2010/02/07, 11:35 PM
خیلی خوش گذشت
ولی باید بودین و من و میدیدن :38::38:
اگه حمید فقط ۱ دقیقه دیرتر من و میرسوند فرودگاه ... هواپیما پریده بود
الانم یادم میافته تنم میلرزه
از ماشین حمید که پیاده شدم ... کلا بارونی و کاپشن و کمربند و کلید و موبایل و کارت و هر چی که داشتم و تا دم در فرودگاه در آوردم ... هر کدوم از بازرسی ها که میرسیدم همشو پرت میکردم اونور و میگفتم بــــــگـــــــــرد که هواپیما رفت ...................................
توی سالن همه آروم نشسته بودن و من با سرعت ۱۰۰ کیلومتر بر ساعت داشتم با اون کفشهای تق تق کنون میتاختم
:sleepy::sleepy::sleepy::sleepy::sleepy::sleepy::sleepy::sleepy:
فکر کنم فردا فیلمم و بزارن تو youtube
وقتی تونستم خودم و به اتوبوس برسونم کلا همه چهار چشمی من و نگا میکردن ... یه دستم کمربندم بود از طرف شالگردم آویزون بود ... یه خورجین پالتو و کاپشن هم که بغلم بود
همونجا نشستم زمین
همون لحظه هم حرکت کرد به سمت هواپیما ... تا به هواپیما برسه فقط وسایلم و از ته اتوبوس جمع میکردم ...
ولـــــــــــــــــی
ماجرای اصلی توی هواپیما بود
آقاجون میترسین سوار نشین خوب بغل دستیتون چه گناهی کرده :38::38:
دقیقا افتاده بودم وسط دو نفر نمیدونستم به این بگم ... بابا بی خیال هیچی نیست ... یا به اون بگم یه کم کمربندتو و شل کن خفه میشی
دیگه هواپیما که فرود اومد طرف راستیم و بغل کرده بودم (البته مرد بوداااااااااا) ... داشت گریه میکرد ... میگفت پنچر شــــــــــد .... یارو احتمالا هواپیما رو با دوچرخه باباش اشتباه انداخته بود ......... نمیدونستم بخندم یا گریه کنم
مهموندارا هم که رفته بودن نمیدونم کجا ........
خلاصه بعد از اینکه رسیدم بیرون فرودگاه ۱۰ دقیقه نشستم زمین تا خودم و پیدا کنم
....................
در کل عجب روزی بود و عــــــــــــــــــجــــــــــــــــــب شبی بود
ولی باید بودین و من و میدیدن :38::38:
اگه حمید فقط ۱ دقیقه دیرتر من و میرسوند فرودگاه ... هواپیما پریده بود
الانم یادم میافته تنم میلرزه
از ماشین حمید که پیاده شدم ... کلا بارونی و کاپشن و کمربند و کلید و موبایل و کارت و هر چی که داشتم و تا دم در فرودگاه در آوردم ... هر کدوم از بازرسی ها که میرسیدم همشو پرت میکردم اونور و میگفتم بــــــگـــــــــرد که هواپیما رفت ...................................
توی سالن همه آروم نشسته بودن و من با سرعت ۱۰۰ کیلومتر بر ساعت داشتم با اون کفشهای تق تق کنون میتاختم
:sleepy::sleepy::sleepy::sleepy::sleepy::sleepy::sleepy::sleepy:
فکر کنم فردا فیلمم و بزارن تو youtube
وقتی تونستم خودم و به اتوبوس برسونم کلا همه چهار چشمی من و نگا میکردن ... یه دستم کمربندم بود از طرف شالگردم آویزون بود ... یه خورجین پالتو و کاپشن هم که بغلم بود
همونجا نشستم زمین
همون لحظه هم حرکت کرد به سمت هواپیما ... تا به هواپیما برسه فقط وسایلم و از ته اتوبوس جمع میکردم ...
ولـــــــــــــــــی
ماجرای اصلی توی هواپیما بود
آقاجون میترسین سوار نشین خوب بغل دستیتون چه گناهی کرده :38::38:
دقیقا افتاده بودم وسط دو نفر نمیدونستم به این بگم ... بابا بی خیال هیچی نیست ... یا به اون بگم یه کم کمربندتو و شل کن خفه میشی
دیگه هواپیما که فرود اومد طرف راستیم و بغل کرده بودم (البته مرد بوداااااااااا) ... داشت گریه میکرد ... میگفت پنچر شــــــــــد .... یارو احتمالا هواپیما رو با دوچرخه باباش اشتباه انداخته بود ......... نمیدونستم بخندم یا گریه کنم
مهموندارا هم که رفته بودن نمیدونم کجا ........
خلاصه بعد از اینکه رسیدم بیرون فرودگاه ۱۰ دقیقه نشستم زمین تا خودم و پیدا کنم
....................
در کل عجب روزی بود و عــــــــــــــــــجــــــــــــــــــب شبی بود
... وقتی تبر به جنگل آمد ، درختان فریاد زدند و گفتند :نگاه کنید دسته اش از جنس ماست !!. ... 1213.2