2013/02/06, 05:09 PM
ما شاد نیستیم به چند علت
توجیه اول: ما هشتمان گرو نهمان است، آس و پاسیم، به نیمه ماه كه میرسیم كفگیرمان میخورد به ته دیگ. مستاجریم، كابوس اجارهخانه میبینیم، خواب قسط، رویای پول.
بعضی آدمها برای شادنبود نشان اینچنین بهانه میآورند. آنها دست روی كاستیهای زندگی میگذارند و خوشحال بودن را به زمانی موكول میكنند كه ثروتی به هم بزنند و همگام با ناز و نعمت، زخم روزهای نداری را التیام دهند.
توجیه دوم: دل خوش سیری چند؟ در این شهر و كشور و این دنیا مگر میشود خوشحال بود؟ سر كه بچرخانی همهجا بدبختی است، مریضی، مشكلات، قتل، غارت، آسیب اجتماعی، كودك كار، اختلاف طبقاتی، بیكاری، ناامنی شغلی، اعتیاد و...
این گروه سینهسوختههای اجتماع هستند كه چون همیشه بهانهای برای اشكالتراشی و بدبینی پیدا میكنند و از آنجا كه مشكلات اجتماعی هم تمامی ندارد، همیشه غرولند میكنند و در لاك غمآلود خود فرو میروند.
توجیه سوم: جایی برای شادیكردن نداریم، اصلا باید چطور شادی كرد كه به كسی برنخورد؟ كجا باید تخلیه احساسات كرد كه انگشتنمایت نكنند؟
توجیه سوم متعلق به گروهی است كه فكر میكنند بمب انرژیاند، اما جایی برای ابراز هیجانات ندارند پس یا دست از شادیكردن برمیدارند و از بروز احساسات خودداری میكنند یا در همین جامعه كه نه جایی برای شادیكردن دارد و آدمهای پرانرژی زود انگشتنما میشوند، هیجاناتشان را خالی میكنند و میشوند همان الكیخوشهایی كه بعضیها دل خوشی از آنها ندارند. - هم حق دارند، هم ندارند
جامعهشناسان و روانشناسان زیادی روی رفتار و گفتار این سه گروه تمركز كردهاند حتی محققان خارجی كه این اواخر از بین 220 كشور مورد مطالعه به ما ایرانیها در حوزه شادی، رتبه 202 را دادهاند.
پس اوضاع ما زیاد خوب نیست، البته اگر این رتبهبندی دقیق و بدون جهتگیری باشد، اما این نتیجه حتی اگر ایراد هم داشته باشد باز قابل اعتناست چون در كشور ما آن چیزی كه هر فرد در اطرافش میبیند، تلفیقی از غم و شادی است كه شادیاش زودگذر و غمش طولانی و ماندگارتر است.
برخی كارشناسان به گروه اول كه علت شادنبودنشان را بیپولی و مشكلات مالی میدانند، حق میدهند. آنها معتقدند وقتی یك انسان نیازهای اولیهاش تامین نباشد و در چندمین دهه از عمرش هنوز دغدغه نان و كار و سرپناه داشته باشد، طبیعی است اگر در موقعیتی ناامن قرار بگیرد و احساس شادی نكند.
برخی نیز به گروه دوم حق میدهند و میگویند وقتی فضای كلی اجتماع غمگین و پراسترس باشد و هر روز از هر گوشهای خبری ناخوشایند به گوش برسد و فردای روشنی در انتظار افراد نباشد، معلوم است كمتر كسی میتواند برای همیشه شاد بماند و احساس رضایت از زندگی داشته باشد.
مدافعان گروه سوم نیز كم نیستند، همانها كه به آدمهای شاد كه جایی برای تخلیه احساساتشان پیدا نمیكنند حق میدهند و تاكید میكنند جامعهای سالم است كه هم شادیساز باشد و هم بستر بروز شادی را فراهم كند.
اینها از این كه جامعه ما به جای تولید آدمهای شاد، دست به كار تولید آدمهای غمگین شده است، انتقاد میكنند، از این كه جشنهای شادیآور كه همه اقشار را درگیر كند كم شده است، از این كه مرز میان شادی و غم یادمان رفته است، از این كه حتی روزهای جشنمان بیشباهت به روزهای عزاداری نیست، از این كه مجلسگردانان، مجلس عزا را بهتر از شادی مدیریت میكنند، از این كه درآوردن گریه مردم آسان از به خندهانداختنشان شده است و دهها مصداق دیگر كه به كمك آنها نشان میدهند ما چقدر در حوزه تولید شادی به بیراهه رفتهایم.
پس میبینید هر سه گروه ـ كه با علتهای جداگانه برای شادنبودنشان دلیل میآورند ـ تا اندازه زیادی حق را دارند، اما نمیشود یكطرفه به قاضی رفت و حرف دیگرانی كه در این حوزه كار كردهاند نشنیده گرفت، همانهایی كه اگر حرفهایشان را منصفانه بشنوی آنوقت میتوانی به جرات بگویی مردمی كه شاد نیستند و برای غمگینبودنشان هزار و یك دلیل میآورند زیاد هم حق ندارند.
كارشناس شادی وارد میشود
الیزابت لومباردو، نویسنده كتاب «نسخه نهایی برای شادبودن» را در دنیا كارشناس شادی میدانند یعنی كسی كه حرفش حكم سند را دارد و هیچ حرفی را بیعلت بر زبان نمیآورد. او زنی است كه شادی را ارثی نمیداند بلكه معتقد است شادی را باید آموخت و همه آدمها توانایی یادگیری این مهارت را دارند.
لومباردو، حرفهایش خطاب به همه انسانهای دنیاست فارغ از همه تفاوتها حتی جنسیتشان، اما او یك سخن ویژه با زنان دارد كسانی از جنس او كه بیشتر از مردها گرفتار افسردگی میشوند و بیشتر از آنها در لاك تنهاییشان میخزند.
این كارشناس شادی، درد زنها را در چند عیب ریشهیابی كرده است، عیوبی كه از نوع نگرش زنها به دنیا سرچشمه میگیرد و اگر سرچشمه آنها خشك شود، زنان هم میتوانند به اندازه مردها شاد باشند.
از دیدگاه او، زنها بیشتر وقتها غیرمنصفانه نسبت به خودشان قضاوت میكنند و چون اغلب اوقات خود را با دیگران مقایسه میكنند عیبهایشان را بزرگ میبینند و دچار سرخوردگی میشوند. همچنین زنها بیشتر وقتها خوشحالبودن را منوط به وقوع یك حادثه میدانند؛ یعنی میگویند اگر فلان اتفاق بیفتد من حتما خوشحال میشوم در حالی كه همیشه شادی وابسته به وقوع یك اتفاق نیست. همچنین زنها بسیار ایدهآلگرا هستند و چون در دنیای اطراف تقریبا همهچیز عیب و اشكال دارد پس در خود فرو میروند و غصه میخورند.
لومباردو، این خصلتها را مانع شاد زندگیكردن میداند و توصیه كلیاش به همه آدمها از جمله زنها این است كه دست از این طرز تفكر بردارند و یاد بگیرند شاد زندگیكردن، هم یك نیاز جدی برای انسانهاست و هم مثل رانندگی یا هنرهای دستی یك مهارت است و برای آموختنش باید وقت گذاشت.
چشمه شادی در درون ماست
بیایید دوباره درباره كشور خودمان حرف بزنیم، ما كه این اواخر رتبه دویست و دوم را بین ملتهای شاد دنیا به دست آوردهایم و تا رفوزگی فاصلهای نداریم.
ما میتوانیم پول زیادی داشته باشیم، حسابهای بانكی پر و پیمانی به هم بزنیم، خانه، دفتر كار شخصی، سرمایه در گردش، ویلا، ماشین آخر مدل، سفرهای خارجی و بهترین لباس و خوراك را داشته باشیم، اما لبخند نزنیم كه نمونههایش در اطرافمان هستند.
همچنین میتوانیم همه این اموال را داشته باشیم و در كنارش شاد هم باشیم كه نمونه این آدمها هم پیرامونمان وجود دارند. در مقابل، میتوانیم نان بخور و نمیری دربیاوریم و از مال دنیا اندك سرمایهای كه آبرویمان را حفظ كند، داشته باشیم ولی لبخند از لبهایمان محو نشود یا در مقابل، ندار و بیچیز باشیم و با انواع تبعات فقر دست به گریبان باشیم و اخم و چهرهای عبوس و دلی همیشه گرفته هم داشته باشیم. نمونههای این دو گروه هم در اطرافمان هستند اگر خوب در احوالاتشان دقیق شویم.
پس میبینید لزوما رابطه معناداری میان امكانات مالی و شادی وجود ندارد هر چند كه هنوز هم منكر تاثیرات نامطلوب تنگدستی بر روان آدمها نیستیم. موضوع این است كه شادی باید از درون ما بجوشد، نه این كه منتظر یك محرك خارجی باشیم تا شادی در درون ما به غلیان بیفتد.
شادی، نام دیگر رضایتمندی ما از زندگی است كه با حالات بیرونی همچون خنده و سرمستی ظاهر میشود، حسی كه اگر از درون ما نجوشد و به بیرون تراوش نكند هیچ عامل خارجی نمیتواند آن را به حركت بیندازد، نمونهاش هم كسانی كه اگر بهترین چیزهای دنیا را به آنها بدهی فقط برای چند ثانیه خوشحال میشوند و شادیشان را با لبخندی زوركی كه از تهدل نیامده نشان میدهند، درست برعكس آنها كه در عمق وجودشان از زندگی هر چند محقرشان راضیاند و با دادن كوچكترین شیئی به آنها تا مدتها شاهد شادیشان خواهی بود.
محققان، عوامل مختلفی را به هم ربط میدهند تا این روابط را تفسیر كنند، اما به نظر میرسد در ته همه این شادیها و غصهها یك چیز فراموششده وجود دارد: شكرگزاری، تشكر از خدا و مخلوقاتش به خاطر چیزهای خوبی كه در اختیار ما گذاشتهاند و تلاش برای خوشحالكردن دیگران و باز كردن یك گره از زندگیشان.
معنای شكرگزار بودن البته این نیست كه به همان چیزهایی كه داریم، قانع باشیم و برای بهترشدن اوضاع زندگیمان تلاش نكنیم بلكه به این معنا كه حرص بیهوده نزنیم و ظواهر دنیا را زیاد جدی نگیریم تا اگر روزی دستمان به آنها نرسید خود را شكستخورده ببینیم و در دنیای به آخر رسیده احساس خفگی كنیم.
توجیه اول: ما هشتمان گرو نهمان است، آس و پاسیم، به نیمه ماه كه میرسیم كفگیرمان میخورد به ته دیگ. مستاجریم، كابوس اجارهخانه میبینیم، خواب قسط، رویای پول.
بعضی آدمها برای شادنبود نشان اینچنین بهانه میآورند. آنها دست روی كاستیهای زندگی میگذارند و خوشحال بودن را به زمانی موكول میكنند كه ثروتی به هم بزنند و همگام با ناز و نعمت، زخم روزهای نداری را التیام دهند.
توجیه دوم: دل خوش سیری چند؟ در این شهر و كشور و این دنیا مگر میشود خوشحال بود؟ سر كه بچرخانی همهجا بدبختی است، مریضی، مشكلات، قتل، غارت، آسیب اجتماعی، كودك كار، اختلاف طبقاتی، بیكاری، ناامنی شغلی، اعتیاد و...
این گروه سینهسوختههای اجتماع هستند كه چون همیشه بهانهای برای اشكالتراشی و بدبینی پیدا میكنند و از آنجا كه مشكلات اجتماعی هم تمامی ندارد، همیشه غرولند میكنند و در لاك غمآلود خود فرو میروند.
توجیه سوم: جایی برای شادیكردن نداریم، اصلا باید چطور شادی كرد كه به كسی برنخورد؟ كجا باید تخلیه احساسات كرد كه انگشتنمایت نكنند؟
توجیه سوم متعلق به گروهی است كه فكر میكنند بمب انرژیاند، اما جایی برای ابراز هیجانات ندارند پس یا دست از شادیكردن برمیدارند و از بروز احساسات خودداری میكنند یا در همین جامعه كه نه جایی برای شادیكردن دارد و آدمهای پرانرژی زود انگشتنما میشوند، هیجاناتشان را خالی میكنند و میشوند همان الكیخوشهایی كه بعضیها دل خوشی از آنها ندارند. - هم حق دارند، هم ندارند
جامعهشناسان و روانشناسان زیادی روی رفتار و گفتار این سه گروه تمركز كردهاند حتی محققان خارجی كه این اواخر از بین 220 كشور مورد مطالعه به ما ایرانیها در حوزه شادی، رتبه 202 را دادهاند.
پس اوضاع ما زیاد خوب نیست، البته اگر این رتبهبندی دقیق و بدون جهتگیری باشد، اما این نتیجه حتی اگر ایراد هم داشته باشد باز قابل اعتناست چون در كشور ما آن چیزی كه هر فرد در اطرافش میبیند، تلفیقی از غم و شادی است كه شادیاش زودگذر و غمش طولانی و ماندگارتر است.
برخی كارشناسان به گروه اول كه علت شادنبودنشان را بیپولی و مشكلات مالی میدانند، حق میدهند. آنها معتقدند وقتی یك انسان نیازهای اولیهاش تامین نباشد و در چندمین دهه از عمرش هنوز دغدغه نان و كار و سرپناه داشته باشد، طبیعی است اگر در موقعیتی ناامن قرار بگیرد و احساس شادی نكند.
برخی نیز به گروه دوم حق میدهند و میگویند وقتی فضای كلی اجتماع غمگین و پراسترس باشد و هر روز از هر گوشهای خبری ناخوشایند به گوش برسد و فردای روشنی در انتظار افراد نباشد، معلوم است كمتر كسی میتواند برای همیشه شاد بماند و احساس رضایت از زندگی داشته باشد.
مدافعان گروه سوم نیز كم نیستند، همانها كه به آدمهای شاد كه جایی برای تخلیه احساساتشان پیدا نمیكنند حق میدهند و تاكید میكنند جامعهای سالم است كه هم شادیساز باشد و هم بستر بروز شادی را فراهم كند.
اینها از این كه جامعه ما به جای تولید آدمهای شاد، دست به كار تولید آدمهای غمگین شده است، انتقاد میكنند، از این كه جشنهای شادیآور كه همه اقشار را درگیر كند كم شده است، از این كه مرز میان شادی و غم یادمان رفته است، از این كه حتی روزهای جشنمان بیشباهت به روزهای عزاداری نیست، از این كه مجلسگردانان، مجلس عزا را بهتر از شادی مدیریت میكنند، از این كه درآوردن گریه مردم آسان از به خندهانداختنشان شده است و دهها مصداق دیگر كه به كمك آنها نشان میدهند ما چقدر در حوزه تولید شادی به بیراهه رفتهایم.
پس میبینید هر سه گروه ـ كه با علتهای جداگانه برای شادنبودنشان دلیل میآورند ـ تا اندازه زیادی حق را دارند، اما نمیشود یكطرفه به قاضی رفت و حرف دیگرانی كه در این حوزه كار كردهاند نشنیده گرفت، همانهایی كه اگر حرفهایشان را منصفانه بشنوی آنوقت میتوانی به جرات بگویی مردمی كه شاد نیستند و برای غمگینبودنشان هزار و یك دلیل میآورند زیاد هم حق ندارند.
كارشناس شادی وارد میشود
الیزابت لومباردو، نویسنده كتاب «نسخه نهایی برای شادبودن» را در دنیا كارشناس شادی میدانند یعنی كسی كه حرفش حكم سند را دارد و هیچ حرفی را بیعلت بر زبان نمیآورد. او زنی است كه شادی را ارثی نمیداند بلكه معتقد است شادی را باید آموخت و همه آدمها توانایی یادگیری این مهارت را دارند.
لومباردو، حرفهایش خطاب به همه انسانهای دنیاست فارغ از همه تفاوتها حتی جنسیتشان، اما او یك سخن ویژه با زنان دارد كسانی از جنس او كه بیشتر از مردها گرفتار افسردگی میشوند و بیشتر از آنها در لاك تنهاییشان میخزند.
این كارشناس شادی، درد زنها را در چند عیب ریشهیابی كرده است، عیوبی كه از نوع نگرش زنها به دنیا سرچشمه میگیرد و اگر سرچشمه آنها خشك شود، زنان هم میتوانند به اندازه مردها شاد باشند.
از دیدگاه او، زنها بیشتر وقتها غیرمنصفانه نسبت به خودشان قضاوت میكنند و چون اغلب اوقات خود را با دیگران مقایسه میكنند عیبهایشان را بزرگ میبینند و دچار سرخوردگی میشوند. همچنین زنها بیشتر وقتها خوشحالبودن را منوط به وقوع یك حادثه میدانند؛ یعنی میگویند اگر فلان اتفاق بیفتد من حتما خوشحال میشوم در حالی كه همیشه شادی وابسته به وقوع یك اتفاق نیست. همچنین زنها بسیار ایدهآلگرا هستند و چون در دنیای اطراف تقریبا همهچیز عیب و اشكال دارد پس در خود فرو میروند و غصه میخورند.
لومباردو، این خصلتها را مانع شاد زندگیكردن میداند و توصیه كلیاش به همه آدمها از جمله زنها این است كه دست از این طرز تفكر بردارند و یاد بگیرند شاد زندگیكردن، هم یك نیاز جدی برای انسانهاست و هم مثل رانندگی یا هنرهای دستی یك مهارت است و برای آموختنش باید وقت گذاشت.
چشمه شادی در درون ماست
بیایید دوباره درباره كشور خودمان حرف بزنیم، ما كه این اواخر رتبه دویست و دوم را بین ملتهای شاد دنیا به دست آوردهایم و تا رفوزگی فاصلهای نداریم.
ما میتوانیم پول زیادی داشته باشیم، حسابهای بانكی پر و پیمانی به هم بزنیم، خانه، دفتر كار شخصی، سرمایه در گردش، ویلا، ماشین آخر مدل، سفرهای خارجی و بهترین لباس و خوراك را داشته باشیم، اما لبخند نزنیم كه نمونههایش در اطرافمان هستند.
همچنین میتوانیم همه این اموال را داشته باشیم و در كنارش شاد هم باشیم كه نمونه این آدمها هم پیرامونمان وجود دارند. در مقابل، میتوانیم نان بخور و نمیری دربیاوریم و از مال دنیا اندك سرمایهای كه آبرویمان را حفظ كند، داشته باشیم ولی لبخند از لبهایمان محو نشود یا در مقابل، ندار و بیچیز باشیم و با انواع تبعات فقر دست به گریبان باشیم و اخم و چهرهای عبوس و دلی همیشه گرفته هم داشته باشیم. نمونههای این دو گروه هم در اطرافمان هستند اگر خوب در احوالاتشان دقیق شویم.
پس میبینید لزوما رابطه معناداری میان امكانات مالی و شادی وجود ندارد هر چند كه هنوز هم منكر تاثیرات نامطلوب تنگدستی بر روان آدمها نیستیم. موضوع این است كه شادی باید از درون ما بجوشد، نه این كه منتظر یك محرك خارجی باشیم تا شادی در درون ما به غلیان بیفتد.
شادی، نام دیگر رضایتمندی ما از زندگی است كه با حالات بیرونی همچون خنده و سرمستی ظاهر میشود، حسی كه اگر از درون ما نجوشد و به بیرون تراوش نكند هیچ عامل خارجی نمیتواند آن را به حركت بیندازد، نمونهاش هم كسانی كه اگر بهترین چیزهای دنیا را به آنها بدهی فقط برای چند ثانیه خوشحال میشوند و شادیشان را با لبخندی زوركی كه از تهدل نیامده نشان میدهند، درست برعكس آنها كه در عمق وجودشان از زندگی هر چند محقرشان راضیاند و با دادن كوچكترین شیئی به آنها تا مدتها شاهد شادیشان خواهی بود.
محققان، عوامل مختلفی را به هم ربط میدهند تا این روابط را تفسیر كنند، اما به نظر میرسد در ته همه این شادیها و غصهها یك چیز فراموششده وجود دارد: شكرگزاری، تشكر از خدا و مخلوقاتش به خاطر چیزهای خوبی كه در اختیار ما گذاشتهاند و تلاش برای خوشحالكردن دیگران و باز كردن یك گره از زندگیشان.
معنای شكرگزار بودن البته این نیست كه به همان چیزهایی كه داریم، قانع باشیم و برای بهترشدن اوضاع زندگیمان تلاش نكنیم بلكه به این معنا كه حرص بیهوده نزنیم و ظواهر دنیا را زیاد جدی نگیریم تا اگر روزی دستمان به آنها نرسید خود را شكستخورده ببینیم و در دنیای به آخر رسیده احساس خفگی كنیم.
محبوبه سیفالهی - جامجم