2013/10/12, 10:56 AM
اقا یه اتفاقی که افتاد و خیلی مهم بود ،با وجود اینکه اصلا دوست ندارم بگم و از خودم یک قهرمان بسازم ،اما بخواست دوستان مجبورم بگم
اخر کار دم در وایساده بودیم که بریم. من و احسان و ندا و نیلوفر و یکی دیگه که نمیدونم کی بود. بعدش یهو که داشتیم خدافظی میکردیمیه تانک به ابعاد خعلی بزرگ اومد بیاد ما رو زیر کنه من اولش اومدم برم زیر تانک خودمو بترکونم. متاسفانه نارنجک نداشتم
بعدش نمیدونم چطور شد تو هوا شیرجه زدم و این سه نفر رو از جلوی تانک هل دادم کنار
متاسفانه تو این حادثه پای خودم زیر چرخاش موند و قطع شد. مهم اینه که دوستام سالم هستن
اینجور ادمی هستم. از ندا و نیلوفر هم بپرسید .و اون یکی که نمیدونم کی بود. همشون شاهدن
اخر کار دم در وایساده بودیم که بریم. من و احسان و ندا و نیلوفر و یکی دیگه که نمیدونم کی بود. بعدش یهو که داشتیم خدافظی میکردیمیه تانک به ابعاد خعلی بزرگ اومد بیاد ما رو زیر کنه من اولش اومدم برم زیر تانک خودمو بترکونم. متاسفانه نارنجک نداشتم
بعدش نمیدونم چطور شد تو هوا شیرجه زدم و این سه نفر رو از جلوی تانک هل دادم کنار
متاسفانه تو این حادثه پای خودم زیر چرخاش موند و قطع شد. مهم اینه که دوستام سالم هستن
اینجور ادمی هستم. از ندا و نیلوفر هم بپرسید .و اون یکی که نمیدونم کی بود. همشون شاهدن