تیم دوچرخه سواری ام اس - نسخه قابل چاپ +- وبسایت تخصصی ام اس سنتر | بیماری ام اس | مرجع تخصصی ام اس (https://mscenter.ir) +-- انجمن: ام اس (https://mscenter.ir/Forum-%D8%A7%D9%85-%D8%A7%D8%B3) +--- انجمن: بحث هاي تخصصي اعضا (https://mscenter.ir/Forum-%D8%A8%D8%AD%D8%AB-%D9%87%D8%A7%D9%8A-%D8%AA%D8%AE%D8%B5%D8%B5%D9%8A-%D8%A7%D8%B9%D8%B6%D8%A7) +--- موضوع: تیم دوچرخه سواری ام اس (/Thread-%D8%AA%DB%8C%D9%85-%D8%AF%D9%88%DA%86%D8%B1%D8%AE%D9%87-%D8%B3%D9%88%D8%A7%D8%B1%DB%8C-%D8%A7%D9%85-%D8%A7%D8%B3) صفحه ها:
1
2
3
4
5
6
7
8
9
10
11
12
13
14
15
16
17
18
19
20
21
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31
32
33
34
35
36
37
38
39
40
41
42
43
44
45
46
47
48
49
50
51
52
53
54
55
56
57
58
59
60
61
62
63
64
65
66
67
68
69
70
71
72
73
74
75
76
77
78
79
80
81
82
83
84
85
86
87
88
89
90
91
92
93
94
95
96
97
98
99
100
101
102
|
RE: تیم دوچرخه سواری ام اس - MAHDI - 2012/05/26 از هفته پيش به اين فكر بودم كه آخر هفته بريم پيش بچه ها. براي همين با عليرضا صحبت كردم كه پنجشنبه جمعه كجان و مشخص شد دامغان هستند. از تهران تا دامغان براي ما كه غرب تهرانيم حداقل 5 ساعت راه هست. براي همين امكان يه سفر 1 روزه عملا خيلي سخت بود. از طرفي به چندتا از دوستان هم كه گفتم اگر دوست دارين بياين با وجودي كه واقعا از ته دل دوست داشتن بيان شرايطشون فراهم نبود. . به هر حال صبح پنجشنبه حدود 8 عليرضا زنگ زد و من و بيدار كرد كه ما داريم ميريم دامغان كي مياين؟ گفتم ظهر راه مي افتيم. باز خوابيديم تا سرحالتر باشيم. از 2 روز قبل توي اينترنت گشت زده بودم تا يه جاي خوب پيدا كنم اونجا و يك هتل مرتبط با سازمان گردشگري رو پيدا كردم. حالت سنتي بود و ظاهرش توي عكس ها خوب بود. زنگ زدم از تهران و يك اتاق رزرو كردم. حدود ساعت 1 راه افتاديم. توي مسير به سمت پاكدشت و گرمسار مدام به اين فكر مي كردم توي اين جاده پر از كاميون بچه ها چطور مي خوان دوچرخه سواري كنند. تا سمنان همچنان شرايط كويري و باد شديد ادامه داشت جاده هم انقدر بي رونق بود كه حوصله آدم سر مي رفت توي كمربندي سمنان پليس مارو نگه داشت. اومدم از ماشين پياده بشم كه سريع گفت پشت خوردو توقف كن تا بيام سراغت. بعد از دو سه دقيقه يه پليس ميونسال اومد طرف ماشين و مدارك رو گرفت و گفت عجله داري؟ مي خواي فيلمتو بذارم ببيني؟ گفتم نه جناب سروان ممنون نمي خواد. به هر حال يه قبض جريمه داد دستمون و ولمون كرد. دامغان كه رسيديم توي پارك ساعت 6 بود ناهار خورديم و زنگ زدم عليرضا كه برنامه چي باشه. قرار شد برم كيك بخرم بيان هتل ما. ما هم رفتيم يه كيك اردكي خريديم و اومدم دم پارك كنار هتل كه ون بچه ها اومد. حسين با دست داشت مارو نشون مي داد و باورش نميشد اونجا باشيم. مرتب مي گفت تو از كجا مي دونستي ما كجاييم آخه؟! بعدم رفتيم توي آلاچيق و كيك و چاي خورديم و كلي حرف زديم. شبم با بچه ها رفتيم دم هتلشون و بهمون قرمه سبزي دادن. من خيلي نگران تغذيه بچه ها بودم و متاسفانه خيلي هم بيراه نبود. مخصوصا سينا كه وقتي ديدم داره برنج و ته ديگ مي خوره موندم چطوري آخه انقدر توان داره پا بزنه. جمعه حدود 10:30 بود كه بچه ها اومدن پيش ما و رفتيم چشمه علي. وقتي شيما رو ديدم داره از پله ها بالا مياد واقعا داشتم از تعجب شاخ در مي آوردم در عين حال كه خيلي خوشحال بودم. پدر و مادر مهربون شيما مي تونن يه الگوي خوب براي همه خونواده ها باشن براي داشتن يك خونواده سالم و پر انرژي. خلاصه بابا شيما برف شادي رو زد و ريخت روي غذاي پاييني ها. بعد داد دست اين عليرضا اول ريخت رو صورت هانيه و بعد آتيشش زد و بعد دستمال آتيش گرفت و ابروي حسين سوخت و داشت همه چيز منفجر مي شد كه مامان شيما اسپري رو از دست بچه ها دور كرد. بعد هم كه يكم مافيا بازي كرديم و فربود همه رو گول زد تو بازي و هندونه خورديم و از بچه ها خدافظي كرديم. حالا يه چند كلمه اي با اين چهارتا دوستمون حرف بزنم. مي خوام بهتون بگم كه همه دوستاتون از ته دلشون دوست داشتن كه پيشتون بودن و مي دونم كه كلي دلشون براتون تنگ شده و لحظه شماري مي كنن تا دوباره بتونن ببيننتون و ما چند نفر صرفا به عنوان يه نماينده بوديم كه بگيم برامون خيلي مهمين و سلامتيتون برامون از همه چيز بالاتره. مي دونم كه خيلي سختي كشيدين و كسي شايد نتونه درك كنه كه چقدر مي تونه دوري از خونواده و دوستان و يك شب خواب آروم روي آدم تاثير بذاره اما شماها عليرغم اين مشكلات روحيه اتون مثل قبل بلكه پرانرژي تر بود و اين به ما اميد مي ده كه توي اين مسيرتون مشكلات رو پشت سر مي ذارين و همه ما رو سرافراز مي كنين. RE: تیم دوچرخه سواری ام اس - anaram - 2012/05/26 شیما و مهدی عزیز واقعا مرسی بابت گزارش خوب و عالیتون خوشحالیم هممون که اگه م نتونستیم بریم و دوستانمونو ببینیم و ولو یکم از خستگیشون و یکنواختی روزهاشون کم کنیم ، شما این لطف و محبت بزرگ رو در حق ما به انجام رسوندید و به بچه ها نوید نزدیک بودن به مقصد رو دادید میتونم حدس بزنم وقتی آئدم مدتها از همه دور باشه ،چقدر مزه میده دیدن و بودن با کسایی که دوسشون داره و رنگ و بوی تعلقاتش رو داره به شخصه واقعا ممنون و خوشحالم از این حرکت بسیار ززیبایی که کردید امیدوارم دوستان ورزشکارمون هم بعد از یه تعطیلات آخر هفته ی خوب انرژی و توان لازم رو برای سپری کردن روزهای آخر سفرشون پیدا کرده باشن و هرچند میدونم هرچقدر به مقصد نزدیکتر میشن ، حوصله اشون بیشتر سر میره و توی دلشون میخواد زودتر سوار ماشین بشن و خودشونو برسونن خونه و قطعا همین خستگی بیشتری رو واسشون بوجود میاره ، ولی تسلیم نشن همچنان با اراده ی فولادینشون بتونن این 4 ، 5 روز رو هم طاقت بیارن آرزو میکنم شرایط جوی خوبی توی مسیرشون حالم باشه و جاده خلوت باشه و کامیون ها و دوده های کمتری سر راهشون قرار بگیره و آفتای ملو بتابه و باد توقنده نباشه و کلی هم سرپایینی داشته باشه RE: تیم دوچرخه سواری ام اس - edarzi - 2012/05/26 شیما جان ممنون بابت کار قشنگی که کردی ... از پدر و مادر مهربونت هم متشکریم! عکسهات هم خیلی عالی بودن مرسی.. هانیه خانوم و آقا مهدی از شما هم به خاطر اینکه باعث شادی بچه ها و دادن روحیه به اونا شدین خیلی خیلی ممنون به امید دیدار بچه ها در تهران... هر چی به اون روز نزدیک میشیم انگار قلب آدم بیشتر می زنه... RE: تیم دوچرخه سواری ام اس - Hasty - 2012/05/26 شیما جان ومامان وبابای شمای عزیز دست همهگی درد نکنه راستش من خیلییییی کم اشکم در میاد اما دیشب بهد مدتها وقتی فیلم این ورزشکاران رو دیدم بی اختیار اشکم دراومد خواستم بگم واقعا از همه شما ممنونم که به ماها ثابت کردین که ما میتونیم وداستان سر فقط همون خواستن توانستن است از بابت گزارشهای زیبای سینا علیرضا وحتی فربود یکدنیا ممنونم اما هیچ جوری نمیتونم قبول کنم آقای کاکاوند حتی یک خط هم برای ما ننوشتن بهر جهت مواظب خودتون باشید موفق وسربلند برگردید منتظر دیدارتون هستیم RE: تیم دوچرخه سواری ام اس - Narges - 2012/05/26 وای خدایا چقدر عالی شد که این همه خوش گذشته سوپرایزها یکی پس از دیگری، مرسی از مهدی و هانیه عزیزم و شیما جون و خانواده مهربونش برای این انرژی که به بچه ها دادن ، خدا میدونه چقدر دل همه ما میخواست که اونجا باشیم و جشن بگیریم هم تولد حسین و هم موفقیت بچه ها رو برای برگشتتون لحظه شماری می کنیم RE: تیم دوچرخه سواری ام اس - yas - 2012/05/26 خوش بحالتون اونا با مامان و باباشون اومده بودن استقبالت چقدر منم دوست داشتم ولی مامان و بابای من میگن چون تو خودت دوست نداری کسی بفهمه ام اس داری ماهم باهات راه نمیایم و مخالفن ولی خب من با ادمهای ام اسی مشکلی ندارم که اینجا دوست ندارم کسی بدونن بهرحال عادت کردم دیگه به تنهایی کنار اومدن با همه چیز بیخیال دیگه کاری از دستم بر نمیاد هیشکیم حامیم نیست RE: تیم دوچرخه سواری ام اس - هاجی - 2012/05/26 مارکوپولو های عزیز دلمون حسابی تنگ شده براتون هاااااااااااااااااااااااااااااااااا امروز هم ک بسلامتی رسیدین سمنان خسته نباشین RE: تیم دوچرخه سواری ام اس - مولتی ام اس - 2012/05/26 ای ول بابا... دم همگی گرم RE: تیم دوچرخه سواری ام اس - khatoon25 - 2012/05/26 مهدي هانيه و شيماي عزيزم و پدر و مادر مهربون شيما جون يك دنيا ممنون به خاطر اينكه اين راه رو طي كردين و پيام محبت بچه ها رو به دوستاي عزيزمون رسوندين. به قول نرگس خدا مي دونه چقدر دلمون مي خواست كه اونجا كنارتون بوديم. بچه ها بي صبرانه چشم انتظار و دلتنگتونيم و براي رسيدن لحظه ورودتون ثانيه شماري مي كنيم. خدا به همراهتون. RE: تیم دوچرخه سواری ام اس - atefe - 2012/05/26 ایولا به مهدی و شیما که با رفتنشون به بچه ها روحیه دادن و به نمایندگی از همه نشون دادن که چقد به فکرشونیم.. |