرم و استادام هیچ کس این قضیه رو نمی دونه.حتی پدر مادرم!!!
نمی دو نم کار درستی می کنم یا نه؟همش از نگاه ترحم آمیز دیگران می ترسم.
به همه گفتم دکترم گفته از درس خوندن زیاد چشمات نمی بینه!!!
الانم تو خوابگاهم.تنها روزامو می گذرونم.دانشچوی ترم آخرم.
اول نفر کلاسمون بودم.داشتم واسه ارشد می خوندم که چشمم درگیر شد.
الان هیچ انگیزه ای واسه ادامه زندگیم ندارم.
همش می خوام به خودم تلقین کنم که هیچی نیست؟ولی تو دلم اصلا این احساسو ندارم.
نمیدونم.همش احساس میکنم آدمایی که حرفای امیدوارکننده میزنن شعار میدن...
نمیدونم...
عاطفه عزیز امیدتو از دست نده.اینو مطمئن باش تو خیلی قویتر از ام اس هستی.مشکل بیناییت هم به زودی انشالله خوب میشهو باز به مطالعه واسه ارشد ادامه میدی.
دشنام خلق را ندهم جز دعا جواب ....ابرم که تلخ گیرم و شیرین عوض دهم
ارسالها: 148
موضوعها: 1
تاریخ عضویت: Mar 2010
تشکر های اهدا شده: 61
تشکر های دریافت شده :227 بار در 121 پست
سال تشخيص بيماري : 1381
دكتر معالج :
داروي مورد استفاده :
محل سکونت :
دقیقا این بلا سر منم اومد اولین باری که به چشمم زد و بیناییم مختل شد تو اردیبهشت 82 بود جواب امتحانهای فوق سراسری اومده بود و من قبول شده بودم یادم نمیره همینطوری بیقراری میکردم و میگفتم من که چشام دیگه نمیبینه چه فایده ای داره اون بار تنها مرتبه ای بود که پالس میگرفتم یادمه کتابهای نیمه تمومم رو زده بودم زیر بغلم یک کاره برده بودم بیمارستان و انکار دنبالم کردن یا امتحان دارم مطالعه میفرمودم یکی اونجا از پزسیم دارم چی کار میکنم گفت دارم تمومشون میکنم که اگه چشام درست نشد لااقل کتابهامو خونده باشم
تا آخر حرف امیدوار کننده که نزدم ؟؟؟؟
ارسالها: 130
موضوعها: 3
تاریخ عضویت: Sep 2009
تشکر های اهدا شده: 2388
تشکر های دریافت شده :1879 بار در 771 پست
سال تشخيص بيماري : 1388
دكتر معالج : صحرائيان
داروي مورد استفاده :
محل سکونت : تهران
دكتر به من گفتن التهاب مغزي داري با كورتون برطرف مي شه.
5 ماه بعد كه دوباره MRI دادم ، با جواب MRI تنها رفتم دكتر ، باز دكتر نگفتن MS دارم. فقط گفتن بايد دارو عوض بشه و سينووكس تجويز شد. كفتن چون داروي خاص احتياج به انجام مراحل اداري داره.
تا خونه گريه كردم . نمي تونستم رانندگي كنم.شب اسم دارو رو تو اينترنت سرچ كردم و تازه اسم MS رو ديدم. داشتم سكته مي كردم. دنيا رو سرم خراب شده بود. هنوز هم كه ياد اون لحظات مي افتماحساس بدي بهم دست مي ده.اگه دكتر برام توضيح مي داد خيلي بهتر بود.