2013/10/09, 08:04 PM
جمعه شب: تاری دید
شنبه چشم پرشک: گفت چشمت سالمه یه چیزی مانع انتقال پیام عصبی میشه. ام آر آی نوشت. خودم به تومور فکر میکردم. اصلاً به ام اس فکر نکردم.
یک شنبه: یه متخصص چشم دیگه- بازم همون حرف
وقت ام ار ای یکی ساعت 5 که نشد برم- تا اینجا کسی نمی دونست
وقت ام آر ای بعدی 12 شب. دیگه به مامان بابام گفتم
داداشیم برام نرگس گرفته بود بو کنم تا آرم بشم
دوشنبه: جواب آم آر ای را به دکتر نشون دادم
سه شنبه: بستری شدم با احتمال ام اس
گریه نکردم
بیشتر برای مامان و بابام ناراحت شدم
تا اردی بهشت امسال دنبال معجزه بودم. حس خوبی داشتم-خیلی امیدوار بودم- هر کاری کردم که خوب بشم ولی از وقتی دوباره ام آر ای دادم دیگه دنبالش نبودم
الان می خوام بازم برم دنبال معجزه
این بار موفق می شم.
برام دعا کنید
شنبه چشم پرشک: گفت چشمت سالمه یه چیزی مانع انتقال پیام عصبی میشه. ام آر آی نوشت. خودم به تومور فکر میکردم. اصلاً به ام اس فکر نکردم.
یک شنبه: یه متخصص چشم دیگه- بازم همون حرف
وقت ام ار ای یکی ساعت 5 که نشد برم- تا اینجا کسی نمی دونست
وقت ام آر ای بعدی 12 شب. دیگه به مامان بابام گفتم
داداشیم برام نرگس گرفته بود بو کنم تا آرم بشم
دوشنبه: جواب آم آر ای را به دکتر نشون دادم
سه شنبه: بستری شدم با احتمال ام اس
گریه نکردم
بیشتر برای مامان و بابام ناراحت شدم
تا اردی بهشت امسال دنبال معجزه بودم. حس خوبی داشتم-خیلی امیدوار بودم- هر کاری کردم که خوب بشم ولی از وقتی دوباره ام آر ای دادم دیگه دنبالش نبودم
الان می خوام بازم برم دنبال معجزه
این بار موفق می شم.
برام دعا کنید