(2012/01/06, 11:02 AM)Saina نوشته است:
کمتر از 4 ساعت دیگر . . .

عزیزم داری ساعت شماری می کنی؟؟؟

خوش باشید جای منم خالی کنید

خوب شیکار کنم ؟؟

خیلی خوشحالم که قراره دوستای گلم رو ببینم

پس . . .

کمتر از 3 ساعت دیگر . . .

---

راستی . . .

یکی هم بیاد دنبال من من راهم خیلی دوره خب

اگه کسی نیومد دنبالم مجبورم با آژانس بیام دیگه

وااااااااااااي چه هيجانيييييييييييييي
از ديروز چشمم به آسمونه هي ميگم ابري نشي آب نريزي سرمون،چه خوبه هوا صافه
دارم فكر ميكنم چند نفرو يادمه؟! احتمالا 90% اسما رو يادم رفته
اميدوارم روز فوق العاده اي باشه

سلام سلام . من الان بمب استرس شدم. و یه دنیا خوشحالم. زمان هم داره زور میگذره.
بچه ها ما که اولین بارمون هست رو تنها نزارینا.
انیس؟ تو هم جایی باش که زود پیدات کنم. یه پرچم دستت بگیر. آخ یادم رفته بود. انیس با یه جعبه شیرینی گنده گنده می آد. بهترین نشونه.

(2012/01/06, 12:35 PM)marmar نوشته است: سلام سلام . من الان بمب استرس شدم. و یه دنیا خوشحالم. زمان هم داره زور میگذره.
بچه ها ما که اولین بارمون هست رو تنها نزارینا.
انیس؟ تو هم جایی باش که زود پیدات کنم. یه پرچم دستت بگیر. آخ یادم رفته بود. انیس با یه جعبه شیرینی گنده گنده می آد. بهترین نشونه.

عزیزم یه دنیا خوشحالی رو بچسب

جلو در اصلی وایمیستم عزیزم با یه پالتو روشن ( عین این دختر پسرا که واسه اولین بار میخوان همدیگرو ببینن )

نه . . . کی گفته من جعبه شیرینی دستمه ؟؟؟

سفارش دادم بیارن . . .

به نام آنکه دوست را آفريد، عشق را،
رنگ را... و به نام آنکه کلمه را آفريد.
توي اين شهر غريب، گاهي که دلم به اندازه تمام غروبها مي گيرد
وقتي بين اين همه آدم جور واجور خودمو تنها مي بينم
چشمامو فراموش ميکنم...
به قلبم مي نگرم و همه چيز را به عهده او مي گذارم
فقط اوست که از اين حقيقت پنهاه در قلبم آگاهي دارد

اي کاش قلبها.... در چهره بودند
اي کاش مي دانستيم دستهاي عشق چه معجزه گريست
و اي کاش مي شد زمان و سرنوشت را از سر نوشت
لحظه ها را ديوانه وار ورق مي زنم و هرکجا که قلبم نمي تپد،
صفحه اي پاره ميکنم و باز ورق ميزنم...
شايد در آخر اين کتاب به صفحه وصال برسم
آري، بي اختيار و رق مي زنم چون هراسانم...
از فاصله ها نفرت دارم و از سفر خسته
نازنين، فاصله همه چيز را مي شکند،
بيخود نيست که ابرها از دوري زمين هميشه مي گريند!
اما دريغ که گريه دستانم نيز مرا به تو نمي رساند
دريغ که نمي توانم نامت را فرياد بزنم و شيشه سکوتم را بشکنم

من از تراکم ابرهاي سياه مي ترسم
من از فاصله بين ابرها مي ترسم
اي بهترينم، من از فاصله مي ترسم و کسي
دلهره هاي بزرگ قلب کوچکم را نمي شناسد
و يا اشکهاي سرازيرم را در دل شب نمي بيند
جنس هر اشک خود شيشه اي از عشق است
گويند که شيشه ها عاشق نمي شوند
ولي وقتي روي شيشه بخار گرفته اي نوشتم دوستت دارم؛
گريست....
از دوريت قلبم نيز بي اختيار ميگريد...
قلبي که شيشه اي نيست، ولي در سکوت و
دوريت در در آن طرف مرزها مي شکند
چشمانم در فراغت به نقطه اي دور در سرخي غروب مي نگرند
و در انتظار برگشت خورشيد هستي بخش تا هنگام طلوع
معناي سرخي عشق و تاريکي فاصله را تجربه مي کنند

با اين همه، نازنينم، اين تمام واقعيت عشق نيست
از هر دل کوه، کوره راهي مي گذرد
و هر اقيانوسي به ساحلي مي رسد
و شبي نيست که طلوع سپيده ايي در پايانش نباشد
از چهار فصل دست کم يکي که بهار است
و من هنوز تو را دارم......

(2012/01/06, 12:40 PM)Saina نوشته است: عزیزم یه دنیا خوشحالی رو بچسب

جلو در اصلی وایمیستم عزیزم با یه پالتو روشن ( عین این دختر پسرا که واسه اولین بار میخوان همدیگرو ببینن )

نه . . . کی گفته من جعبه شیرینی دستمه ؟؟؟

سفارش دادم بیارن . . .

اول لطفاً از بچه ها سفارش بگیر ببین هر کس چه شیرینی رو دوست داره؟


وای وای . این رو هم یادم رفته بود بچه ها،
مشکل همیشگی خانومها " چی بپوشم ؟؟؟ "

انقدر مرمر گفت استرس دارم منم استرس گرفت
میترسمممممم
یعنی چی میشه ؟
منو تحویل میگیرید ؟
من خیلی خجالتیم همتون که میدونید
تورو خدا منو تحویل بگیرید
میترسممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم

(2012/01/06, 12:52 PM)hamid نوشته است: انقدر مرمر گفت استرس دارم منم استرس گرفت
میترسمممممم
یعنی چی میشه ؟
منو تحویل میگیرید ؟
من خیلی خجالتیم همتون که میدونید
تورو خدا منو تحویل بگیرید
میترسممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم

حمید جان من که فکر نکنم تحویلت بگیرم. چون خودم دارم از استرس می میرم.