اطلاعيه:سفر ام اس سنتر به شمال با همکاری بنیاد امور بیماری های خاص - نسخه قابل چاپ +- وبسایت تخصصی ام اس سنتر | بیماری ام اس | مرجع تخصصی ام اس (https://mscenter.ir) +-- انجمن: بحث ها وگفت و گوهای عمومی اعضاء (https://mscenter.ir/Forum-%D8%A8%D8%AD%D8%AB-%D9%87%D8%A7-%D9%88%DA%AF%D9%81%D8%AA-%D9%88-%DA%AF%D9%88%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B9%D9%85%D9%88%D9%85%DB%8C-%D8%A7%D8%B9%D8%B6%D8%A7%D8%A1) +--- انجمن: مراسم و ملاقات هاي اعضا (https://mscenter.ir/Forum-%D9%85%D8%B1%D8%A7%D8%B3%D9%85-%D9%88-%D9%85%D9%84%D8%A7%D9%82%D8%A7%D8%AA-%D9%87%D8%A7%D9%8A-%D8%A7%D8%B9%D8%B6%D8%A7) +--- موضوع: اطلاعيه:سفر ام اس سنتر به شمال با همکاری بنیاد امور بیماری های خاص (/Thread-%D8%A7%D8%B7%D9%84%D8%A7%D8%B9%D9%8A%D9%87-%D8%B3%D9%81%D8%B1-%D8%A7%D9%85-%D8%A7%D8%B3-%D8%B3%D9%86%D8%AA%D8%B1-%D8%A8%D9%87-%D8%B4%D9%85%D8%A7%D9%84-%D8%A8%D8%A7-%D9%87%D9%85%DA%A9%D8%A7%D8%B1%DB%8C-%D8%A8%D9%86%DB%8C%D8%A7%D8%AF-%D8%A7%D9%85%D9%88%D8%B1-%D8%A8%DB%8C%D9%85%D8%A7%D8%B1%DB%8C-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%AE%D8%A7%D8%B5) |
RE: اطلاعيه:سفر ام اس سنتر به شمال با همکاری بنیاد امور بیماری های خ - SSA - 2013/12/01 چقدر مردم بیظرفیت هستن!! حمید اومد در زد گفت میشه من از دستشویی شما استفاده کنم؟ مام گفتیم بفرما! وقتی اومد بیرون گفتیم میشه 100 تومن! اونم گفت من فقط دستمو شستم! مام گفتیم اگه کار دیگه کرده بودی که تعرفه میرفت روی 500 تومن و هزار تومن!! اونم یک سکه صد تومنی درآورد داد بهمون! بعد یهو انگار بهش برخورده باشه 4000 تومن از کیفش درآورد گفت اینم حقوقی که بهم داده بودی!! خوب صد تومن حقش بود باید میداد! اما کی از 4000 تومن حرف زد؟ یادتون باشه اگه با سجاد هم اتاق باشین باید قید دستشویی رو بزنین!! RE: اطلاعيه:سفر ام اس سنتر به شمال با همکاری بنیاد امور بیماری های خ - fireboud - 2013/12/01 اصن ما هدفمون فقط خوش مزه شدن و بهتر شدن جوجه بود دیدین که سریع قلبه مرغه هم که خوشتون نمیومد اون تو باشه محو کردیم ! RE: اطلاعيه:سفر ام اس سنتر به شمال با همکاری بنیاد امور بیماری های خ - یه غریبه - 2013/12/01 عاشق این حس از خودگذشتگیت ام فربود! و عاشق محو شدن اون قلب مرغ! که نزدیک بود جونتو به حق از دست بدی به خاطرش RE: اطلاعيه:سفر ام اس سنتر به شمال با همکاری بنیاد امور بیماری های خ - chipchip - 2013/12/01 سمیرا خانوم راس میگه دسشویی ما همیشه اشغال بود یه بنده خدایی مشکل داشت همش میومد اتاق ما بعد میرفت دسشویی اینقد طول میکشید منو حمید یادمون میرفت که یکی رفته دسشویی بعد یهو از دسشویی میومد بیرون هر دوتایمون غافل گیر میشدیم RE: اطلاعيه:سفر ام اس سنتر به شمال با همکاری بنیاد امور بیماری های خ - fireboud - 2013/12/01 سجاد به جاش دستشویی ما همیشه خالی بود RE: اطلاعيه:سفر ام اس سنتر به شمال با همکاری بنیاد امور بیماری های خ - chipchip - 2013/12/01 ولی واقعن چرا شیش تا مرغ فقط یه قلب یا به قول بعضیا روده معده ... تازه من و فربود قرار یه مغازه بزنیم با عنوان : جوجه هم زنیه فربود و سجاد و شرکآ (2013/12/01, 11:01 PM)fireboud نوشته است: راضیم ازت آقا ساعت 7 صوب اومده بود در اتاق مارو میزد منو حمید حال نداشتیم درو باز کنیم ، نمیدونم بیچاره کجا رفت کارشو کرد RE: اطلاعيه:سفر ام اس سنتر به شمال با همکاری بنیاد امور بیماری های خ - SSA - 2013/12/01 خوب شمام سر کیسه رو شل میکردین میومدین دستشویی ما!! تازه من یکبار دستشوییتونم شستم! وقتی پر از پیاز رنده شده بود! ممنون از تشکرتون! و البته پیازای چسبیده به کف اتاقتون رو هم پاک کردم. وای انقدر تشکر کردین اصلا خجالت زده شدم!! RE: اطلاعيه:سفر ام اس سنتر به شمال با همکاری بنیاد امور بیماری های خ - fireboud - 2013/12/01 اصن متد و روش هم زدنش مخصوص و نیاز به سالها تمرین داره که با سجاد هماهنگیم ببین سجاد هنوز مغازه رو نزده رقبا میخوان کاسبی ما رو خراب کنن . نکن سمیرا خانم RE: اطلاعيه:سفر ام اس سنتر به شمال با همکاری بنیاد امور بیماری های خ - SSA - 2013/12/01 جالب بود! یک ساعت هم میزدن بعد وقتی میخواستن مزه کنن باز انگشتشونو میزدن به مرغا!! حالا دستشون کلا مرغی بودا! بعد از ارتفاع 50 سانتی مرغا رو ول میکردن پایین! جلوی لباسشون غرق پیاز و آب مرغ شده بود و کف زمین هم آب مرغ راه افتاده بود اصن یه وضی! RE: اطلاعيه:سفر ام اس سنتر به شمال با همکاری بنیاد امور بیماری های خ - hamid - 2013/12/01 وای خدااااااااااااااااااا آقا صحبت های این سفر قرار نیست تموم بشه ؟ منم باید اینو تعریف کنم چون الان کف اتاقم دل و رودم درد میکنه انقدر خندیدم فکر کنید ساعت 9 شب یه بنده خدایی اومد اتاق ما گفت اتاق شما سرویس ایرانی هم داره من میخوام از اون استفاده کنم ( همه دنبال فرنگی هستن که زانو نداشتشون راحت باشه این برعکسه ) گفتیم بفرما و پول هم نگرفتیم از بنده خدا مثل بعضیا من و سجاد فکر کنم داشتیم راجع به برنامه فردا صحبت میکردیم . حرف زدیم و زدیم و زدیم و زدیم ساعت حدود 10:40 بود یهو دیدیم در دستشویی اتاقمون باز شد من و سجاد سکته کرده داد زدیم تــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو هنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــوز اون تو بودی ؟؟؟؟؟؟؟ دیگه خودتون حساب کنید که در طول روز ما این بنده خدا رو یکی دو ساعت میتونستیم ببینیم . بقیه اوقات جای دیگه بود |