تیم دوچرخه سواری ام اس - نسخه قابل چاپ +- وبسایت تخصصی ام اس سنتر | بیماری ام اس | مرجع تخصصی ام اس (https://mscenter.ir) +-- انجمن: ام اس (https://mscenter.ir/Forum-%D8%A7%D9%85-%D8%A7%D8%B3) +--- انجمن: بحث هاي تخصصي اعضا (https://mscenter.ir/Forum-%D8%A8%D8%AD%D8%AB-%D9%87%D8%A7%D9%8A-%D8%AA%D8%AE%D8%B5%D8%B5%D9%8A-%D8%A7%D8%B9%D8%B6%D8%A7) +--- موضوع: تیم دوچرخه سواری ام اس (/Thread-%D8%AA%DB%8C%D9%85-%D8%AF%D9%88%DA%86%D8%B1%D8%AE%D9%87-%D8%B3%D9%88%D8%A7%D8%B1%DB%8C-%D8%A7%D9%85-%D8%A7%D8%B3) صفحه ها:
1
2
3
4
5
6
7
8
9
10
11
12
13
14
15
16
17
18
19
20
21
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31
32
33
34
35
36
37
38
39
40
41
42
43
44
45
46
47
48
49
50
51
52
53
54
55
56
57
58
59
60
61
62
63
64
65
66
67
68
69
70
71
72
73
74
75
76
77
78
79
80
81
82
83
84
85
86
87
88
89
90
91
92
93
94
95
96
97
98
99
100
101
102
|
RE: تیم دوچرخه سواری ام اس - gilane - 2012/05/28 خدارو شکر یه شهر دیگه به ما نزدیک شدید. خسته نباشید دلیر مردان ام اسی. مواظب خودتون باشید. RE: تیم دوچرخه سواری ام اس - Mehdi Marjani - 2012/05/28 القصه......................... خب کجا بودیم بچه های عزیز و اما طوطیان شکر شکن و راویان اخبار چنین حکایت کردندنی که در ادامه سفر یاران پس طی مسافت طولانی به آبادی دیگر در بین راه رسدند و چون آفتاب از تیغ گذشته بود بنا بر آن گرفتند که دمی در آنجا استراحت کنندی . گرمای هوا چنان بودندی که نام آن را گرمسار نهادیدندی و از آن روز بود که این آبادی در صدد پرورش و تربیت بزرگ مردانیدر آمد تا در راس امور مملکتی و حکومتی قرار گیرندی و کارهایی کنندی که در جهان بی مانند بودندی از این رو سینا چون عایق حرارتی مناسبی (بد تر از من) بر سر نداشتندی از گرمای بسیار رو به سایه آوردی و در عبور از هر کوی و برزنی این امر را رعایت کردندی و از فربود نیز تنها یک سیاهی بجا مانده و بس ............... ادامه دارد RE: تیم دوچرخه سواری ام اس - gilane - 2012/05/28 خیلی باحاله حکایتاتون RE: تیم دوچرخه سواری ام اس - ارزو - 2012/05/28 درود RE: تیم دوچرخه سواری ام اس - مینا ح - 2012/05/28 وای خدایا دیگه خیلی نزدیک شدین. مراقب خودتون باشین. شما برا همه ما ارزشمندین. RE: تیم دوچرخه سواری ام اس - بهــار - 2012/05/28 میدونین ! خیلی کم مونده تا برسید تهران اما ب برگشت فکر نکنید ب لحظه هایی ک جریان داره فکر کنید ب پا زدن ها به باهم بودناتون ب این گرمای آزار دهنده حتی!!! توی لحظه باشید،مثل اون داستان کودکانه ای ک دختر کوچیکی دنبال جادوییه ک بتونه باهاش موهای بلندی داشته باشه و در به در این ور و اون ور میره و وقتی خودشو تو آیینه بعد مدتها میبینه،میفهمه ک موهاش بلند شدن! حس لحظه ها را از دست ندید RE: تیم دوچرخه سواری ام اس - Prime - 2012/05/28 (2012/05/28, 07:54 PM)MissB نوشته است: توی لحظه باشید،مثل اون داستان کودکانه ای ک دختر کوچیکی دنبال جادوییه ک بتونه باهاش موهای بلندی داشته باشه و در به در این ور و اون ور میره و وقتی خودشو تو آیینه بعد مدتها میبینه،میفهمه ک موهاش بلند شدن! کی این داستان رو نوشته! ها ها! ما داریم میخوابیم که فردا بیایم ورامین بخوابیم. همه از خستگی دارن می میرن. RE: تیم دوچرخه سواری ام اس - atefe - 2012/05/28 خوب بخوابید .. پس امشبم از قصه خبری نیس RE: تیم دوچرخه سواری ام اس - neda.n - 2012/05/28 مصاحبه بچه ها(گروه آوای امید) که درتاریخ بیست و هفت اردیبهشت در برنامه رویداد ورزشی از صدا و سیمای استان خراسان پخش شده بود. http://nedayi.persiangig.com/video/mashahd%20ok.flv RE: تیم دوچرخه سواری ام اس - Prime - 2012/05/28 دوشنبه – 8-3-91 گر ازین کویر وحشت به سلامتی گذشتی... امروز صبح خواب موندیم. روز بدی خواب موندیم. روزی که به خنکی دم صبح احتیاج داشتیم. نفهمیدم چطور وسایل و جمع و جور کردیم و با یه نرمش سریع راه افتادیم. دور میدون ارک سمنان یکی دو چرخ زدیم و انداختیم تو جاده. جاده پر بود از تریلی و کامیون و ماشین هایی که عجله داشتن. مسیر سربالایی ملو (کم شیب) ای داشت. من بدلیل گرفتگی پا نمی تونستم با سرعت پا بزنم. تقریبا از همه عقب مونده بودم. تا برسیم به نزدیکای "سرخه". زمین های اطراف سرخ رنگ زیاد نبود. ولی خوب تابلو بود که بخاطر این اسم شهر رو گذاشته بودن سرخه! آفتاب بخاطر تاخیر ما بالا اومده بود و سایه مون همچین پر رنگ جلو تر از خودمون حرکت میکرد. جاده خیلی باریک بود. شونه خاکی هم نداشت. ما بین 30 سانتی که از لبه ی آسفالت تا خط سفید کنار جاده جا هست می رونیم. اگر تریلی ای سریع از کنارت رد شه تعادلت بهم می خوره. سرخه رو که رد کردیم؛ آقای نصیری از تهران به ما رسید. آقای نصیری همون تهیه کننده ی مستند ام اس ه که توی گزارش اولم در موردش گفتم. میثم فیلم برداش هم همراهش بود. آقای نصیری مثل همیشه یه تیشرت سفید پوشیده بود و یه پیراهن مردونه روش پوشیده بود که دکمه هاش همه باز بودن. میثم هم روی موهای فر خورده ی بلندش یه کلاه بیس بال پوشیده بود. تیشرت نارنجی باحالی هم تنش بود. آقای نصیری و میثم با یه 206 نقره ای اومدن. میثم صندوق 206 رو داده بود بالا و خودش و دوربینش اون تو جا شده بودن. گاهی هم می اومد جلو بغل دست آقای نصیری می نشست که بتونه از بغل ما رو بگیره. مسیر از "سرخه" به بعد سرپایینی باکیفیتی شده بود. گاهی بالا رفتگی و پایین رفتگی داشت که می چسبید حسابی. اطراف یهو پر شد از گندم زار های قشنگ. رنگ طلایی خوشه های گندم که هر بخشش با باد به یه سمت می رفت و خیلی جالب بود. انگار زمین جون داشت. یه سری تک درخت سبز هم لابلای گندم زار ها بودن. من یه موسیقی محشر هم داشتم گوش میدادم که واقعا بهم چسبید. تو راه یه جا واستادیم یه دانشگاه غیر انتفاعی بود. اکثرا بچه های تهرانی بودن. از شماره سمت راست ماشین ها می شد فهمید. حس خوبی داره وقتی هر دو یه عدد هستند. یعنی به تهران داری نزدیک میشی. باهاشون حرف زدیم البته امتحان داشتن. هوا به شدت گرم بود و سایه مون پر رنگ شده بود و اومده بود زیر دوچرخه. جلیقه خنک کننده پوشیدیم و زدیم به جاده. آب تو ماشین ها هم گرم شده بود. می ریختیم رو خودمون و پا می زدیم. یه مسیری رو هم حامد پا زد که با اینکه سرازیری بود ولی انگار کوه کنده بود. همش میگفت من و تو سربالایی نشوندین. جلیقه ها هم دیگه دم کرده بودن. به محض رسیدن به گرمسار یه ماشین پرشیا سفید اومد که از طرف دانشگاه آزاد بود. ما دنبالش رفتیم تا دانشگاه. مرد عینکی و قد بلند و چهار شانه ای بود. اسم ایشون هم نصیری بود. تو سلف اساتیدشون دوباره برامون کوبیده آوردن. همه یک صدا شعر محسن چاوشی رو معکوس کردیم: "هر روز کوبیده!!! هر هفته کوبیده!!! هر ماه کوبیده!!! هر سااال کوبیده!!" بعد هم ایشون ما رو برد خارج از دانشگاه و تو استادسراشون. رفتیم تو شهر گرمسار میدون امام. پارک که کردیم یه پسر بچه ی 9-10 ساله با دندون های افتاده اومد جلو و گفت چی کار میکنین؟ بعد هم در مورد چرخ (دوچرخه) اش گفت که جایی گم کرده بود. پسر پر رو و بانمکی بود. اسمش عادل بود. مدام دستش رو تو دهنش میکرد و یه انگشتر عقیق هم دستش بود. صداش لاتی بود. یه ماشین پلیس رد شد و اونم دنبالش دوید و گفت آخ جون پلیس. البته یه ساعت بعد اونطرف خیابون دیدیمش که یکم ازش فیلم گرفتیم. لباساش نشون میداد خانواده ی فقیری داره. من باید یه سری هدیه برای بچه ها می خریدم که تو راه بدم. حواسم نبود. اول با یه سری دوچرخه سوار حرف زدیم که باورشون نمی شد ما ام اس داریم. بعد هم گه گفتیم از مشهد اومدیم داشتن شاخ در می آوردن. بعد یه زوج از تو ماشین به ما علامت دادن که بیایم. زن و شوهری بودن با یه دختر بچه ی 5 ساله ی تپل. خانم ام اس داشت. محجبه بود و می گفت 6 ماهه ام اس داره. می ترسید و کلی سوال داشت. هر چه می دونستیم جواب دادیم. می گفت همه تو گرمسار میدونن ام اس داره. دلش نمی خواست براش مشکلی پیش بیاد ما هم بهش گفتیم اگر رعایت کنه مثل همه ی ما ها بدون مشکل خواهید بود. شب دوباره رفتیم سلف دانشگاه آزاد گرمسار. شام زرشک پلو دادن. خیلی گرسنه بودیم. دوباره می خواستیم بریم شهر که چون فردا رکاب زنی داشتیم بیخیال شدیم. جامون تو اینجا مثل باقی جاهای دیگه طبقه ی سومه. نمی دونید چطوری این ساک ها رو بردیم بالا! ساک منو ببینید میگید مال مارکوپولو بوده. من یه ساک گنده دارم که خودش برای یه زن و شوهر تو ماه عسل کافیه. بعلاوه یه ساک دیگه مث باقی بچه ها. یه سوئیت کوچولو داریم ما چهار تا با حمام و دستشویی و یه آشپزخونه ی کوچولو. یه میز و صندلی با نمک هم داریم. دو تا تخت دو طبقه داریم که من وسینا بالا خوابیدیم. فردا رو پا بزنیم دیگه میمونه 30 کیلومتر. دلم برای همه چی تنگ شده. میخوام یه ماه باغبونی کنم و کارای بی دردسر و راحت کنم. شایدم برم تو کتابخونه ای چیزی کار کنم. دعا کنید فردا جاده خیلی شلوغ نباشه بتونیم راحت بریم. گر از این کویر وحشت به سلامتی گذشتیم به همه سلاممون رو میرسونیم. +این حرفا چیه من اگر یه کاری و گردن بگیرم تا آخرش انجام میدم. |