سلام دوستای گلم
الان نشتیم در استاد سرای دانشگاه پیام نور پاکدشت ...
همه یه طرفی ولو شدن ... دقیقا انگار یکی اومده تو خونه همه رو با مسلسل کشته رفته
از در که میای تو آقای صدابردار (حامد) یه طرف حال از حال رفته علیرضا هم در حالی که کیسه خوابش و کشیده رو سرش و کتابش جلوش بازه یه طرف دیگه حاله که فکر کنم خواب هتل کالیفرنیا رو میبینه (حالا میگم جریانش چیه)
حسین روی کاناپه طرف راست حال با همون لباس های دوچرخه سواری خوابیده و آقا مهدی هم روی کاناپه طرف چپ خوابیده که البته جفتشونم نصف هیکلشون بیرون از کاناپست ...
وارد اتاق که میشی عمو اصغر روی تخت ولو شده و عمو حسن رو زمین و آقای فیلمبردار هم گوشه اتاق اشتباهی پتو رو کشیده رو سرش و همونجا خوابیده
آقا رضای تکنسین هم روی انتهای اتاق با همون لباس های بیرون ولو شده رو تخت
من و فربد هم انتهای حال داریم مشغول نتگردی هستیم
در ضمن فربد عزیز یه کاکئو بهم داد که دندونام هم باهاش کنده شد آخه گذاشته بود تو یخچال ....
خلاصه همه خوبن و دردی نیست جز دوری دوستای گلم
امروز اولین تابلویی که از تهران دیدیم نوشته بود (تهران 65) چقدر تابلوی سبز خوشگلی بود ... فکر کنم یکی از بهترین تابلوهایی بود که تو کل مسیر دیده بودم ... هر چقدر میومدیم این عدد هم کمتر میشد ... به پاکدشت که رسیدیم فربد من و از پشت صدا زد و گفت سینا روبروت و نگاه کن بازم هوای آلوده تهران دیده میشه
یه لحظه احساس کردم که چقدر دلم واسه این هوای کثیف لعنتی تنگ شده
امروز دقیقا مثل آقای رئیس جمهور داشتیم اسکورت میشدیم ... ماشین راهنمایی رانندگی جلوتر از همه ... دو تا موتور یگان ویژه که هر جقتشون هم با دونفر سرنشین که ترک نشین ها مسلح بودن و هی تفنگشون رو نشون میدادن اطرافمون ... ماشین هلال احمر پشت سرمون ... ماشین صدا و سیما هم هی میچرخید و با خنده جالبی داشت ازمون تصویر برداری میکرد .... آخه من نمیدونم از یه دوچرخه و یه صحنه چقدر فیلم میگیرن ... عاشق چرخ جلوی دوچرخه من شده بود نیم ساعت بود تا کمر از ماشین آویزون شده بود بیرون و داشت از چرخ جلو فیلم برداری میکرد ... فکر کردم از حال رفته و همونجوری مونده ... ولی ییهو رفتن
خلاصه جو سازی در حد بندسلیگا بود ... توی پاکدشت دیگه آدم مهم نمونده بود که نیاد به استقبالمون ...
بابا بی خیال ... من هی میخواستم داد بزنم بگم بابا به خدا ما رو جو گرفت این همه رکاب زدیم ... همت والا کجا بود ؟؟؟
حالا اینا رو بی خیال ... توی این هاگیر واگیر با پشت سر هم با نظم داشتیم رکاب میزدیم ... اول علیرضا ... من ... فربد ... حسین ....
علیرضا دقیقا پشت سر ماشین راهنمایی رانندگی و بود نیرو های محترم یگان ویژه هم کنارش داشتن گاز میدادن
من یه دفعه دیدم علیرضا دستاش و ول کرد و شروع کرد به چرخوندن دستاش رو هوا ... اول فکر کردم خدایی نکرده علائمی از بیماریه ولی هر چقدر فکر کردم دیدم ام اس همچین علائمی نداره ... نزدیکتر که رفتم دیدم آهنگ داره گوش میده
برگشتم عقب و دیدم فربد داره میخنده ...
واقعا علیرضا دیدنی بود ... دستاش و بالا سرش میچرخوند و یه چیزی از هوا میگرفت و میزد و یه هو شروع میکرد رو هوا گیتار زدن و یه جایی دچار برق گرفتگی میشد و از یه طرفی یه چیزی مینداخت دور و از طرف دیگه میگرفت و میزد تو سرش و ....... اوضاعی بود
قیافه آقایون یگان ویژه دیدنی بود ... مات و مبهوت مونده بودن که چرا این اینجوری میکنه ... بدبختا از بیماران ام اس ترسیدن ... رفتن عقب و من یهو دیدم هلال احمر کنار منه و داره به من میخنده ... یه دست تکون دادم و گفتم مشکل داره شما نترسین ... دستاش و ول کرده بود با چنان سرعتی هم رکاب میزد که ماشین راهنمایی رانندگی مجبور شد آژیر بزنه تا راه باز کنن .....
یهو علیرضا از جلو داد زد که سینااااااااااااااااااااااااا ... فکر کردم واقعا اینسری یه اتفاقی افتاد ... رفتم و گفتم چیه؟ گفت آهنگ هتل کالیفرنیاست ... خیلی باهاله ... تايید کردم و گفتم دمت گرم و اومدم عقب ... آخه یکی نیست بگه تو که ظرفیت هتل کالیفرنیا رو نداری چرا جلوی این همه آدم عابروی ما رو میبری ؟ اگه آهنگ دوووم متال گوش بدی فکر کنم دوچرخه رو پارک کنی و شروع کنی به خوردن لاستیکاش ...
یه بارم توی مسیر وسط کویر من وایستادم تا باطری موبالیم و در بیارم و جا بندازم چون قفل کرده بود .... تا رسیدم به بچه ها دیدم علیرضا نیست ... گفتم کوش گفتن هدست گذاشت و یه هو دستاش و ول کرد و سر بالایی رو با سرعت رفت بالا ... کلا به موسیقی عملکرد جالبی نشون میده ...
ولی در مورد آهنگ باید بگم که من واقعا دیگه کم آوردم ... همه آهنگای روی موبایلم رو صد بار گوش دادم ... البته تقریبا بیشتر از 300 تاست ... آخه موسیقی برام یه جوری مثل بنزین میمونه ... اگه نداشته باشم نمیتونم رکاب بزنم ... واقعا خسته شدم ...
شایدم روزی برسه که به یاد این روزا عاشق این همه موزیک بشم ... مثل هوای آلوده تهران که فکر نمیکردم یه روزی انقدر دلتنگش باشم
بی صبرانه منتظر همه چیم ...
صندلیی برای چهار نفر
3.JPG (اندازه: 75.54 KB / تعداد دفعات دریافت: 62)
بعد از دریافت جوایز
1.JPG (اندازه: 72.14 KB / تعداد دفعات دریافت: 56)
هنرنمایی فربد
2.JPG (اندازه: 73.18 KB / تعداد دفعات دریافت: 66)
ما و خیابان پاکدشت و ....
4.JPG (اندازه: 71.15 KB / تعداد دفعات دریافت: 45)
اینجا این آقای نیروی انتظامی از من داشت در مورد ام اس اطلاعات میگرفت ... بسیار مشتاقانه و بی صبرانه همینجوری داشتم سوال میکرد ... همونجا که فهمید ام اس برای سنین بین 18 تا 40 ساله ... پرسید یعنی اونایی که 50 سال دارن ام اس نمیگیرن ... گفتم نه خیالتون راحت .... ییهو گفت مرسی و برگشت اونور
5.JPG (اندازه: 75.62 KB / تعداد دفعات دریافت: 51)