وبسایت تخصصی ام اس سنتر | بیماری ام اس | مرجع تخصصی ام اس

نسخه کامل: زمان تشخیص تا...زندگی عادی!
شما در حال مشاهده نسخه تکمیل نشده می باشید. مشاهده نسخه کامل با قالب بندی مناسب.
صفحه ها: 1 2
از زمان تشخیص بیماری چقدر طول کشید به زندگی عادی قبل برگردید?تواین مدت چیکارکردید?
من 6 ماه! افسردگی وحشتناک داشتم. خیلی سخت بود
من از اول زندگی عادیمو داشتم!! عین خیالم نبود چون اصلا نمیدونستم ام اس چیه!! laughing3laughing3laughing3laughing3

ولی برای مامانم بیشتر از یکسال طول کشید تا مریضی منو باور کنه!!confused
منم دقیقا عین آرزو بودم تازه خوشحال هم بودم الان بیمارستان می خوابم کلی همه میان عیادتم و برام گل میارن و کلی بهم محبت می کنن smiling آخه می دونیم من کمبود محبت داشتمsmiling
ولی خوشحال بودم حداقل مامانم دیگه بهم گیر نمیده البته این گیر ندادنش هم زیاد طول نکشید وقتی دید من آدم عایدم و مثل بقیه راه می رم وهر کاری بقیه می کنن منم می کنم برگشت به رویه قبلشagreement2confusedconfused
ولی واقعا چرا اینجوریه?تا مریضی همه دلسوزن بعد که سرپامیشی یادشون میره درصورتی که ما تازه بعدش احتیاج به محبت داریمSad
کسی از دوروبریاهم نمیدونست,مجبور شدم شیش ماه واسه داشتن بیمه وگرفتن دارو جایی روزی 12تا14ساعت کارکنم اونم هرروزSleepy
بابرجی چندرغاز,یعنی ازجیب میخوردمUndecided
طوری اوضاع زندگی و کارم بهم ریخت که بعد 1سال تقریبا به روال عادی زندگی برگشتم Sleepy
ولی قشنگترین بخشش واسم این بود,هرروزکه میگذشت به خودم بیشتر ایمان میآوردم که هنوز خیلی قدرت دارم حتی بیشتر از خیلیاsmiling
من از آبان 91 دردهام شرو شد و بهمن 91 بیماریم تشخیص داده شد. ولی با این حال بازم چون نوع بیماریم مشخص نبود کلی دوندگی کردم. هم توی همین جنوب و هم رفتم تهران برا مراحل تشخیص و درمانم.
کارمو ول کردم. خیلی فشار روم بود. یه دوره افسردگی داشتم. پارسال همین موقع ها بود که تزریقم شرو شد. روزای سختی بود. و هنوز تشخیص بیماریم شیش ماه رو نگذرونده بود که مامانم عزیزترین موجود زندگیم از دنیا رفت. مرداد 92
بعد از مرگ مامانم تازه فهمیدم که دردهای بزرگتر از ام اس هم در زندگیم وجود دارن. درد بی مادری ...
مرگش رو زود باور کردم و پذیرفتم.
مجبور شدم خودم بشم خانومه خونه و در کنارش با ام اسم و درمانم دست و پنجه نرم کنم.
یک سختی یی بزرگتر از ام اس، باعث شد من به روال عادی زندگیم برگردم.
خانواده و دوستان و ام اس سنتر در برگشتم به روال عادیه زندگیم هم خیلی نقش داشتند
در واقع مرگ مادرم، باعث شد ام اس برام عادی بشه. متاسفانه !
من که هنوز بعد این چند صباح که دچار ام اس شدم همش با خودم در گیرم این چی بود اومد افتاد جان منicon_cry
چون تا یکسال نمیدونستم ،وقتی فهمیدم شوک بدی بود....اون روزا رو یادم نمیره...وقتی بیاد میارمشون اشک میریزم و بغض میگیرتم
بنظر من هزارسال طول کشید تا باهاش کنار بیام....تقریبا دوسه ساله دیگه حساسیت قبلو ندارم...ولی مرگ آرزوهام بیشتر از داشتن ام اس عذابم میده
با وجود ام اس سعی کردم همیشه زندگی عادی خودم رو داشته باشم
ولی خب ام اس باز یه جاهایی تو زندگیم اثر خودشو میذاره
که اینم عادیه
صفحه ها: 1 2