اطلاعيه:سفر ام اس سنتر به شمال با همکاری بنیاد امور بیماری های خاص - نسخه قابل چاپ +- وبسایت تخصصی ام اس سنتر | بیماری ام اس | مرجع تخصصی ام اس (https://mscenter.ir) +-- انجمن: بحث ها وگفت و گوهای عمومی اعضاء (https://mscenter.ir/Forum-%D8%A8%D8%AD%D8%AB-%D9%87%D8%A7-%D9%88%DA%AF%D9%81%D8%AA-%D9%88-%DA%AF%D9%88%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B9%D9%85%D9%88%D9%85%DB%8C-%D8%A7%D8%B9%D8%B6%D8%A7%D8%A1) +--- انجمن: مراسم و ملاقات هاي اعضا (https://mscenter.ir/Forum-%D9%85%D8%B1%D8%A7%D8%B3%D9%85-%D9%88-%D9%85%D9%84%D8%A7%D9%82%D8%A7%D8%AA-%D9%87%D8%A7%D9%8A-%D8%A7%D8%B9%D8%B6%D8%A7) +--- موضوع: اطلاعيه:سفر ام اس سنتر به شمال با همکاری بنیاد امور بیماری های خاص (/Thread-%D8%A7%D8%B7%D9%84%D8%A7%D8%B9%D9%8A%D9%87-%D8%B3%D9%81%D8%B1-%D8%A7%D9%85-%D8%A7%D8%B3-%D8%B3%D9%86%D8%AA%D8%B1-%D8%A8%D9%87-%D8%B4%D9%85%D8%A7%D9%84-%D8%A8%D8%A7-%D9%87%D9%85%DA%A9%D8%A7%D8%B1%DB%8C-%D8%A8%D9%86%DB%8C%D8%A7%D8%AF-%D8%A7%D9%85%D9%88%D8%B1-%D8%A8%DB%8C%D9%85%D8%A7%D8%B1%DB%8C-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%AE%D8%A7%D8%B5) |
RE: اطلاعيه:سفر ام اس سنتر به شمال با همکاری بنیاد امور بیماری های خ - ahya - 2013/11/30 ندا ندا ندا خیلی قشنگ توصیف کردی.با مامانم نشستیم و ارسالتو خوندیم.واقعا اشک تو چشام جمع شده. راستی یادم رفت بگم.رو صندلی آخر همونجایی که ما در حال جنگیدن و دفاع از سنگر خانوما بودیم من هر وقت خستم می شد سرمو میزاشتم رو شونه ندا. تو راه برگشتن به خونه داشتم فیلم هارو نگاه می کردم که خوابم برد.40 دقیقه بعد آرمین که جلو نشسته بود بیدارم کرد.و فکر می کنید در چه حالی بودم؟؟؟ سرم رو شونه دختر بغل دستیم بود. بنده خدا این همه راه تحمل کرد هیچی نگفت. یعنی از خجالت آب شدما. دوست داشتم زمین دهن وا کنه برم توش. هنوز تو فاز صندلی آخر میدل باس بودم خوب RE: اطلاعيه:سفر ام اس سنتر به شمال با همکاری بنیاد امور بیماری های خ - sooorooosh - 2013/11/30 سیلام از اینکه بهتون خوش گذشته بسی بسیار خوشحالم ندا انصافا از تیم بدرقه هم مینوشتی ایشالا این سفرها به مناطق مختلف همین جور ادامه داشته باشه. همه دور هم حالشو ببریم همین جوری پیش بریم شاید تریپ ما ژالان یاکیریستف قلمب یه قاره ای، جزیرهای ،کشوری، روستایی،دهاتی، چیزی کشف کردیم و به نام خودمون ثبت کردیم ایشالا RE: اطلاعيه:سفر ام اس سنتر به شمال با همکاری بنیاد امور بیماری های خ - zohaa - 2013/11/30 رسیدن به خیر اول تشکر کنم از مدیر و تیم مدیریتی و کاربران دائمی و جدید و نه چندان جدیدو گزارش دهندگان و دیگه کی جا موند؟ خوب مگه آدم واسه تشکر حتما باید حضور فیزیکی داشته باشه؟؟ ما قلبمون اونجا بود آدم باید برای حضور قلبش هم تشکر کنه بالن و آرزوهای بزرگ خزری همون لحظه که رو کاغذ آرزوهاتون رو می نوشتین خوده خودتون آرزوی خیلی ها بودین خیلی ها که به هر دلیل نتونستن بیان. که خواستن و نتونستن من تو این چند روز به قلبم فکر کردم به جایی که قلبم رفته بود به دوستام به دریا به جنگل به... همین می خواستم حسرت بخورم یاد مادر بزرگ شدنم افتادم هی جوجه ها جیب جیب می کردنو منو این شکلی کردن هی یادم انداختن که یه روز آرزوم بودن هی گفتن خوب تو سعی کردی اما نشد .به زودی عکسای دلخوشی هامو میزارم تو سایت و شرکت تو سفرهای بعد آرزوی منه که امیدوارم به زودی برآورده بشه RE: اطلاعيه:سفر ام اس سنتر به شمال با همکاری بنیاد امور بیماری های خ - neda.n - 2013/11/30 سروش معذرت گفتم ماهی گلی ام به خدا جا موند الان ویرایش می کنم دیدی زودی ویرایش کردم اضافه کردم به اوله قسمت اول RE: اطلاعيه:سفر ام اس سنتر به شمال با همکاری بنیاد امور بیماری های خ - ehsan 10054 - 2013/11/30 خیل خوب بود RE: اطلاعيه:سفر ام اس سنتر به شمال با همکاری بنیاد امور بیماری های خ - kaveh_plus - 2013/11/30 (2013/11/30, 06:43 PM)ehsan 10054 نوشته است: خیل خوب بود خیلی خوب بود؟؟؟ بی نظیر بود احسان من تازه دارم یکم هوشیاری بدست میارم بعد از ساعتها خواب در ابتدا تشکر تشکر تشکر از همه بچه ها باز هم تشکر تشکر تشکر از مدریت برنامه که هیچی کم نبود تا قبل از این سفر میگفتم همدان بهترین سفر زندگیم بود اما حالا میگم انزلی بسی بهتر بود حیف که چند نفر از همسفرهای همدان نبودن ولی خوشحالم که کلی دوست جدید بهمون تو این سفر اضافه شدن کاش هنوز انزلی بودیم زود تموم شد از حالا انتظار برای سفر بعدی RE: اطلاعيه:سفر ام اس سنتر به شمال با همکاری بنیاد امور بیماری های خ - nahid - 2013/11/30 خوشحالم سفر خوبی داشتین و این همه خوش گذشته .از توصیف سفر و بخصوص گزارش سفر ندا هم خیلی لذت بردم . ممنون. این استقبال که هیلدا نوشته رو نفهممیدم : (2013/11/30, 09:33 AM)hilda نوشته است: جای همه ی اونایی که نبودن خیلی خالی بود مخصوصاً یکی که صبح واسه استقبال اومده بودمگه شما شب برنگشتین ؟ پس کی صبح واسه استقبال اومده بوده ؟ نکنه چهارشنبه صبح و بدرقه بوده ؟ RE: اطلاعيه:سفر ام اس سنتر به شمال با همکاری بنیاد امور بیماری های خ - مهدی نصیری - 2013/11/30 واقعا سفر خوبی بود خیلی خوش گذشت.راضیم ازتون خدایی RE: اطلاعيه:سفر ام اس سنتر به شمال با همکاری بنیاد امور بیماری های خ - seyyed reza - 2013/11/30 دوستان خیلی خوشحالم که واستون خوش گذشته خیلی دلم می خواست در جمعتان باشم ولی ترفیگ کاریم اجازه نداد امیدوارم در سفرهای بعدی حتما با شما باشم من با اینکه نبودم ولی از تمامی مدیران و کسانی که زحمت می کشن تا بچه ها دور هم باشن و چند روز خوش بگذرونن تشکر می کنم RE: اطلاعيه:سفر ام اس سنتر به شمال با همکاری بنیاد امور بیماری های خ - hadisss - 2013/11/30 بعد از یه خواب درست حسابی سرحال اومدم که منم از سفر بنویسم امروز خیلی گریه کردم مخصوصا بعد از خوندن پست زیبای ندا. عالی بود نوشته هات با وجودی که سفر زیاد میرم و دوستای مجازیه زیادی رو دارم اما به جرات میگم این سفر بهترین بود حتی تا شب قبل از سفر با خودم میگفتم حدیث تو سه ماهه داغداری و چطور میخوای این سفر رو بری و بتونی کنترل کنی که اشک نریزی جلو بقیه اولش گفتم این سفر رو به جبران همدان میرم اما وقتی رفتم دیدم این خودش یه تجربه ی تازه س و نه یه جبران! دیدن دوستانی که عین هم ام اس داریم برام جذابترین بخش داستان بود. دیدن دوستانی که توی این چند ماه عضویتم درسایت همیشه مطالبشون رو میخوندم و عکساشونو از سایت و فیس بوک دیده بودم برام حس خاص و خوبی داشت. و دیدن کاوه دوستی که هشت سال پیش با هم آشنا شدیم و قبل از ام اسه کاوه. دوستی یی که فقط خودمون میدونیم چه رنگ و بویی برای هم داریم و نه عشق! و اینکه قبل از سفر طی کرده بودیم که اونجا همو نشناسیم و همو تحویل نگیریم مثلا لج هم رو درآوردن برامون لذت بخش بود اما نگاهمون حرفای دلمون رو منتقل میکرد برزگر برای هممون جالب بود. اینکه فکر میکردیم یه آغاس و در نهایت تعجب دیدیم یه خانم دوست داشتنیه دامونی که بهش گفتم من به عشق سیبیلت اومدم پس سیبیلت کو مه سا و خیس شدن چکمه ش ندای عزیز که پاهای شنی شدش رو مدام تمیز میکرد حمید که مرتب حضور و غیابمون میکرد فربود بهمنی معروف به فوتر که دیگه تا اسمش بیاد من یکی یاد آتیش و فوت کردن زغالای آتیش می یفتم سمیرا که حس مادر رو نسبت بهش داشتم محمد کوچولوی عزیز و دوست داشتنی و همه و همه ی دوستانی که هم از قبل تا حدی میشناختمشون و هم در این سفر باهاشون آشنا شدم و هوایی که سرد نبود و من یه عالمه لباس گرم با خودم آورده بودم که مبادا یخ بزنم حالا موندم چطوری اون همه اثاث رو برگردونم جنوب و اون اسبی که بهش پاستیل دادم و خورد. بیچاره چنانی میجویدش که واقعا دیدنی بود و مبارزه ی بوکسی که برای لحظاتی داشتم تا بنمایم که ما ورزشکار تشریف داریم نمی دونم از کجا بنویسم. لحظه لحظه ش زیبا بود این سفر به یاد اون لحظه ای که کله پر شدم افتادم قبلش احساس سستی و درد در پاهام داشتم ولی بی تفاوت بودم تا اینکه اون کله پر و خسارت وارد کردن به موزه اتفاق افتاد به یاد اون لحظه ای که فک کنم سه نفری منو از جام بلند کردن و من در اون وضعیت میگفتم نکنین شما زور ندارین منو بردارین اگر در هر نوع جمع دیگه ای بودم حس خیلی بدی بهم دست میداد. اما سعی کردم عین خیالمم نیاد چی شده عالی بود عالی بود و عالی بود این سفر واقعا دستتون درد نکنه ام اس دیگه برام هضم شده تصمیم دارم شادی رو باری دیگه به زندگیم برگردونم |