وبسایت تخصصی ام اس سنتر | بیماری ام اس | مرجع تخصصی ام اس
تیم دوچرخه سواری ام اس - نسخه قابل چاپ

+- وبسایت تخصصی ام اس سنتر | بیماری ام اس | مرجع تخصصی ام اس (https://mscenter.ir)
+-- انجمن: ام اس (https://mscenter.ir/Forum-%D8%A7%D9%85-%D8%A7%D8%B3)
+--- انجمن: بحث هاي تخصصي اعضا (https://mscenter.ir/Forum-%D8%A8%D8%AD%D8%AB-%D9%87%D8%A7%D9%8A-%D8%AA%D8%AE%D8%B5%D8%B5%D9%8A-%D8%A7%D8%B9%D8%B6%D8%A7)
+--- موضوع: تیم دوچرخه سواری ام اس (/Thread-%D8%AA%DB%8C%D9%85-%D8%AF%D9%88%DA%86%D8%B1%D8%AE%D9%87-%D8%B3%D9%88%D8%A7%D8%B1%DB%8C-%D8%A7%D9%85-%D8%A7%D8%B3)



RE: تیم دوچرخه سواری ام اس - Prime - 2012/05/13

یک روز مانده - 22-2-91
صبح با یه وضعی پاشدم. یه ساک ورزشی تراولینگ (از اونایی که ورزشی اند ولی دسته ی بیرون بیا داره) که فربود دیروز برامون یکی یدونه گرفته بود رو باید می بستم.
دو سه روزی بود نیومده بودم. مادر زحمت کشیده بود وسایلی که به فکرش رسیده بود یه جا چیده بود. هر چی فکر کردم حتی نصف وسایل هم تو اون ساک ورزشیه جا نشد.
زنگ زدم حسین قرار شد یه چمدون اضافی برا وسایل بیارم و وسایل واقعا ورزشی رو بذارم تو ساک ورزشیه.
عجب اوضاعی بود.
مطمئنم کلی از وسایلم جا مونده. هیچ حس خوبی ندارم. تازه فهمیدم یخچال ماشینی هم برای دارو هام جور نمیشه. مجبورم با یخ اینور اونور ببرم. هه! پوستم کنده است.confusedlaughing3
ظهر با کلی بدبختی وسایلم رو به خونه حسین بردم کسی نبود. سینا هم چند دقیقه بعد اومد با کیسه خواب و کوله پشتی ای که خریده بود. گویا عماد که رسونده بودتش، پایین منتظر بود که پوستر بگیره ازش.
عماد مرد جوان با ریش پروفسوری و کوهنورد وسنگ نورد قابلیه. همچنین فروشنده ی لوازم کوهنوری هم هست. ما بعضی وسایلمون رو از خریدیم که خیلی بهمون لطف کرد و الان دیگه دوستمون شده.

قرار شد همه وسایلمون رو بیاریم خونه حسین. چون قرار شد ساک ورزشی رو ببریم تو هواپیما و باقی وسایل رو بدیم با ماشین برامون بفرستن؛ بنابراین مجبور شدم وسایلم رو جابجا کنم تو ساک ها.

امروز وقت شد با سینا یکم روی سایت کار کنیم. یه سری پوستر و بروشور برای بچه ها گذاشتیم کنار که بدیم بهشون. حسین اومد خونه و در اولین اقدام لباس های تمرین دیروز رو از ماشین درآورد و روی بند پهن کرد. همچنین وقت شد یکم با هم در مورد برنامه صحبت کنیم. حسین خیلی نگران بود.انگار فیلمبردار مناسب برای کار هنوز پیدا نکرده بود و مدام داشت زنگ میزد.
من و سینا ساک مون رو جمع کردیم ناهار هم یه ساندویچ دوباره زدم. بعد از کلی گشتن دنبال وسایل و جدا کردن و اسم نوشتن تو یقه ی لباس ها بالاخره کار من تموم شد. البته چند قلم کم داشتم که چون صبح با ماشین اومده بودم. پدر و مادر من میخواستن برای بردن ماشین بیان. منم کم و کسرم و گفتم بیارن.
ساعت 8 بود که مادرو پدرم اومدن خونه حسین تا وسایل و جابجا کنن. از نیم ساعت قبل به جمع وری خونه مشغول بودیم. یه سری خوراکی هم آورده بودن با کلمن آبی بزرگ برای حمل غذا و این داستانا. بیشتر میخواستم خونه ای رو بهشون نشون بدم که این چند وقته نیمی از زندگی من اونجا سپری شده بود. اصولا یکی از کارهای من تو زندگی درآوردن اطرافیان از نگرانیه.

دوستان دیگه ام بهم پیغام دادن که ببینمشون. شب یه سری بهشون زدم دیداری تازه کردیم. شامی خوردیم و آخر دوباره من رو به خونه حسین رسوندن. بارون وحشی ای گرفته بود. همسایه داشت وارد ساختمون می شد که دویدم و از لای در مث گربه رفتم داخل.

فربود در و برام باز کرد. داشت وسایلش رو جمع و جور میکرد. یکم با بچه ها شوخی کردیم. فربود یه کوله پشتی پر از شکلات و پاستیل و آجیل همراهش آورده بود رو به من نشون داد. فربود حس خاصی داره انگار امشب و همش تو هوای آزاده. سینا هم از دور داره به تلویزیونی که صداش کمه نگاه میکنه... حسین هم طبق معمول خونه نیست. رفته بود دنبال گرفتن وسایل تصویربرداری.

فردا روز خاصیه بچه ها زنگ میزنن و این استرس کار رو بیشتر میکنه. امیدوارم هیچ مشکلی پیش نیاد.

--------------------------------------------------------------------------
فرودگاه - شنبه 23-2-91

صبح زود بلند شدیم.
فیلم بردار و دستیارش اومدن خونه با وسایلشون.
احمد فیلمبردار ماست تیپ این پسر خوبای ابرو پیوسته با جلیقه ی کارگردانی و نگاه سرشار از تخصص و حامد دستیار صدابردار که بسیار جوون به نظر میاد.

لباس ورزشی پوشیدیم . آژانس گرفتیم و با ساک و لباس یه دست رفتیم بیرون. لباس ما شامل یه دست گرمکن و شلوار و کف کتونی بود. گرمکن نارنجی خوش رنگ شلوار مشکی و کفش نارنجی. حسین با ماشین خودش با فیلمبردار اومد. خیلی ترافیک بود. کسایی که استقبال می اومدم مدام زنگ میزدن کجاییم. یهو تو خ آزادی ماشین کناریمون رو دیدیم که بهار با ساناز نفس ندا(neda.n) نرگس با هم بودن اتفاقی دیدیمشون. کلی از این ماشین به اون ماشین عکس انداختیم و چسبید.
رسیدیم به فرودگاه تقریبا با حسین و بچه ها همزمان رسیدیم.

تقریبا همه زودتر از ما اومده بودن. بجز بچه هایی که با بهار اومده بودن نوشین و پرستو جون و شیما و مادرش و hamid t عزیز و سمیرا (رنگین کمان) و سعیده هم اومده بودن. اوضاعی بود پدر مادر فربود و من و حسین هم تو فرودگاه بودن البته پدر من نیومده بود. همه خوشحال و خندان و تریپ استقبال جو سنگینی داشت ملت تو فرودگاه می پرسیدن شما مال کدوم تیم هستین؟laughing3

کلی توشه و این داستان ها رو بچه ها زحمت کشیده بودن از طرف همه آورده بودن. کلی از بچه ها اس ام اس دادن و کلی هم زنگ زدن. با استند ها مون عکس انداختیم. با بچه ها و پدر مادرا هم کلی عکس انداختیم.

کاملا این حس در من بود که باید و باید یه کار بزرگ و به سر انجام برسونم. حس مسئولیت.

خداحافظی مون مثل همیشه بود نفهمیدم چند بار خداحافظی کردم دوست داشتم اونجا از همه ی کسایی که اومده بودن تشکر کنم و بغلشون کنم که نمیشد. اونجا که از همه جدا شدیم و از پشت شیشه برای بچه ها دست تکون می دادیم کلی شبیه فیلم های ایرانی بی کیفیت بود. اما این یکی راستکی بود و با کیفیت.

داخل هواپیما اغلب مسافرین عرب زبان بودن. من و فربود و سینا بغل هم و حسین صندلی پشتی من نشسته بود. ردیف بغل ما یه خانواده سه نفره که یه بچه ی 1 ساله ی با نمک داشتن بودن. جلویی ها هم همه عرب زبان و در موقع بلند شدن صلوات می فرستادن. من و فربود و کمی سینا تو نستیم جدول روزنامه جام جم رو تموم کنیم. از شانس سینا کوکو سبزی بعنوان غذای گیاهی ما در هواپیما بود.

فرودگاه هاشمی نژاد مشهد جای بزرگیه سر ستون هاش شبیه فرودگاه دوبی ساخته شده اما خیلی ضایع است. دم درب خروج دوتا عزیز استقبال ما اومده بود. بیتا ناظر عزیز سایت در مشهد با شال زرد آجری (شبیه رنگ همین شکلک هاsmiling) و مانتو سبز کدر خوش رنگ با شاخه های گل رز منتظر مابود. یه روبان قرمز توری خشگل هم به شاخه گل ها وصل بود. داداش گلم رضا (raad007) هم با اون عینک و تیپ مردونه شیکش و قد بلندو رعناش اومده بود. یه دسته گل با حال و پر گل هم دستش بود که از طرف همه ی بچه ها و انجمن مشهد به ما داد. یه کیف چرم قهوه ای هم دستش بود و کلی باکلاس بود.

بعد از چند تا عکس رضا چون کار داشت رفت و ما با بیتا در فرودگاه منتظر پرواز ساعت 4 فیلم بردارا بودیم. جامون هم هنوز تو مشهد قطعی نشده بود.

چایی نبات قدم زدن حرف زدن چایی نبات سیکلی بود که تو این چند ساعت تکرار شد. این وست مهدی مدیر تولید و مسئول تدارکات برنامه هم اومد فرودگاه پسر سبزه و زبر و زرنگیه. لباس و رفتارش شبیه جنوبی هاست ولی حسین میگه ترکه. آخه موهاش هم کوتاه و فره!confused2 ناهار خورد و احوالپرسی کرد و رفت دنبال کارا.

بعد ناهار خوردیم که اصلا خوب نبود غذای فرودگاه و یکی هم اونور داشت با مسئول فرودگاه دعوا میکرد. وضعیتی بود. ساعت 5 و نیم پرواز اونا نشست و ما یه سری فیلم هم تو برگشت گرفتیم. بیتا عزیز همش کنارمون بود و کلی شرمنده مون کرد.

یه ون گرفتیم و رفتیم محل اقامتمون که تو جای باحالی گویا در بالاشهر و در محل اسکان وزارت ارتباطات بود.

عصری هم تا شب با بیتا و چند تا از دوستاش و بچه های مشهد همه رفتیم پارک ملت مشهد و یکم گشتیم آخر شب هم ما از خستگی مرده و زنده بودیم من که نفهمیدم گویا رفته بودیم طرقبه و آش خورده بودیم. حسین هم دعوا مون کرد که کلی خسته شدیم. ولی خیلی خوش گذشت.


مشکلی نیست بچه ها بعدا پست های سفرنامه رو جدا میکنیم. عکس اگر میخواید از فربود بگیرید بگید بده چون من دوربین ندارم. فکر کنم با عکس بهتر بشه در هر حال ببخشید اگر زیاد خوشگل نیست و شکلک ندارهBlush


RE: تیم دوچرخه سواری ام اس - بهــار - 2012/05/13

اینا را ولش کن علیرضا کی میرید شیشلیک بزنید؟؟؟؟agreement2agreement2


RE: تیم دوچرخه سواری ام اس - Prime - 2012/05/13

(2012/05/13, 09:46 AM)MissB نوشته است: اینا را ولش کن علیرضا کی میرید شیشلیک بزنید؟؟؟؟agreement2agreement2

یه نفر یه قولایی داده ! اما خیلی فشرده ایم.
امروز باید بریم خرید و آزادیم. فردا خیلی کار داریم. انجمن ام اس مشهد هستیم.


RE: تیم دوچرخه سواری ام اس - neda.n - 2012/05/13

اولا که با عکس یا بی عکس خیلی ام جذابه ، اما همونطور که بهار اون بالا گفته ، خودمم نوشتم تو و دل تنگ ، همچنان به اون موقعی فکر می کنم که میرین شاندیز شیشلیک confused
آیا من شکمو هستم ؟ wink2

در ضمن یه خواهش ، میشه لینک تمام مصاحبه ها یا جاهایی که خبر رسانی می کنند در این ارتباط ،هم گذاشته بشه ؟
ارزش یه حرکت ، یه اتفاق موقعی بیشتره که اون حرکت تا حد ممکن دیده بشه . حالا که بچه های دوچرخه سوار رفتن ، ما به جز دعا کردن و امید و آرزوهای خوب براشون یه وظیفه مهم داریم اونم اطلاع رسانیه ، توو جامعه امروز ، آدما هر کدوم یه رسانه اند و نقششون می تونه خیلی خیلی مهم تر از رسانه های عمومی باشه. حالا ما تک تکمون نزدیک سه هفته وقت داریم که حرف بچه ها رو به گوش دنیای اطرافمون برسونیم و کاری کنیم زحماتشون به بار بشینه . مثلا بهار خبر رو روی یه سایتی که تقریبا همه باهاش آشنا هستیم گذاشت . من share کردم و از دوستام خواستم که اونام این کار رو بکنن . هنوز خیلی از گذاشتنش نگذشته بود که دیدم چند نفر share کردن و اونا هم از دوستانشون همین رو خواستن . خیلی فضاها و خیلی شیوه ها هست که خلاقانه می تونیم صدای ام اس رو در کنار بچه ها به دیگران انتقال بدیم . یکی دیگه اش اس ام اسه . یه اس ام اس با یه متن خوشگل و فرستادنش به کل لیستمون و اینکه از اونا هم بخوایم این اطلاع رسانی جریان داشته باشه


RE: تیم دوچرخه سواری ام اس - h.kakavand - 2012/05/13

صبح همگی بخیر، اینجا مشهده
همانطور که آوای امید و علیرضا گفتن روز گذشت ... و شب
دیروز من کلی خسته شده بودم. وقتی رسیدیم دودل بودم که با بچه ها برم یا نه، ولی بخاطر اینکه رفیق نیمه راه نباشم رفتم.
از یک طرف من کلا هیچ وقت سوار وسایل شهربازی نمی شم و از طرف دیگه خیلی خیلی هم خوابم می اومد، تازه وقتی رفتم برگشتنی همه اش خواب بودم. من وقتی استرس و کار دارم خوابم کم می شه، من هم این چند وقته خیلی استرس داشتم مخصوصا از پنج شنبه و جمعه که تا سه صبح کارهام طول کشید و علیرضا و سینا شاهدن که چقدر سخت بود ولی شکر خدا همه کارهام با کمک خدا و دوستام (عمار باستان فر و علی دروکی) که جا داره ازشون تشکر کنم، بخیر گذشت.



RE: تیم دوچرخه سواری ام اس - h.kakavand - 2012/05/13

(2012/05/13, 10:02 AM)neda.n نوشته است: اولا که با عکس یا بی عکس خیلی ام جذابه ، اما همونطور که بهار اون بالا گفته ، خودمم نوشتم تو و دل تنگ ، همچنان به اون موقعی فکر می کنم که میرین شاندیز شیشلیک confused
آیا من شکمو هستم ؟ wink2

در ضمن یه خواهش ، میشه لینک تمام مصاحبه ها یا جاهایی که خبر رسانی می کنند در این ارتباط ،هم گذاشته بشه ؟

چشم، حتما این کار رو خواهیم کرد
البته در سایت mssport.ir لینک های مصاحبه ها انجام شده موجود است.


RE: تیم دوچرخه سواری ام اس - Sina - 2012/05/13

سلاااااااااام
همونطور که همه گفتن اینجا مشهده ... هوا بسیار گرمه ... آی لاو یو ام اس سنتر
کلی حرف دارم برا گفتن ولی باید برم برا خودم ناهار درست کنم
تا بعد


RE: تیم دوچرخه سواری ام اس - rad007 - 2012/05/13

منم میخوام یه خطره تعریف کنم
دیروز که خب بر حسب وظیفه رفتم فرودگاه اینا که بماند
حسین آقا دوربینشو رو داد دستم گفت چنداتا عکس ازشون بگیرم
از اونجایی که من ام اس دارم و چند وقتیه دست راستم به ملکوت اعلی پیوسته اصلن دکمه رو حس نمیکردم
چند بار زدم عکس نگرفت
کلی خجالت کشیدم
اما به هر ضرب و زوری بود دوتا عکس ازشون گرفتم
واااااااااااااای
خدا چقد خجالت کشیدمsad2sad2sad2sad2angry3angry3angry3
اهان راستی
خیلی دوستشون دارم
نمیدونم اینو چطوری بهشون بگمicon_cryicon_cryicon_cryicon_cry


RE: تیم دوچرخه سواری ام اس - شهرزاد - 2012/05/13

آقا رضا و تمامه دوستانی که مشهد رفتن استقبال، ممنون از زحماتتون که کشیدید سنگه تموم گذاشتیدicon_question

استقبال گرم ازین دوستان:

[تصویر:  ٍٍُُّۀسلبلا.jpg]

چرا خجالت؟

همینکه آبروی جمع ام اس رو پیشه تیم افتخار آور ایران خریدید از طرفه همه دوستان ام اس ازتون ممنونicon_question




RE: تیم دوچرخه سواری ام اس - رنگین کمان - 2012/05/13

من در این مدت به هر کسی که تونستم پز دوستانم رو دادم evilgrin0039.gif
این قدر برام این حرکت بچه ها غرور آفرینه که در سطح کلی در این زمینه اطلاع رسانی کردم آن هم با آن چنان ژست و کلاسی که هر کسی می شنوه فکر می کنه من خودم شخصا یکی از اصلی ترین بچه های تیم هستمevilgrin0039.gif
همینه دیگه این حرکت دوستان عزیزم جای بسی افتخار کردن داره
امیدوارم در تمام طول سفر سلامت و شاد باشن و سلامت و پیروزمندانه کنارمون برگردند Angel