![]() |
خاطرات من و ام اس - نسخه قابل چاپ +- وبسایت تخصصی ام اس سنتر | بیماری ام اس | مرجع تخصصی ام اس (https://mscenter.ir) +-- انجمن: ام اس (https://mscenter.ir/Forum-%D8%A7%D9%85-%D8%A7%D8%B3) +--- انجمن: بحث هاي تخصصي اعضا (https://mscenter.ir/Forum-%D8%A8%D8%AD%D8%AB-%D9%87%D8%A7%D9%8A-%D8%AA%D8%AE%D8%B5%D8%B5%D9%8A-%D8%A7%D8%B9%D8%B6%D8%A7) +--- موضوع: خاطرات من و ام اس (/Thread-%D8%AE%D8%A7%D8%B7%D8%B1%D8%A7%D8%AA-%D9%85%D9%86-%D9%88-%D8%A7%D9%85-%D8%A7%D8%B3) |
RE: خاطرات من و ام اس - الی کوچولو - 2014/02/28 مدتی بود که تنگی نفس داشتم. دیروز رفته بودم مطب یه فوق تخصص آسم و آلرژی, بهش گفتم من ام اس دارم و رسیژن مصرف میکنم؛ داخل بروشورش هم نوشته از عوارضش تنگی نفس هست. دکتره به محض اینکه اسم ام اس رو شنید یه خنده همراه با ترحم روی لبش نشست, لپ من رو کشید و با تعجب گفت: الی تو ام اس داری!؟ و اصلاً کاری به تنگی نفس من نداشت و همش درباره ام اس از من میپرسید؛ گفت چی شد که برات تشخیص ام اس دادند؟ گفتم خودم تشخیص دادم!!! به من گفت تو چرا با این هوش بالا نرفتی پزشکی بخونی!؟ ![]() خلاصه... آخرش هم شماره موبایل منو ازم گرفت؛ گویا خیلی براش جالب بودم ![]() RE: خاطرات من و ام اس - ehsan 10054 - 2014/02/28 یه روز وسط خیابان خسته شدم نشستم رو واکرم یه پیر مرد اومد کمکم کرد تا خونه ر فتم تو دلم گفتم چراااااااا خدا RE: خاطرات من و ام اس - موناامیدوار - 2014/02/28 از ام اس خاطره زیاد دارم...همین که هروز باهاش از خواب بیدار میشم... کاش اطرافیانم میدونستن که کوچکترین کارا انجامش واسه من سخته...کاش RE: خاطرات من و ام اس - سمیرا - 2014/02/28 تلخه یادآوری خاطرات روزهایی که خیال میکردم بهترین آینده ها رو در پی دارن اما تنها حسرت تلخی شد که رو دلم موند ![]() ![]() ![]() اولین روز گزگز پاهامو و وحشت و حال بدمو هیچوقت یادم نمیره، خیلی برام گرون تموم شد اما لابد مصلحتم در این بوده پس شکایتی ندارم اما دلم میخواست تقدیر جور دیگه ای رقم میخورد ![]() RE: خاطرات من و ام اس - peli - 2014/03/03 تا دلتون بخاد خاطره دارم ولی نمیدونم از کدومش بگم ![]() ![]() ![]() چند سال پیش وقتی دانشجو بودم سر کلاس یکی از اساتید حس کردم ممکنه در مورد ضعف پا و پرش عضلاتم بتونه بهم کمک کنه اخه استادم متخصص مغز و اعصاب بود ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() اسمش و نمیگم چون همتون میشناسیدش ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() دقتی رفتم مطبش تا بهش گفتم ام اس دارم طوری برخورد کرد انگار یه ادم کاملا نا اشنا با ام اسه ![]() چون من و تو دانشگاه میشناخت کاملا و دانشجوش بودم کلی غصه خوردم که ای کاش پیشش نمیرفتم نه تنها کمکم نکرد بلکه................................. RE: خاطرات من و ام اس - yaldaaref - 2014/03/03 یک ماه پیش در خیابون خوردم زمین همه دور من جمع شده بودن بهشون گفتم که من ام اس دارم و نمیتونم خودم بلند بشم چند نفر کمک کردن تا من بلند بشم خیلی خجالت کشیدم وقتی رسیدم خونه رفتم توی اتاقم و تا میتونستم گریه گردم و از خدا میپرسیدم که چرا؟؟؟ خودت خوب میدونی که این حق من نبوده حالا از بیرون رفتن میترسم RE: خاطرات من و ام اس - hadisss - 2014/03/04 7 بهمن 91 بود من و دوستم مطب دکتر و MRI توی دستم دکتر دید و سکوت کرد گفت آماده شو ازت نوار عصب چشم بگیرم بعد از جواب نوار بازم سکوت کرد و شرو کرد به نوشتن یه دو تا معرفی نامه نگاش کردمو گفتم دکتر ام اسه؟ گفت آره اما شبیه ام اس شاید. دویک! گفت مشکوکی توی دفترچه م یه چیزی نوشت گفت اینو از داروخانه بگیر و بخور و این معرفی نامه ها رو هم ببر دکترایی که معرفی کردم با بغض از مطلب زدیم بیرون دوستم گفت واییی حدیث داروها ام اس خیلی گرونن ها و الان بریم داروخانه؟ گفتم آره بریم. حالا جیبمم تقریبا خالی ولی گفتم بریم بپرسیم متصدی داروخانه دارو رو گذاشت روی میز و صدام کرد رفتم گفتم چقدر میشه؟ گفت دو تومن! گفتیم ملیون؟ ![]() خندید و گفت دوهزار تومن، دو هزار تا تک تومنی ![]() خنده مون گرفت و بهش گفتیم دارو ام اس هستنا ![]() گفت نه قرص عادی هستن برا گز گز و ایناس قرص گاباپنتین بود اونوقتا گاباپنتین و این چیزا رو نمی شناختم و ما فکر کردیم دکتره برام دارو ام اس تجویز کرده خلاصه کلی خندیدیم بعدش ![]() RE: خاطرات من و ام اس - Exhautless - 2014/05/08 چند سال پیش یه شب طوری دستم خارش گرفت ازخواب پریدم فکرشم عذاب آوره,یادش بخیر وقت امتحانات آخر ترم بودخودکارنمی تونستم تودستم نگه دارم, فقط دعا میکردم که خدا این تحملو بهم بده که تاآخر امتحانام حداقل خودکار تودستم بمونه,خدارو شکر امتحانام تموم شد, یکی از دوستان میگفت حتما قراره با کامیون پول بیاد دستت ![]() ![]() بعد دوسه هفته هم دستم خارشش کم شد,البته هنوز هرازگاهی میخاره چند سال بعد فهمیدم msدارم,فک کنم که اون خارش حمله بود البت هنوز منتظر هستم کامیون بیاد ![]() RE: خاطرات من و ام اس - glassheart - 2014/05/10 امروز یکی از دوستام فهمید ام اس دارم ![]() ![]() ![]() ![]() RE: خاطرات من و ام اس - khatereh:) - 2014/05/10 18 سالم بود، آخرای اسفند، نزدیکای عید و البته نزدیکای کنکور! اصلا حال و حوصله ی درس خوندن و هیچ کار دیگه ای رو نداشتم. یه هفته بود دست و پام گز گز میکرد، مامانم میگفت از بس هیچی نمیخوری ضعیف شدی!!! تا این که یه رو صبح دیدم همه چیو 2تا میبینم!!! ما هم بی خبر از همه جا زرت و زرت میرفتیم "متخصص" چشم. اونام که بی خبرتر از ما میگفتن هی درس خوندی چشمت اینطوری شده!!! ![]() چهارمین "متخصص!" گفت 6 ماه دیگه اگه خوب نشدی باید جراحی بشی!!!! ![]() خدایا من سرمو کجا باید میکوبیدم؟؟؟ آخه پزشک عزیز، تخصصت تو حلقم، اگه نمیفهمی چیه، چرا الکی یه آدم مریضو اینطوری سکته میدی؟ هیچی دیگه بعد یه هفته بالاخره یکیشون گفت باید برم مغز و اعصاب، اینو که گفت کلی خیالم راحت شد. آخه نمیدونید من چقد استرس داشتم فک میکردم یه بیماری ناشناخته ای دارم! که هیچ وقتم نمیخواد خوب بشه انگار...! هیچی دیگه سال داشت تموم میشد که رفتم بیمارستان و اردیبهشت سال بعدش خوب شدم و آخرشم کنکورمو افتضاح دادم. آخرم موند واسه سال بعدش و من هم شدم پشت کنکوری... ![]() خدا رو شکر الان دیگه همه چی آرومه و منم چقد خوشحالم ![]() |