2011/11/14, 11:44 PM
[/size][size=large][color=#800080]سلام به همه دوستان خوب ام اس سنتر
اول از همه بابت اینکه خیلی دیر برای تشکر و اعلام نظر و تعریف کردن خاطرات سفر خدمت رسیدم عذر خواهی میکنم.
و اینکه تا چند روز اول که از سفر برگشتم خیلی دلم برای همه تنگ شده بود و احساس خلاءشدیدی میکردم بخصوص که کامی هم قاط زده بود و نمیتونستم به اینترنت وصل بشم و رمزم رو هم تو لپ تاپم saveکرده بودم و نمیتونستم از هیچ کامپیوتر دیگه ای وارد سایت بشم و حتی یه بارم اعلام کردم که رمزم رو فراموش کردم ولی ایمیلی در این رابطه دریافت نکردم,ومجبور شدم صبر کنم تالپ تاپم درست بشه
خلاصه باید عرض کنم که برنامه سفرمشهدما معجزه آسا جور شد و خدا واسطه های خیر رو سر راهم قرار دادتا بالاخره منم به این سفر برم(پیامهای کمک رو به چندین نفر ارسال کردم و خیلی هم سریع جواب گرفتم (آقا حامد و آقا فربد) ومیلوی عزیزم که شماره آقای کاکاوند رو در اختیارم قرار داد و البته بعد از تماسم با ایشون متوجه شدم که 1%هم امکان جورشدن این سفر فراهم نیست وبرای اولین بار بودکه کاملا" ناامید شدم و احساس کردم که طلبیده نشدم و کاملا" بیخیال قضیه شدم)ولی فردا صبحش با صدای گوشیم از خواب بلند شدم و خبر جور شدن بلیط و قطعی شدن سفرمون رو از آقای کاکاوند شنیدم(آقای کاکاوند از لطفتون ممنون).
خلاصه رسیدیم به راه آهن وبه غیر از آقایون که پلاکارد ام اس سنتر رو در دست داشتند از بچه ها کسی رو ندیدم تا اینکه در کنار واگن مربوطه هستی عزیز و مهرانه گلش(با شیطونی هاش)و هیوا و ساغرو بعدش هم هدیه و ....دیدم و احساس کردم در کنار این بچه ها بهم خوش میگذره چون خیلی بچه های شادی بودن و بگو بخند و اکتیو
خلاصه رفتیم تو قطار و در کوپه ها جا گرفتیم و نوبت به تقسیم شدن بچه ها در کوپه ها بود و منم خودم رو تو کوپه هستی اینا جا کردم البته دیری نپایید که این شادی سلب شد و من به کوپه ای دیگر منتقل شدم که هیچکس با کسی صحبتی نمیکرد و من یذره احساس کسالت کردم آخه هم خودم پرحرفم و اینکه میخواستم تو جمع شلوغ و هیجانی باشم,بنابراین روم رو سفت کردم و رفتم تو کوپه قدیمی و دیدم که بله 2نفر از کوپه ای که بهش منتقل شده بودم اومدن جای من(الی و الهه گلم)البته من تا آخرش تو همون کوپه موندم و مرجان و شوهرش آقا مهدی و دختر گلش ملینا به اون کوپه رفتن.
البته یه چیزی بگم,اونم اینه که من محجبه با پوشش چادر هستم و این شاید خودش دلیلی برای این بود که بچه هاخیلی باهام احساس راحتی نکنن و در ابتدای ورود مورد اسقبالشون قرار نگیرم(هدیه بعدا" خودش بهم گفت که موقع حرف زدن اول زیر چشمی میپاییده که ببینه من چه عکس العملی از خودم نشون میدم و بعدش ادامه بده,ولی خیلی سریع با هم جور شدیم و با تفاوت 180 درجه ای در کنار هم تو رستوران قرار داشتیم که همه با تعجب ما دو تا رو نگاه میکردن)البته دیری نپایید که خیلی زود با همه بچه ها جور شدم (یه اتفاقی هم راجع به همین حجاب من افتاد که کلی خنده دار بود و تا آخر سفر تکه کلام بچه ها شده بود(شما همون خانم چادریه هستین؟؟؟؟؟)و اونم از این قراره که وقتی مرجان میخواست به جای من بره تو اون کوپه دنبالم میگشته ولی چون من تو کوپه حجاب نداشتم هر چی میگشته من رو پیدا نمیکرده با اینکه خود من رو هم میدیده!!!!و البته برای مهسا هم همین اتفاق افتاد و با اینکه من کنارش نشسته بودم یهو برگشت گفت اااااا تو همونی هستی که چادر سرت بود؟؟؟که دیگه این دفعه صدای خنده همه رفت هوااااااا.
خیلی حرف زدم نه!!!!!!!!!!!!!!!!
فقط میتونم بگم سفر فوق العاده ای بود(با تمام کمی ها و کاستی ها)و بسیار به من خوش گذشت.
چون خیلی صحبت به درازا کشید تک تک اسم نمیبرم ,وگرنه 3تا 4برابر باید بنویسم.
ولی از همه دوستان(خانمها و آقایون) که در این سفر در کنارم بودن تشکر و قدردانی میکنم و بسیار خاطرات خوشی رو در کنارشون داشتم که اصلا" تصور نمیکردم این اتفاق بیفته
دیدن بچه های انجمن ام اس مشهد هم بسیار جالب بود و کلی در کنارشون خوش گذشت و امیدوارم روزی باشه تا ما هم بتونیم در خدمتشون باشیم و از خجالتشون دربیاییم.
البته برای من دیدن دوست خوبم(میلوی عزیز)بسیار هیجان انگیز بود آخه مدتهاست که همدیگر رو میشناسیم ولی همدیگرو ندیده بودیم و این سفر باعث شد تا ما دوتا همدیگر رو ببینیم.
بازهم ازهمه دوستان با محبتی که با گرمای لطف و محبتشون این سفر رو به کام ما شیرین کردند تشکر و قدردانی میکنم.
به امید دیدار همگی شما عزیزان
اول از همه بابت اینکه خیلی دیر برای تشکر و اعلام نظر و تعریف کردن خاطرات سفر خدمت رسیدم عذر خواهی میکنم.
و اینکه تا چند روز اول که از سفر برگشتم خیلی دلم برای همه تنگ شده بود و احساس خلاءشدیدی میکردم بخصوص که کامی هم قاط زده بود و نمیتونستم به اینترنت وصل بشم و رمزم رو هم تو لپ تاپم saveکرده بودم و نمیتونستم از هیچ کامپیوتر دیگه ای وارد سایت بشم و حتی یه بارم اعلام کردم که رمزم رو فراموش کردم ولی ایمیلی در این رابطه دریافت نکردم,ومجبور شدم صبر کنم تالپ تاپم درست بشه
خلاصه باید عرض کنم که برنامه سفرمشهدما معجزه آسا جور شد و خدا واسطه های خیر رو سر راهم قرار دادتا بالاخره منم به این سفر برم(پیامهای کمک رو به چندین نفر ارسال کردم و خیلی هم سریع جواب گرفتم (آقا حامد و آقا فربد) ومیلوی عزیزم که شماره آقای کاکاوند رو در اختیارم قرار داد و البته بعد از تماسم با ایشون متوجه شدم که 1%هم امکان جورشدن این سفر فراهم نیست وبرای اولین بار بودکه کاملا" ناامید شدم و احساس کردم که طلبیده نشدم و کاملا" بیخیال قضیه شدم)ولی فردا صبحش با صدای گوشیم از خواب بلند شدم و خبر جور شدن بلیط و قطعی شدن سفرمون رو از آقای کاکاوند شنیدم(آقای کاکاوند از لطفتون ممنون).
خلاصه رسیدیم به راه آهن وبه غیر از آقایون که پلاکارد ام اس سنتر رو در دست داشتند از بچه ها کسی رو ندیدم تا اینکه در کنار واگن مربوطه هستی عزیز و مهرانه گلش(با شیطونی هاش)و هیوا و ساغرو بعدش هم هدیه و ....دیدم و احساس کردم در کنار این بچه ها بهم خوش میگذره چون خیلی بچه های شادی بودن و بگو بخند و اکتیو
خلاصه رفتیم تو قطار و در کوپه ها جا گرفتیم و نوبت به تقسیم شدن بچه ها در کوپه ها بود و منم خودم رو تو کوپه هستی اینا جا کردم البته دیری نپایید که این شادی سلب شد و من به کوپه ای دیگر منتقل شدم که هیچکس با کسی صحبتی نمیکرد و من یذره احساس کسالت کردم آخه هم خودم پرحرفم و اینکه میخواستم تو جمع شلوغ و هیجانی باشم,بنابراین روم رو سفت کردم و رفتم تو کوپه قدیمی و دیدم که بله 2نفر از کوپه ای که بهش منتقل شده بودم اومدن جای من(الی و الهه گلم)البته من تا آخرش تو همون کوپه موندم و مرجان و شوهرش آقا مهدی و دختر گلش ملینا به اون کوپه رفتن.
البته یه چیزی بگم,اونم اینه که من محجبه با پوشش چادر هستم و این شاید خودش دلیلی برای این بود که بچه هاخیلی باهام احساس راحتی نکنن و در ابتدای ورود مورد اسقبالشون قرار نگیرم(هدیه بعدا" خودش بهم گفت که موقع حرف زدن اول زیر چشمی میپاییده که ببینه من چه عکس العملی از خودم نشون میدم و بعدش ادامه بده,ولی خیلی سریع با هم جور شدیم و با تفاوت 180 درجه ای در کنار هم تو رستوران قرار داشتیم که همه با تعجب ما دو تا رو نگاه میکردن)البته دیری نپایید که خیلی زود با همه بچه ها جور شدم (یه اتفاقی هم راجع به همین حجاب من افتاد که کلی خنده دار بود و تا آخر سفر تکه کلام بچه ها شده بود(شما همون خانم چادریه هستین؟؟؟؟؟)و اونم از این قراره که وقتی مرجان میخواست به جای من بره تو اون کوپه دنبالم میگشته ولی چون من تو کوپه حجاب نداشتم هر چی میگشته من رو پیدا نمیکرده با اینکه خود من رو هم میدیده!!!!و البته برای مهسا هم همین اتفاق افتاد و با اینکه من کنارش نشسته بودم یهو برگشت گفت اااااا تو همونی هستی که چادر سرت بود؟؟؟که دیگه این دفعه صدای خنده همه رفت هوااااااا.
خیلی حرف زدم نه!!!!!!!!!!!!!!!!
فقط میتونم بگم سفر فوق العاده ای بود(با تمام کمی ها و کاستی ها)و بسیار به من خوش گذشت.
چون خیلی صحبت به درازا کشید تک تک اسم نمیبرم ,وگرنه 3تا 4برابر باید بنویسم.
ولی از همه دوستان(خانمها و آقایون) که در این سفر در کنارم بودن تشکر و قدردانی میکنم و بسیار خاطرات خوشی رو در کنارشون داشتم که اصلا" تصور نمیکردم این اتفاق بیفته
دیدن بچه های انجمن ام اس مشهد هم بسیار جالب بود و کلی در کنارشون خوش گذشت و امیدوارم روزی باشه تا ما هم بتونیم در خدمتشون باشیم و از خجالتشون دربیاییم.
البته برای من دیدن دوست خوبم(میلوی عزیز)بسیار هیجان انگیز بود آخه مدتهاست که همدیگر رو میشناسیم ولی همدیگرو ندیده بودیم و این سفر باعث شد تا ما دوتا همدیگر رو ببینیم.
بازهم ازهمه دوستان با محبتی که با گرمای لطف و محبتشون این سفر رو به کام ما شیرین کردند تشکر و قدردانی میکنم.
به امید دیدار همگی شما عزیزان