1بار دکتر مژدهی پناه بهم گفت خوب یادمه هوا سرد بودو تاریک خیلی سخت بود اما 1ماسک خنده زدمو نزاشتم مادر پدرم بفهمن تهران که رفتم دکتر امیدوارم کرد گفت ممکنه ام اس نباشه چند ماه مصرف ویتامین d و 1قرص دیگه ،چند ماه امیدوار و ام آر آی جدید اما گفت متاسفانه ام اس باید فردا همین تهران بستری شی زدم زیر گریه و بقیه حرفاشو نمیفهمیدم فقط گفتم نمیتونم بستری بشم چون پدر مادرم نمیدونن اون شب سخت گذشت اما تموم شد. از ام اس نه از اشکای مادرم ترسیدمو میترسم هنوزم بعد تزریق خوب نقش بازی میکنم .هنوزم میخندم اما این دفعه واقعی بدون ماسک
تو نمی دانی مردن وقتی انسان مرگ را شکست داده چه زندگیست