2016/11/23, 01:36 AM
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2016/11/23, 02:25 AM، توسط مُنا_منتظر المهدی.)
بدترین روزای عمرمون مربوط به همون بازه ی زمانیه بیماریم و دکتر و آزمایش و تشخیصشه
یه ماهی طول کشید
نوار چشم و ام آر آی و آزمایش دکتر دکتر دکتر
همش درگیر بودیم
وای خدا چقدر بد بود اون روزا
چقدر تلخ بود
چقد روحیمو از دست داده بودم
جسمی داغون
روحی داغون تر
مامانم چقدررر داغون شد چقد پیر شد
دوروبریام....
تلخیش الان برام شیرین شده
ولی برا مامانم و دوروبریام نه
حتی نمیخوان راجب اون روزا حرف بزنن اما من دوس دارم
گاهی ادا خودمو براشون در میارم.اون موقعی که دستم خواب رفت و بعدم مث چوب خشک شد و میخواستم غذا بخورم قاشق بجای دهنم میرف تو دماغم: )))))اون موقع ها عذابمون بود ولی الان برا من خاطره خنده دار شده
خودم که به هرچیزی فکر میکردم جز ام اس
آخه منو چه به ام اس
اونم دوماه مونده به کنکور
فکرشم نمیکردم یه روز مهرش بخوره روی پیشونیم
فقط تو زیست خونده بودمش
تو ماه عسل دیده بودمش!
توی نت که سرچ کردم ^گزگز دست^نوشته بود ک ممکنه ام اس باشه.گفتم اصن و ابدا امکان نداره.هرچیزی ممکنه جز ام اس
یادمه بعد اینکه دکتر آزمایش و ام آر آیمو دید تو دلم گفتم الان دکتر میگه همش از اعصابت بوده پاشو برو خونه
ولی...!!
کلمه به کلمه ی حرفاش یادمه
چقدر مهربون حرف زد باهم
گف بیین دخترگلم اسمت چی بود؟؟آها آها مناجون
برات سه تا سرم مینویسم میری فلان بیمارستان
4ساعت باید زیر سرم باشی
بستریت نمیکنم ک راحت باشی
بعدم هفته ای یه آمپول
گفتم ینی ام اس...؟
پرید وسط حرفم و گفت دیگه حتی اسمشم نیار تو از منم سالم تری
آزمایشاتو بیین همش سالمه فقط یه التهاب کوچیک داری تو توی مغزت
اینارو بزنی خوب خوب میشی فقط به هیچکی نگو
هرکی پرسید بگو ویتامین د کم بود فقط
ممنونشم خیلی خوب گف
با اینکه اینقد خوب گف منو مامانم خشکمون زده بود
اگه بد میگف صد در صد غش میکردم:|
با این حال من که دلم میخواس بمیرم
مامانم گف تا کی باید آمپول بزنه؟دکترم گف چرا شما اینقد نگرانی آخه.فک کنین واسه پیشگیریه این.
هفته ای یه آمپول که چیزی نیس
ب منم گف پاشو برو ب زندگیت برس دخترم پاشو.سرم هارو که زدی بیا دوباره برات آمپولاتو بنویسم
خلاصه نسخه نوشت و اومدیم بیرون
منگ بودم
هنگ بودم
داغون بودم
نای راه رفتن نداشتم
چیزی نمیشنیدم
چیزی نمیدیدم....
شوک خیلی بدی بود
ب عبارتی تو افق بودم: ))
یادمه از همونجا رفتیم مطب دخترعموم
چقد نگرانم بود...طفلی تا منو دید مدارکمو گرف گف تو هیچیت نیس دختر فقط همین التهابته ک خوب میشه
تو کاغد برام میلینو کشید تا التهابو بفهمم: )گفت خودت که قراره دکتر شی این چیزا رو میدونی دیگه.استرس سمه برات.خودت کمک کن تا زود خوب شی
آرومم کرد و برگشتم خونه
مدام تو نت سرچ میکردم
تا کم کم فهمیدم فقط اسمش ترسناکه
طول کشید تا کنار اومدم
خیلی هم طول کشید
ضربه ی بدی بود
ولی الان دیگه عادی شده برام
اصن یادم میره ام اس دارم
خدایا شکرت حتی بابت اون روزای سخت
میتونست خیلی بدتر باشه
ولی نذاشتی
ممنونتم...
یه ماهی طول کشید
نوار چشم و ام آر آی و آزمایش دکتر دکتر دکتر
همش درگیر بودیم
وای خدا چقدر بد بود اون روزا
چقدر تلخ بود
چقد روحیمو از دست داده بودم
جسمی داغون
روحی داغون تر
مامانم چقدررر داغون شد چقد پیر شد
دوروبریام....
تلخیش الان برام شیرین شده
ولی برا مامانم و دوروبریام نه
حتی نمیخوان راجب اون روزا حرف بزنن اما من دوس دارم
گاهی ادا خودمو براشون در میارم.اون موقعی که دستم خواب رفت و بعدم مث چوب خشک شد و میخواستم غذا بخورم قاشق بجای دهنم میرف تو دماغم: )))))اون موقع ها عذابمون بود ولی الان برا من خاطره خنده دار شده
خودم که به هرچیزی فکر میکردم جز ام اس
آخه منو چه به ام اس
اونم دوماه مونده به کنکور
فکرشم نمیکردم یه روز مهرش بخوره روی پیشونیم
فقط تو زیست خونده بودمش
تو ماه عسل دیده بودمش!
توی نت که سرچ کردم ^گزگز دست^نوشته بود ک ممکنه ام اس باشه.گفتم اصن و ابدا امکان نداره.هرچیزی ممکنه جز ام اس
یادمه بعد اینکه دکتر آزمایش و ام آر آیمو دید تو دلم گفتم الان دکتر میگه همش از اعصابت بوده پاشو برو خونه
ولی...!!
کلمه به کلمه ی حرفاش یادمه
چقدر مهربون حرف زد باهم
گف بیین دخترگلم اسمت چی بود؟؟آها آها مناجون
برات سه تا سرم مینویسم میری فلان بیمارستان
4ساعت باید زیر سرم باشی
بستریت نمیکنم ک راحت باشی
بعدم هفته ای یه آمپول
گفتم ینی ام اس...؟
پرید وسط حرفم و گفت دیگه حتی اسمشم نیار تو از منم سالم تری
آزمایشاتو بیین همش سالمه فقط یه التهاب کوچیک داری تو توی مغزت
اینارو بزنی خوب خوب میشی فقط به هیچکی نگو
هرکی پرسید بگو ویتامین د کم بود فقط
ممنونشم خیلی خوب گف
با اینکه اینقد خوب گف منو مامانم خشکمون زده بود
اگه بد میگف صد در صد غش میکردم:|
با این حال من که دلم میخواس بمیرم
مامانم گف تا کی باید آمپول بزنه؟دکترم گف چرا شما اینقد نگرانی آخه.فک کنین واسه پیشگیریه این.
هفته ای یه آمپول که چیزی نیس
ب منم گف پاشو برو ب زندگیت برس دخترم پاشو.سرم هارو که زدی بیا دوباره برات آمپولاتو بنویسم
خلاصه نسخه نوشت و اومدیم بیرون
منگ بودم
هنگ بودم
داغون بودم
نای راه رفتن نداشتم
چیزی نمیشنیدم
چیزی نمیدیدم....
شوک خیلی بدی بود
ب عبارتی تو افق بودم: ))
یادمه از همونجا رفتیم مطب دخترعموم
چقد نگرانم بود...طفلی تا منو دید مدارکمو گرف گف تو هیچیت نیس دختر فقط همین التهابته ک خوب میشه
تو کاغد برام میلینو کشید تا التهابو بفهمم: )گفت خودت که قراره دکتر شی این چیزا رو میدونی دیگه.استرس سمه برات.خودت کمک کن تا زود خوب شی
آرومم کرد و برگشتم خونه
مدام تو نت سرچ میکردم
تا کم کم فهمیدم فقط اسمش ترسناکه
طول کشید تا کنار اومدم
خیلی هم طول کشید
ضربه ی بدی بود
ولی الان دیگه عادی شده برام
اصن یادم میره ام اس دارم
خدایا شکرت حتی بابت اون روزای سخت
میتونست خیلی بدتر باشه
ولی نذاشتی
ممنونتم...
حَـسْـبُــنَــا الــلّــهُ وَ نِــعْــمَ الْــوَکِـيــلُ