2011/11/15, 08:15 PM
منکه اول یه دکتره گفت ام اس داری من با مامانم داشتیم سکته میکردیم .دکتره به مامانمم رحم نکردبعد دکتر اصلیم ام اس رو رد کرد و من کلی ذوق کردم و به دکتر اولیه کلی بد و بیراه گفتم بعد شش ماه که باز حمله داشتم دکتر اصلیه گفت به جمع بیماران ام اسی خوش امدید و من دنیا رو تموم شده دیدم اما از اونجایی که دختر خیلی خوفی هستم خیلی زود با بیماری کنار اومدم اما مامانم طاقت نیورد تنها بچشو مریض ببینه و منو با این همه مشکل تنها گذاشتلعنت به این دنیای بی رحم
براى تو
براى چشمهايت..
براى من
براى دردهايم..
براى ما
اى كاش خدا كارى بكند...
براى چشمهايت..
براى من
براى دردهايم..
براى ما
اى كاش خدا كارى بكند...