2011/05/21, 09:13 PM
خائن بزرگ حسین رو یادت رفته بود که اول به گوشی من زنگ زد تا مطمئن بشه خوابیم و بعد حمله کنن. من فقط با تلاش های فراوان در اون تاریکی و زد و خورد تونستم علیرضا رو از مرگ حتمی نجات بدم. و اون چیزی هم که از طبقه بالا پرتاب شد کفشای منه بدبخت بود. من تازه خوابم برده و خواب اون دزد نامرد رو می دیدم که می خواست پول سینا و جلال رو بدزده و ناگهان وقتی با سرو صدا چشامو باز کردم چهره متوحش فرشید و حامد رو دیدم که به دو تا بره بخت برگشته خسته حمله ور شده بودن و با بی رحمی داشتن به زور مارو پایین می اوردن. بعد میر علی در اون زد و خورد بالا اومد و وقتی اعتراض کردم بهش گفت فقط اومده تا مطمئن بشه مسائل شرعی رعایت بشه ولی با بی رحمی هرچه تمام تر داشت به اونا کمک می کرد. خدا ازتون نگذره. تازه با افتخار تعریف می کردن چه بلایی قبل از ما سر سعید بدبخت اورده بودن که در اتاقش باز بوده. رفته بودن ساعت اتاقشو کشیده بودن جلو رو ساعت 7 بعد با بی رحمی گفته بودن صبح شده و باید پاشی. این رسم مردونگی نبود
هميشه مردم لباس هاي كهنه و پوسيده اشون رو دور مي ندازن دارم به اين فكر مي كنم كه چرا بعضي ها افكار كهنه و پوسيدشون رو هيچ وقت دور نمي ندازن