2011/07/11, 08:13 AM
مرسده جون آقا كامي راست ميگن، منم يه دايي داشتم خدا بيامرز از درخونه كه ميومد تو با 2 مترقدش عين بچه ها بالاو پايين ميپريد كه پام داره آتيش ميگيره! سريعاً براش يه لگن پر از آب و يخ ميكردن كه پاهاشو بزار توش و بتون راحت بخوابه. تنها مريضي هم كه داشت مثل همه يزدياي ديگه مرض قند داشت و اصلا هم مراعات نميكرد
باران رحمت الهي هميشه مي بارد تقصير ماست كه كاسه هايمان را بر عكس گرفته ايم