+- وبسایت تخصصی ام اس سنتر | بیماری ام اس | مرجع تخصصی ام اس (https://mscenter.ir)
+-- انجمن: بحث ها وگفت و گوهای عمومی اعضاء (https://mscenter.ir/Forum-%D8%A8%D8%AD%D8%AB-%D9%87%D8%A7-%D9%88%DA%AF%D9%81%D8%AA-%D9%88-%DA%AF%D9%88%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B9%D9%85%D9%88%D9%85%DB%8C-%D8%A7%D8%B9%D8%B6%D8%A7%D8%A1)
+--- انجمن: مراسم و ملاقات هاي اعضا (https://mscenter.ir/Forum-%D9%85%D8%B1%D8%A7%D8%B3%D9%85-%D9%88-%D9%85%D9%84%D8%A7%D9%82%D8%A7%D8%AA-%D9%87%D8%A7%D9%8A-%D8%A7%D8%B9%D8%B6%D8%A7)
+--- موضوع: دیدار ۵۳ ام اس سنتر، ۲۰ دی ۱۳۹۸ (/Thread-%D8%AF%DB%8C%D8%AF%D8%A7%D8%B1-%DB%B5%DB%B3-%D8%A7%D9%85-%D8%A7%D8%B3-%D8%B3%D9%86%D8%AA%D8%B1%D8%8C-%DB%B2%DB%B0-%D8%AF%DB%8C-%DB%B1%DB%B3%DB%B9%DB%B8)
RE: دیدار ۵۳ ام اس سنتر، ۲۰ دی ۱۳۹۸ - hamid - 2020/01/07
(2020/01/07, 01:44 PM)atkh نوشته است: دعوتنامه‌ی دیدار رو به پیام خصوصی ارسال کردم. برید آماده شید که بازی کنیم
مگه خود تو به من نگفتی نباید بازی کنم ؟
آماده چی بشم ؟
دیکتاتور
RE: دیدار ۵۳ ام اس سنتر، ۲۰ دی ۱۳۹۸ - atkh - 2020/01/07
(2020/01/07, 02:00 PM)hamid نوشته است:(2020/01/07, 01:44 PM)atkh نوشته است: دعوتنامه‌ی دیدار رو به پیام خصوصی ارسال کردم. برید آماده شید که بازی کنیم
مگه خود تو به من نگفتی نباید بازی کنم ؟
آماده چی بشم ؟
دیکتاتور
همینیه که هست
تو نباید بازی کنی.
میری اون گوشه‌ی کافه، یه پات و دستات رو بالا نگه میداری، به کارهای بدت فکر می‌کنی
RE: دیدار ۵۳ ام اس سنتر، ۲۰ دی ۱۳۹۸ - hamid - 2020/01/07
(2020/01/07, 09:43 PM)atkh نوشته است: همینیه که هست
تو نباید بازی کنی.
میری اون گوشه‌ی کافه، یه پات و دستات رو بالا نگه میداری، یه کارهای بدت فکر می‌کنی
روایته که بچه بودم گریه میکردم، بابام منو میزاشت پشت پرده کرکره
انقدر گریه میکردم میمردم
RE: دیدار ۵۳ ام اس سنتر، ۲۰ دی ۱۳۹۸ - atkh - 2020/01/07
(2020/01/07, 09:57 PM)hamid نوشته است: روایته که بچه بودم گریه میکردم، بابام منو میزاشت پشت پرده کرکره
انقدر گریه میکردم میمردم
اوخی
دلم سوخت برات
خب باشه، اون گوشه کافه یه لنگه پا وایسا ولی نمیخواد دستات رو بالا بگیری.
RE: دیدار ۵۳ ام اس سنتر، ۲۰ دی ۱۳۹۸ - hamid - 2020/01/07
(2020/01/07, 10:08 PM)atkh نوشته است:(2020/01/07, 09:57 PM)hamid نوشته است: روایته که بچه بودم گریه میکردم، بابام منو میزاشت پشت پرده کرکره
انقدر گریه میکردم میمردم
اوخی
دلم سوخت برات
خب باشه، اون گوشه کافه یه لنگه پا وایسا ولی نمیخواد دستات رو بالا بگیری.