2009/09/07, 01:50 AM
سلام
از نگار عزيز تشكر ميكنم بابت تاپيك
حالا كه جو خاطره گويي شروع شده منم از اشناييم با ام اس ميخوام بگم ( البته شايد قبلشم اشنا بودم ولي خبر نداشتم )
جريان از اين قراره كه ماه محرم پارسال ( 1387 ) اولين محرمي بود كه خيلي پسر خوبي بودم , يه سره تو هيئت و ... بودم
شام غريبان بود كه با مجيد و 3-4 تا ديگه از دوستان بيرون بوديم
مراسم تموم شد و طرفاي 1-2 بود از دوستام جدا شدم و اومدم طرف خونه ( با ماشين بودم ) يهو زد به سرم از يه طرف ديگه برم يه خورده خلوت كنم
خلاصه راهمو كج كردم و 200 متر بيشتر نرفتم كه يه دختر خانوم محترم ( ميگم راننده نشيد به خاطر همينه� ) با سرعت 2 تا داشت حركت ميكرد منم 3-4 تا چراغ زدم كنار نرفت و طبق معمول خون جلو چشمامو گرفت و از سرم اتيش بلند شد و از سمت چپ سبقت گرفتم . چشمتون روز بد نبينه نميدونم اون نيسان ابيه� از كجا پيداش شد . فكر كنيد من اون سبقت رو از هر دو ماشين با فاصله 1 ميليمتر گرفتم ولي بعدش ديگه ماشين دستم نبود� :'( 2 تا ماشين پارك شده رو نشونه گرفتم جاتون خالي انقدر خوشگل لهشون كردم� ( ميگم نبايد راننده بشم به خاطر همينه - اينم گفتم كه بعدا شما زحمت گفتنشو نكشيد� )
اينم بگم كه اگه كمربند نبسته بودم به احتمال 99% الان اينجا نبودم . اگه ميخواييد عمق فاجعه رو بدونيد� بگم كه فاجعه� تا اين حد بزرگ بود كه بابام اومد صحنه رو ديد بهم گفت چيزي خوردي ؟� منم كپ كرده گفتم امشب ؟؟؟؟؟؟؟؟؟� :o
حالا فكر كنيد اين وسط من سكته كرده از ماشين پيدا شدم قفسه سينمم از درد داشت ميتركيد ناخونمم شكسته بود داشت خون ميومد , مجيد اس ام اس داده ميگه حميد دستت درد نكنه�
منم با دست چلاقم نوشتم بعدا اس ميدم . مجيدم تا صبح سكته كرد ( اون شب 4-5 نفر دل تو دلشون نبود از جمله بابام كه بهم گفت من منتظر زنگت بودم كه يه خبر بد بدي )
خلاصه اون شب رفتم بيمارستان و عكس گرفتم و ... ديدم سالمم و زنده ميمونم�
تو اون مدت ( حدود 1 ماه ) بيشترين استرس و اعصاب خوردي زندگيمو داشتم . به طرف ميگفتم بيا خسارتت رو ميدم منو اذيت ميكرد.
انقدر تو اون يه ماه اعصابم خورد شد و استرس داشتم كه بعدش 4-5 روز پشت سر هم پا و دست سمت چپم سر ميشد تا حدي كه شب ها تا 5-6 صبح خوابم نميبرد
يه روز رفتم دكتر داخلي ( دستش درد نكنه خدايي خيلي دكتر ماهيه ) تا گفتم بهش جريان از چه قراره گفت من احتمال ميدم ام اس باشه
اينو گفت ولي من اينه خيالم نبود گفتم باشه�
رفتم متخصص و ام ار اي و ... كه فهميدم با ام اس جونم دوست شدم�
اينم خاطره من كه به نظر خودم اصلا خاطره بدي نيست . چرا درست شب عاشورا ؟ چرا درست سالي كه من , فقط عزاداري كردم ؟ چرا سال قبلش كه 1% هم به خاطر عزاداري بيرون نميومدم اينجوري نشدم ؟
من همه اينا رو به حساب حرف هميشگيمون كه ميگيم خدا بنده هاشو گلچين ميكنه ميزارم . البته من كه به قول بعضي هاتون فرشته نيستم ولي شايد يه كاري كردم كه خدا قاچاقي منو رد كرد انداخت بين فرشته ها
يه چيز ديگم بگم . نميدونم جاش اينجاس يا نه ولي ميخوام اينجا بگم كه بمونه
اون روز تو ديدار كه سينا پرسيد اگه داروش كشف شه چي حسي بهتون دست ميده فقط من گفتم ناراحت ميشم . همتونم گفتيد ديوونه ايد و كسايي هم كه الان فهميديد ميگيد ديوونه اي .
ولي من براي همه چيز هدف درست ميكنم حتي ام اس كه تو ذهن بعضي هاتون يه موجود عجيب غريبه . هدفمم اينه كه يه روزي اين سايت باعث بشه هيچكدوم از بيماران ام اسي كشورمون هيچ مشكلي نداشته باشن و يا اين سايت بتونه يه كمكي براي كشف درمان قطعي بشه ( خيلي بلند پروازانه ).
فكر كنم شمام يه هدفي داشته باشيد و بهش نرسيد ناراحت ميشيد.
ببخشيد كه سرتون رو درد اوردم .
هميشه شاد و موفق باشيد
از نگار عزيز تشكر ميكنم بابت تاپيك
حالا كه جو خاطره گويي شروع شده منم از اشناييم با ام اس ميخوام بگم ( البته شايد قبلشم اشنا بودم ولي خبر نداشتم )
جريان از اين قراره كه ماه محرم پارسال ( 1387 ) اولين محرمي بود كه خيلي پسر خوبي بودم , يه سره تو هيئت و ... بودم
شام غريبان بود كه با مجيد و 3-4 تا ديگه از دوستان بيرون بوديم
مراسم تموم شد و طرفاي 1-2 بود از دوستام جدا شدم و اومدم طرف خونه ( با ماشين بودم ) يهو زد به سرم از يه طرف ديگه برم يه خورده خلوت كنم
خلاصه راهمو كج كردم و 200 متر بيشتر نرفتم كه يه دختر خانوم محترم ( ميگم راننده نشيد به خاطر همينه� ) با سرعت 2 تا داشت حركت ميكرد منم 3-4 تا چراغ زدم كنار نرفت و طبق معمول خون جلو چشمامو گرفت و از سرم اتيش بلند شد و از سمت چپ سبقت گرفتم . چشمتون روز بد نبينه نميدونم اون نيسان ابيه� از كجا پيداش شد . فكر كنيد من اون سبقت رو از هر دو ماشين با فاصله 1 ميليمتر گرفتم ولي بعدش ديگه ماشين دستم نبود� :'( 2 تا ماشين پارك شده رو نشونه گرفتم جاتون خالي انقدر خوشگل لهشون كردم� ( ميگم نبايد راننده بشم به خاطر همينه - اينم گفتم كه بعدا شما زحمت گفتنشو نكشيد� )
اينم بگم كه اگه كمربند نبسته بودم به احتمال 99% الان اينجا نبودم . اگه ميخواييد عمق فاجعه رو بدونيد� بگم كه فاجعه� تا اين حد بزرگ بود كه بابام اومد صحنه رو ديد بهم گفت چيزي خوردي ؟� منم كپ كرده گفتم امشب ؟؟؟؟؟؟؟؟؟� :o
حالا فكر كنيد اين وسط من سكته كرده از ماشين پيدا شدم قفسه سينمم از درد داشت ميتركيد ناخونمم شكسته بود داشت خون ميومد , مجيد اس ام اس داده ميگه حميد دستت درد نكنه�
منم با دست چلاقم نوشتم بعدا اس ميدم . مجيدم تا صبح سكته كرد ( اون شب 4-5 نفر دل تو دلشون نبود از جمله بابام كه بهم گفت من منتظر زنگت بودم كه يه خبر بد بدي )
خلاصه اون شب رفتم بيمارستان و عكس گرفتم و ... ديدم سالمم و زنده ميمونم�
تو اون مدت ( حدود 1 ماه ) بيشترين استرس و اعصاب خوردي زندگيمو داشتم . به طرف ميگفتم بيا خسارتت رو ميدم منو اذيت ميكرد.
انقدر تو اون يه ماه اعصابم خورد شد و استرس داشتم كه بعدش 4-5 روز پشت سر هم پا و دست سمت چپم سر ميشد تا حدي كه شب ها تا 5-6 صبح خوابم نميبرد
يه روز رفتم دكتر داخلي ( دستش درد نكنه خدايي خيلي دكتر ماهيه ) تا گفتم بهش جريان از چه قراره گفت من احتمال ميدم ام اس باشه
اينو گفت ولي من اينه خيالم نبود گفتم باشه�
رفتم متخصص و ام ار اي و ... كه فهميدم با ام اس جونم دوست شدم�
اينم خاطره من كه به نظر خودم اصلا خاطره بدي نيست . چرا درست شب عاشورا ؟ چرا درست سالي كه من , فقط عزاداري كردم ؟ چرا سال قبلش كه 1% هم به خاطر عزاداري بيرون نميومدم اينجوري نشدم ؟
من همه اينا رو به حساب حرف هميشگيمون كه ميگيم خدا بنده هاشو گلچين ميكنه ميزارم . البته من كه به قول بعضي هاتون فرشته نيستم ولي شايد يه كاري كردم كه خدا قاچاقي منو رد كرد انداخت بين فرشته ها
يه چيز ديگم بگم . نميدونم جاش اينجاس يا نه ولي ميخوام اينجا بگم كه بمونه
اون روز تو ديدار كه سينا پرسيد اگه داروش كشف شه چي حسي بهتون دست ميده فقط من گفتم ناراحت ميشم . همتونم گفتيد ديوونه ايد و كسايي هم كه الان فهميديد ميگيد ديوونه اي .
ولي من براي همه چيز هدف درست ميكنم حتي ام اس كه تو ذهن بعضي هاتون يه موجود عجيب غريبه . هدفمم اينه كه يه روزي اين سايت باعث بشه هيچكدوم از بيماران ام اسي كشورمون هيچ مشكلي نداشته باشن و يا اين سايت بتونه يه كمكي براي كشف درمان قطعي بشه ( خيلي بلند پروازانه ).
فكر كنم شمام يه هدفي داشته باشيد و بهش نرسيد ناراحت ميشيد.
ببخشيد كه سرتون رو درد اوردم .
هميشه شاد و موفق باشيد
مث حس ی عشق تازه بودی
مث افسانه بی اندازه بودی ...
مث افسانه بی اندازه بودی ...