گزارش غرفه ام اس سنتر در بازارچه خیریه بنیاد بیماری های خاص - نسخه قابل چاپ +- وبسایت تخصصی ام اس سنتر | بیماری ام اس | مرجع تخصصی ام اس (https://mscenter.ir) +-- انجمن: اطلاعیه ها و قوانین (https://mscenter.ir/Forum-%D8%A7%D8%B7%D9%84%D8%A7%D8%B9%DB%8C%D9%87-%D9%87%D8%A7-%D9%88-%D9%82%D9%88%D8%A7%D9%86%DB%8C%D9%86) +--- انجمن: اطلاعیه ها و قوانین سایت (https://mscenter.ir/Forum-%D8%A7%D8%B7%D9%84%D8%A7%D8%B9%DB%8C%D9%87-%D9%87%D8%A7-%D9%88-%D9%82%D9%88%D8%A7%D9%86%DB%8C%D9%86-%D8%B3%D8%A7%DB%8C%D8%AA) +--- موضوع: گزارش غرفه ام اس سنتر در بازارچه خیریه بنیاد بیماری های خاص (/Thread-%DA%AF%D8%B2%D8%A7%D8%B1%D8%B4-%D8%BA%D8%B1%D9%81%D9%87-%D8%A7%D9%85-%D8%A7%D8%B3-%D8%B3%D9%86%D8%AA%D8%B1-%D8%AF%D8%B1-%D8%A8%D8%A7%D8%B2%D8%A7%D8%B1%DA%86%D9%87-%D8%AE%DB%8C%D8%B1%DB%8C%D9%87-%D8%A8%D9%86%DB%8C%D8%A7%D8%AF-%D8%A8%DB%8C%D9%85%D8%A7%D8%B1%DB%8C-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%AE%D8%A7%D8%B5) صفحه ها:
1
2
|
گزارش غرفه ام اس سنتر در بازارچه خیریه بنیاد بیماری های خاص - گزارشگر - 2014/03/05 دخترک با چهره خیلی معصوم و دوست داشتنیش چشمهاش رو صاف میدوخت توی چشمهات و میگفت : هم اکنون نیازمند یاری سبزتان هستیم . فکر کنم اون سالهای دور ، هر بار که دخترک میشست تو قاب تلویزیون و این جمله رو می گفت یه لرزش ، یه حس تعریف نشده دل همه امون رو تکون میداد . حالا دارم از پله های همون جا بالا میرم ، از پله های بنیاد امور بیماری های خاص، و در حالیکه نگاه اون دختر کوچولو هنوز جلوی چشمهامه صداش توی گوشم می پیچه
این بار اما برای من و برای خیلی های دیگه مثل من ، بازارچه بنیاد یه حال و هوای دیگه داره . یه بمب انرژی ، یه غرفه با بچه هایی که خیلی ها فکر می کنن ، دنیا براشون تموم شده اما کافیه توی همین دو روز بازارچه ببینیشون ودهنت از تعجب باز بمونه و با خودت بگی اینا این همه انرژی و شور رو از کجا اوردن ، که حتی به عنوان یه آدم سالم که نام بیماری رو با خودش یدک نمی کشه ، کم بیاری در مقابلشون وقتی وارد سالن میشی ، پیدا کردنشون کار سختی نیست ، کافیه رد یه رنگ خوش رنگ نارنجی رو دنبال کنی . اونوقت میرسی به غرفه ای که انرژی عجیبی داره ، غرفه ای که روی یه بنر کنارش نوشته شده : ام اس سنتر صبح روز پنج شنبه است و بازارچه هنوز خلوته ، با این حال ام اس سنتری ها کلی فروش داشتن ،اصن مگه هیچ موجود زنده ای از دست این ، نازنین و آرزو و افسانه و مونا که توی غرفه فروش رو بر عهده دارن جون سالم به در می بره !! روی میز کار دست بچه ها چشم نوازه ، سفالهای رنگ شده نازنین و افسانه ، دستبندهای میهن ، کارت پستالهای هیلدا ، جا موبایلی هاو سنجاق سرهای بافت کار دست و ماهی های پولکیه آرزو که چقدرم طرفدار داشت ، گل های نارنجی مونا و سی دی های آموزشی کامیار ، کتابای ام اس که فربود با خودش آورده بود و گذاشته بود برای فروش و چیزای دیگه که ممکنه از ذهنم دور مونده باشه و بچه ها می تونن کسری هاش رو اضافه کنن . کنار غرفه، مونا بساط نقاشی روی صورتش رو برای بچه ها علم کرد ه. اولین مشتریش یه دختر شیطون کوچولوئه و البته خیلی زود روی مچ هر کدوم از ما یه پرچم ایران نقاشی شده !! بخش خوشمزه ماجرا یه طبقه پایین تره ، جایی که مادرای مهربون انواع و اقسام غذا و خوراکی برای فروش به نغع بیماران خاص گذاشتن . قسمت جذاب ماجرا این که ام اس سنتر در این قسمت هم حضور فعال داشت و مادر عزیز نازنین به همراه برادرش با شله زرد خوشمزه اش اونجا بود و مادر مهربون متین هم برای فروش همراهیشون می کرد . سه تفنگدار سایت هر کدوم یه جوری هوای غرفه ها رو دارن . مهسا که کنار بچه ها نشسته و هر جا به کمک احتیاج دارن همراهیشون می کنه . حمید حسابی حواسش هست که به هر کی میاد دم غرفه کارت ام اس سنتر داده بشه و همه چی مرتب باشه . فربود هم که دیگه کلیه اصول بازاریابی رو نمیدونم از کجا آورده و مشتری جذب می کنه . فراموش کردم که بگم کامیار هم برای سی دی های آموزشیش یه لپ تاپ گذاشته که سی دی ها رو معرفی می کنه . در راستای بازاریابی فربود همین بس که بدونید یه سی دی آموزشی کودکان سه تا هفت سال به هیلدا فروخت و یکی از کارت پستالهای هیلدا رو به فربود بهمنی و داشت تلاش می کرد یکی از دستبندهای میهن رو حتی به خودش بفروشه . از این طرف جدیت نازنین تو فروش کلی دیدنی بود .اگه کسی نمی شناختش فکر میکرد دوازده ساله فروشنده است . عصر همون روز دومین متین سایت به همراه مهدی خیری به جمع بچه ها اضافه شد و حمید و فربود بی معطلی هر دو رو برای فروش شله زرد فرستادن پایین . دوستامون هم نامزدی نکردن و یه بیست و دوتایی شله زرد فروختن . غرفه ام اس سنتر حسابی شلوغ بود هم از خریدارا و هم از بچه های خود سایت که همیشه یه ده دوازده نفری پای ثابت داشت . روز دوم وقتی به غرفه رسیدم نزدیکی های ظهر بود از همون دور از نگاه پیروز مندانه نازنین و افسانه و فربود فهمیدم یه خبری هست . تقریبا بیشتر غرفه رو فروخته بودن !! و داشتن میگشتن دنبال چیزای جدید برا فروش . حمید هم که این میون با یه عالمه تراکت معرفی بیماری ام اس از راه رسید و کلی خوشحال بود از این که از این فرصتم میشه برای معرفی بیماری استفاده کرد . فروشنده های روز دوم شله زرد طبقه خوراکی ها امروز سه تا نیروی تازه نفس بودن . شهرزاد و مریم و مهزاد . و البته یه خوراکی جدید اضافه شده به نام حلیم که دستپخت مهدیه بود و از کرج تا تهران با خودش آورده بود . جدی جدی مفهوم واقعی همیاری رو میشد تو این دو روز دید . روز دوم مونا جاش حسابی خالی بود . همون روز اولم با وجود داشتن عوارض کنارمون موند و برای روز دوم اصلا حالش خوب نبود . یه نکته خیلی جالب این بود که شور و شلوغی غرفه ام اس سنتر در هر دو روز توجه دوربین تصوویربرداریه موجود در سالن رو جلب کرده بود و فکر کنم از هر ده تا تصویرش ، شیش تا برای ام اس سنتر بود . خب در ساعتهای پایانی روز دوم ام اس سنتر دیگه تقریبا خالی از اجناس بود و بچه ها متوسل شده بودن به وسایلی که باهاش غرفه رو تزیین کرده بودن . حمید یه سری خرت و پرت تزیینی دست گرفته بود و نازنین و آرزو و افسانه سعی می کردن روشون قیمت بذارن !! از این طرف فربود که برای فروش هر چیزی یه توجیهی میذاشت که ضد آب بودن عنصر مشترک همه اش بود . یه میوه درخت کاج رنگ شده برداشته بود و به دخترا می گفت این بخت باز کنه و اگه من امروز اینجام برا اینه که مامان بزرگم یکی از اینا خریده بود !! فکر کنم اگه دو روز دیگه بچه ها اونجا میموندن در و دیوارای بنیاد رو هم می فروختن . هر چقدر که از انرژی و هیجان موجود در غرفه ام اس سنتر بگم ، بازم کمه . بچه های ام اس یه بار دیگه به تمامی خودشون رو ثابت کردن . و همه اینا میسر نبود بدون حضور بچه هایی که این دو روز با تمام وجود گرمی می بخشیدن : نازنین ، افسانه ، آرزو ، مونا ،کامیار، میهن ، هیلدا ، فربود بهمنی ، مهدیه ، متین ، اون یکی متین ، مهدی ، مریم ، شهرزاد ، مهزاد دوستای خوب دیگه مون که از یک تا چند ساعت در کنار ام اس سنتر بودن : سجاد ، ابراهیم ، حسام ، سینا ، پرستو ،آرش تدوینگر همیشه همراه کارهای تصویری ام اس سنتر و سمیرا خانواده های عزیزی که همراهیمون کردن : خانواده نازنین ، متین ، آرزو که در آماده سازی و فروش غرفه های غذا همراهی کردن ، خانواده فربود که با خرید خوبشون انرژی دادن به بچه ها و خواهر میهن عزیز مثل همیشه حمید ، مهسا و فربود برای ام اس سنتر یه نام ماندگار دیگه رقم زدند . و البته مرسی از آرزو عزیزی که این دو روز نتونست باشه اما تلاشش برای شکل گیری این روزا قابل تقدیره . جای همه اونایی که نیومدن خالی . اونایی که راه دورن و اونایی که نزدیک بودن و برنامه هاشون جور نشد که باشن ، جاتون واقعا خالی بود . اونایی ام که این وسطا تنبلی کردن ، یه فرصت خیلی خوب برا کنار هم بودن رو از دست دادن یه چیز دیگه ، روز آخر یکی از مسئولین بنیاد برای شما ، برای شما ام اس سنتری های نازنین یه پیغام داد ، گفت : از تک تک بچه های ام اس سنتر ممنونم . حضورتون در بازارچه بنیاد فوق العاده بود و انرژی و شورتون باور نکردنی . جمعه غروبه و نمه بارونی شروع به باریدن کرده . وقتی از درب سالن بازارچه بیرون می اومدم تو چهره تک تک بچه های ام اس سنتر، یه حس خوب بود ، حس خوب موفقیت . جلوی در برگشتم و به سالن نگاه کردم . لبخند خدا رو میشد دید . نه اون دور دورا و توی اسمونا که تو چهره یه دختر با چشمهای معصوم که توی گوشت زمزمه می کرد : هم اکنون نیازمند یاری سبزتان هستیم . با تشکر از ندا برای تهیه گزارش زیباش. RE: گزارش غرفه ام اس سنتر در بازارچه خیریه بنیاد بیماری های خاص - mahdiye1989 - 2014/03/05 ندا جونم مرسی از گزارش زیبات عالــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی بود RE: گزارش غرفه ام اس سنتر در بازارچه خیریه بنیاد بیماری های خاص - afsaneh - 2014/03/05 واااااای نـــــــدا تو بی نظیری عالـــــــــــــــــی بود ممنـــــــــون RE: گزارش غرفه ام اس سنتر در بازارچه خیریه بنیاد بیماری های خاص - یه غریبه - 2014/03/05 چقدر خوشاینده خوندن گزارشی که به قلم ندا نوشته شده ... گزارش تک تک لحظات رو میاره جلوی چشمت... حس کردم توی بازارچه ام و پیش بچه ها... گل کاشتی RE: گزارش غرفه ام اس سنتر در بازارچه خیریه بنیاد بیماری های خاص - matin - 2014/03/05 آخی مرسی ندا خیلی قشنگ نوشتی همه چیز جامع و کامل و مهمتر از همه این همه با احساس من بغضم گرفت نمی دونم چرا بچه ها از همه همه ممنونم به خاطر این همه انرژی و این همه خوبی به امید فعال بودن همیشه و همه جا، اسممون باید همیشه همه جا بدرخشههههههه عکس اولی موقعی بود که ماها بودیم فقط ، یعنی منم بودم اما هرچی فکر می کنم نمی دونم اینجا کجا رفته بودم که نیستم تو عکس RE: گزارش غرفه ام اس سنتر در بازارچه خیریه بنیاد بیماری های خاص - Kamyar - 2014/03/05 نقل قول: ... و داشت تلاش می کرد یکی از دستبندهای میهن رو حتی به خودش بفروشه . فربود کاری کرد که حتی عکسشم که می بینم (مخصوصاً عکس اول) بلند بلند می خندم . شانس آوردم کسی پیشم نیست که به عقلم شک کنه . ضمن تشکر از ندا به خاطر نوشتۀ روان و زیباش یه مطلبی در مورد خودش بگم. وقتی من رسیدم بنیاد، غرفۀ ام اس سنتر دو تا میز داشت که وسایل روی اونها چیده شده بود، ولی بین این دو تا میز یه میز دیگه هم بود که مربوط به غرفۀ دیگه ای می شد . در واقع غرفۀ ام اس سنتر تبدیل به دو تا جزیرۀ جدا از هم شده بود . ظاهراً اول کار فقط یه میز داده بودن و با توجه به اینکه همۀ وسایل روی فقط یه میز جا نمی شدن حمید پیگیری کرده بود و یه میز دیگه هم گرفته بود . وقتی ندا رسید و وضعیت رو دید گفت خیلی بده که این میزا از هم جدا هستن، بیاید جابجاشون کنیم، همه رو بسیج کرد، خودش هم دست به کار شد و وسایل و میزهای هر دو تا غرفه به سرعت جابجا شد. شاید این اتفاق خیلی خاص به نظر نرسه . ولی پیگیری و تلاش ندا به قدری دلسوزانه بود و می شد حس تعلق رو توش دید که من تازه وارد تو اون لحظه یاد حرف حمید افتادم که تو تیزر همایش میگفت: ام اس سنتر رو نه یه نفر اورده بالا و نه یه نفر می تونست بیاره بالا. . RE: گزارش غرفه ام اس سنتر در بازارچه خیریه بنیاد بیماری های خاص - م.ه - 2014/03/05 گزارش فوق العاده بود.مرسی از همگی مخصوصا ندا جونم بابت گزارش زیباش RE: گزارش غرفه ام اس سنتر در بازارچه خیریه بنیاد بیماری های خاص - ahya - 2014/03/05 عالی بوووووووووووووووووووووود مرسی بابت عکسا مرسی بخاطر گزارش خوبت ندا و مرسی بخاطر این همه حس خوب RE: گزارش غرفه ام اس سنتر در بازارچه خیریه بنیاد بیماری های خاص - موناامیدوار - 2014/03/05 عکسا خیلی قشنگن...ممنون از گزارشگر...حیف من تو عکسا نیستم. ...... بیخیال بازم از زحمتای همه تشکر میکنم RE: گزارش غرفه ام اس سنتر در بازارچه خیریه بنیاد بیماری های خاص - آرزو - 2014/03/07 خوشحالم از اینکه در جمع شما دوست های عزیز هستم. مطمئنا این کاری نبود که توسط یه نفر به تنهایی انجام بشه و همت و همکاری یه گروه رو میطلبید. از همه ی دوستانی که باعث شدن ام اس سنتر یکبار دیگه بدرخشه و این دو روز یه خاطره ی خوب بشه ممنونم. از ندا جون هم خیلی ممنونم که انقدر زیبا و کامل گزارش رو نوشته. |