2010/10/12, 02:43 PM
(2010/10/12, 02:40 PM)nazaninn نوشته است:چه خودشم میزنه از اون راه بخاطر میرزا قاسمی
تو رامسر و بچسب ول كن رژيم و
یه لقمه گفتم همش ارزش نداشت سوالمو تحویل نگیری
من درد در رگانم، حسرت در استخوانم،چیزی نظیر آتش در جانم پیچید
سرتاسر وجود مرا گویی چیزی به هم فشرد تا قطره ای به تفتگی خورشید جوشید از دو چشمم،از تلخی تمامی دریاها بر اشک ناتوانی خود ساغری زدم
سرتاسر وجود مرا گویی چیزی به هم فشرد تا قطره ای به تفتگی خورشید جوشید از دو چشمم،از تلخی تمامی دریاها بر اشک ناتوانی خود ساغری زدم