سوال دارم که دوستان خوبم هر یک از شما قبل از تشخیص بیماری ازدواج کردی یا بعد؟
اگه از زندگیتون راضی هستید من و بقیه دوستان رو راهنمایی کنید
اگه از زندگیتون راضی هستید من و بقیه دوستان رو راهنمایی کنید
زندگی باوری میخواهد از جنس امید
نظرسنجی: وضعیت تاهل و ام اس شما چگونه است ؟ |
|||
مجردم | 26 | 63.41% | |
بعد از تشخیص ازدواج کردم | 3 | 7.32% | |
بعداز تشخیص طلاق گرفتم | 2 | 4.88% | |
قبل از تشخیص ازدواج کردم | 9 | 21.95% | |
بعداز تشخیص طلاق گرفتم و مجدد ازدواج کردم | 1 | 2.44% | |
بعد از تشخیص ازدواج کردم و بعد طلاق گرفتم | 0 | 0% | |
در کل | 41 رأی | 100% |
*شما به این گزینه رأی داده اید. | [نمایش نتایج] |
وضعیت و زمان تاهل
|
||||||||||||||||||||||||||||||
سوال دارم که دوستان خوبم هر یک از شما قبل از تشخیص بیماری ازدواج کردی یا بعد؟
اگه از زندگیتون راضی هستید من و بقیه دوستان رو راهنمایی کنید زندگی باوری میخواهد از جنس امید
2013/10/07, 10:33 PM
من پسرم 4 ساله بود که ام اس گرفتم
الان پسربزرگم 12 سال وکوچیکه 4سال من اززندگیم راضی هستم چون همسر خوبی دارم[size=large]
سال 85 اولین حمله م بود که همون موقع دکترم گفت ممکنه ام اس باشه ولی ام آر آی پلاکی نشون نداد.
تحت نظر بودم همچنان، سال 86 که همسرم ازم خواستگاری کرد بهش گفتم مشکوک به ام اس هستم. گفتیم توکل به خدا و 87 عقد کردیم، هر سال حمله هام بیشتر و بیشتر میشد و از پلاک خبری نبود. سالای اول ازدواجم ام اس کاملا خودشو نشون داد و برچسب ام اس به طور کامل به منم چسبید هرچند که دور از انتظارمون نبود چون دکترای زیادی بهم میگفتن ام اس داری. همسرم از اول حرفش این بود که شاید این برای منم یه امتحانه، تنها مال تو نیست، پس فک نکن تنهایی خدا رو شکر تا الان همه چی خوب بوده و ام اس هیچ مشکلی تو زندگی مون ایجاد نکرده. درسته سختی هایی هم داشته ولی وقتی ام اس رو گذاشتیم یه گوشه ی زندگیمون سختی هاشم به جون خریدیم و ...
دور نرو...
بیا کنار دلم من غیر از اینها که می نویسم نوازش هم بلدم...
2013/10/08, 12:03 AM
من 17 ساله ازدواج کردم.یه دختر 13ویک پسر دارم که فردا(17مهر)سه سالش تموم میشه.خیلی وقت نیست متوجه پلاک دار!!!!شدم از اردی بهشت....درست در گیرودار تشخیص از کنار خانوا ده وشهرم دور شدم .بیماریمو خیلی جدی نگرفتم شایدم اون هنوز فرصتی برای مبارزه پیدا نکرده!!!!!.همسرم اوایل کمتر (حق بهش میدم)همکنون بیشتر شرایطو درک میکنه هوای تغذیه روحیه و.... داره .اصلن این موضوع فعلن در حاشیه زندگی ما قرار گرفته وزندگی کما کان جاریست.
بهارپشت دراست
به گوش پنجره ها ارام نسیم گفت وگذشت...
2013/10/08, 08:17 AM
2 سال از تشخیص ام اسم گذشته بود و 1 سال هم بود که سینووکس میزدم که با شوهرم آشنا شدم....
همون جلسه ی دوم که هنوز خونواده ها چیزی نمیدونستن و به قول معروف رفتیم ببینیم اصلا گروه خونیمون بهن میخوره یا نه گفتم بسم الله الرحمن الرحیم من اسمم شیرینه و ام اس دارم براش از بیماریم طی اون چند سال گفتم و اون گفت مراسم خواستگاری کی باشه جدی میگم......خودمم تعجب کردم گفتم زود تصمیم نمیگیری گفت فک کن این قضیه برعکسه و من ام اس دارم..... خلاصه ما مزدوج شدیم 22 آبان میشه اولین سالگردمون ام اس رو قبول کردیم.....باهامون زندگی میکنه یه گوشه چیزی که تو این مدت اذییتمون کرد ام اس نبود وضع روحیه ی من بود بیش از اندازه عصبی و حساس شوهرم خیلی تلاش کرد و میکنه درس شم الحمدلله خیلی بهترم.....آرومتر شدم ولی ام اس نتونست کاری بکنه.......تا الان که نتونسته خدا رو شکر
زنـــــــــــــــــــــده ام با نفـــــــــــــــــــس تو...!
2013/10/08, 08:57 AM
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2013/10/08, 09:02 AM، توسط همسر یک قهرمان.)
9 سال از دوستیمون می گذشت که عقد کردیم، 40 روز بعد از عقد متوجه شدیم همسرم ام اس داره، از همون لحظه که فهمیدم تصمیمم ادامه بود، منم فکر نمی کنم اون فقط داره امتحان میشه منم دارم امتحان میشم
خیلی دوستش دارم و بدون اون زندگی برام هیچ رنگی نداره حساسیت ها و عصبی شدنش واقعاً ناراحتم میکنه هرچند که زود عذرخواهی میکنه، بارها بهش میگم عزیزم ما داریم آروم حرف میزنیم واسه چی قاطی میکنی میگه من قاطی نمیکنم تو میخوای بگی من قاطیم ولی بعد میگه راست میگی از این داروهاست کم توانی و خستگی هم هست ولی در کل از زندگیم راضیم خدا رو شکر بزرگترین ناراحتیمون از خانواده اشِ که نه تنها بیماری پسرشون رو حمایت نکردن بلکه با تنها گذاشتن پسرشون و عروسشون باعث شدن ما از خیلیها حرف بخوریم، یکبار شوهرم دچار حمله شد زنگ زدم ازشون کمک خواستم اومدن تو خیابان من رو به باد فحش و ناسزا گرفتن که اون روز واگذارشون کردم به خدا که جلوی آدمهای عابری که هیچی نمی دانستن آبرومون رو بردن ملاحظه شوهر مریضم رو نکردن. دیگه هیچ وقت هر اتفاقی افتاد بهشون نگفتم با اینکه یک خیابان فاصلمونِ، کلاً برای من دیگه وجود ندارن... از نظر اونها ام اس رو من با سرنگ به پسرشون تزریق کردم که تیغشون بزنیم ولی اونها خام نقشه های ما نمیشن
هرکه را دیدم از مجنون و عشقش قصه گفت
کاش میگفتند در این ره، چه بر لیلا گذشت
2013/10/08, 12:14 PM
(2013/10/08, 08:57 AM)همسر یک قهرمان نوشته است: 9 سال از دوستیمون می گذشت که عقد کردیم، 40 روز بعد از عقد متوجه شدیم همسرم ام اس داره، از همون لحظه که فهمیدم تصمیمم ادامه بود، منم فکر نمی کنم اون فقط داره امتحان میشه منم دارم امتحان میشمعزیزم به دل نگیر حرفا و تیکه هاشونو...... اونا با تو 1 خیابون فاصله دارن بیخیالشون شدی خونواده ی همسر من 1 واحد با واحد ما فاصله دارن من کلا نمیبینمشون بیخیالی طی کن بزا اونا هر کاری از دستشون بر میادو بکنن فقط کاری نکن دل شوهرت از این بی محلیات بشکنه هر چی باشه خونوادشن
زنـــــــــــــــــــــده ام با نفـــــــــــــــــــس تو...!
2013/10/08, 12:51 PM
شیرین جان من به روی شوهرم نمیارم ولی خیلی دلم میسوزه که تک پسره و هیچ وقت محبت خانواده ندیده، وقتی خانواده من و یا اطرافیان رو میبینه حسادت میکنه
با همه بی احترامی هایی که به من کردند طبق نظر مشاور من باز خانه شون میرفتم سر میزدم چون دوست نداشتم شوهرم ناراحت شه و تو دوراهی انتخاب بمانه (مادرم همیشه میگه کسی که بچه رو از مادر جداکنه خیر نمیبینه) ولی دیگه دو ماهه خودش دوست نداره بره به خدا یدونه یک ریالی به ما کمک نکردن، وقتی فهمیدن خانواده من خرج بیمارستانش رو دادن گفتن خواستنت بایدم خرجت کنن گاهی فکر میکنم واقعاً چرا این قدر بی عاطفه هستند، از اولاد عزیزتر هم هست؟ من بچه ندارم ولی تو خیالم جانم واسش در میره مادرشوهرم انقدر دل منو سوزانده که نمی دانم چطور میخواد از این دنیا بره، تهمتها و ناسزاهایی به من گفته که سنگ طاقت نمیاره ولی هرچی از اونها محبت ندیدم از دوستان همسرم و خودم محبت دیدم بهشون میگم داداش، زنگ بزنم هرکدام به دقیقه به فریادمون میرسن، خدا حفظشون کنه
هرکه را دیدم از مجنون و عشقش قصه گفت
کاش میگفتند در این ره، چه بر لیلا گذشت
2013/10/08, 01:00 PM
عزیزم اینکه انتخاب قبول یا رد کردن خونواده ی همسرتو گذاشتی به اختیار خودش این خیلی خوبه.....
فک نکن این فقط تویی که با خونواده ی همسرت مشکل داری.... متاسفانه تو اکثر وصلت ها این اختلافات بروز پیدا میکنن چون خونواده ی پسر فک میکنن عروسه پسرشونو از اونا جدا کرده و عروس هم برعکس برا خود من هم که 1 ساله ازدواج کردیم این مسایل پیش اومد متاسفانه از مامان همسرم حرفهایی شنیدم که نباید میشنیدم و متاسفانه چون بیش از اندازه حساسم جوابشو دادم و الان ناراحتم که چرا جواب دادم و بایستی در مقابل حرفاش فقط سکوت میکردم شاید باعث خحالت شه ولی نتونستم جلو خودمو بگیرم جوابشونو از خدا میگیرن من مطمئنم. .... خدا بزرگه گلم......هوای شوهرتو بیشتر داشته باش
زنـــــــــــــــــــــده ام با نفـــــــــــــــــــس تو...!
2013/10/09, 02:18 AM
من قبل از اما اس ازدواج کردم و ام اس خودشو یکماه بعد از عروسیم نشون داد !!!
از زندگیم راضیم و همسرم نشده حتی یکبار هم بخاطر بیماریم دلمو بشکنه و همیشه هم میگه تو هیچیت نیست
نذر کردم گر از این غم به درآیم روزی
تا در میکده شادان و غزل خوان بروم
|
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: |
2 مهمان |